eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
32.5هزار دنبال‌کننده
31.8هزار عکس
13.4هزار ویدیو
300 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹همیشه علی اصغر ها و رقیه ها تکلیف رو روشن می کنن 🔸صبح که خبر حمله‌ی تروریسیتی رو شنیدم با خودم گفتم این دفعه با ماجرای مجلس و حرم امام فرق می کنه. ▪️اون دفعه مردم رو زدن، 🔸اما اینبار به روی نیروهای نظامی شلیک کردن و حالا رسانه‌های دشمن با قدرت رسانه‌ای و سلبریتی های داخلی‌شون از این ها یک‌ قهرمان می سازند و از دل این ماجرا، گروهک تروریستی الاحوازیون مثل یک‌قهرمان تولدی دوباره برای خود دست و پا می‌کند . 🔹اما شهادت اون کودک ۴ ساله تمام نقشه هاشون نقش برآب کرد! ▪️طوری که رسانه‌های معاند و حتی هایی که همیشه از ها و ها حمایت می‌کنند تحت اثر شهادت اون طفل معصوم‌ از صبح لال شده اند و همگی در سکوتی یکپارچه فرو رفته اند! و به قولی شده اند 🔹دقیقا مانند شهادت دو کودک در واقعه کربلا که تمام جبهه‌ کفر و شیطانی رو رسوا کرد! 🔸در کربلا اگر اون ۲ طفل شهید نمی شدند نه تنها وهابی ها، بلکه بسیاری از اهل سنت هم امروز طلبکارانه در مقابل کربلا می‌ایستادند و می‌گفتند ۲ گروه مردونه جنگیدن ، یکی زده، یکی خورده! دیگه این‌ همه لعن و نفرین و اشک و آه نداره ▪️اما شهادت و ذاتِ پلیدِ جبهه‌ی کفر رو به همه نشان داد (و دشمن دقیقا تمام شبهات رو روی این ۲ شخصیت تاثیر گذار کربلا متمرکز کرده) 🔸و امروز هم شهادت اون طفل چهارساله، چهره واقعی این گروهک جنایتکار رو هویدا کرد و کاری کرد که تمام رسانه‌های کفر و نفاق منفعلانه خفه شده اند. ⚫️ خلاصه اینکه اون کودک ۴‌ ساله خیلی به گردنِ ما حق داره😔😔 ☑️ @modafeaneharaam
#رهبر انقلاب؛ امروز در جمع مردم #قم: چندی پیش یکی از دولت‌مردان #آمریکایی در جمع یک مُشت #تروریست و #اوباش گفت امیدوار است که جشن #کریسمس ۲۰۱۹ را در #تهران بگیرد. #کریسمس چند روز پیش بود! ‌ 🔴 بعضی سران #آمریکا وانمود می‌کنند #دیوانه‌ اند که البته من این را قبول ندارم اما #احمق ‌های درجه یکی هستند. ‌ 🔴 آمریکایی‌ها به #تحلیل_محاسباتی و آینده‌نگری خود می‌بالند! اینجا هم یک عده غرب‌زده پُز #قدرت آمریکا را می‌دهند. ‌ 🔴 دولت‌مردان آمریکایی نه تهدیدشان، نه قول‌شان و نه امضای‌شان اعتبار ندارد و نباید اعتنا کرد. #احمقهای_درجه_یک @modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 تکفیر عـلـیه مـدل مـقـاومـت شـیـعی یک بار از پرسیدم دولت موضعش درباره مقاومت چیست🍃؟اصلا می شود را داخل به حساب آورد🤔؟گفت وقتی سازی یکی از در سوریه علی رغم تلاش به مشکل برخورده بود🍃. رزمندگان الله وارد شدند ک همراهی آنها با نیروهای ارتش سوریه منجر به شدن منطقه شد.✌️ می گفت خود از این رزمنده ها کرده بود که بروند پیش او☝️. همیشه وقتی از او سوال می کردم از جنگ در سوریه چیست؟می گفت: این است که مقاومت در را که است کنند.☺️✌️ این همه ، ، و پول که ریخته اند آنجا برای همین است.☝️ می خواهند مدل مقاومت در برابر اسرائیل را با مقاومت سلفی_جایگزین کنند.⚡️ یک بار گفتم خب بعدش چطور می شود؟مقاومت سلفی می خواهدبا اسرائیل چه کند؟🤔 نمی دانم اما کشورهایی که از ها می کنند نمی خواهند چیزی به نام مقاومت در برابر وجود داشته باشد.😒 🍂 هیـچ جـاگـیـر نـمـے آیـنـد از گشورهای لبنان،عراق،و سوریه و ... داشت وگاهی درباره شان چیزهایی می گفت:یک بار پرسیدم شیعه های ☝️ یا؟گفت شیعه های و پذیرترند☺️👌،شیعیان هم در و بی نظریند🙂✌️.دلشان هم خیلی با است.❤️ طوری که تا پیش شان نام (ع)وزینب(ع) را می بری ، را از دست می دهند.🙁😢 گفتم های_ایران کجای کار هستند؟ های آیند.😍☝️ ... @modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 و نـهـم 🍁:بـالـبـاس نـظـامـےدر محـضر بـانـو چندبار پیش آمد وقتی را نشان می داد،از او خواستم یکی دوتا عکس به من بدهد اما وقت 😢😒! می گفت تا امروز یک فریم عکس از بچه های در نشده.بگذار منتشر نشود. یکی از که خیلی اصرار کردم به من بدهد عکسی بود که بعد از در و پاکسازی مناطق اطراف (ع)از وجود ها بالباس در گرفته بود.☺️👌 کرده بود که با لباس توانسته داخل عکس بگیرد😍.می گفت داشت که هرجور شده در یک عکس بالباس نظامی بگیرد.😁 بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به نظامی وجود داشته به دل را زده به دریا و چندنفری با لباس رفته اند داخل .☺️😍 بعد از نگاه به این از روی می گذارد😔. یک عمر را لقلقه زبان کردیم و در پیشگاه (ع) و و کردیم که #(یالیتَنا_کُنا_مَعکُم) و به زبان گفتیم (ع)💔 واین اواخر باز هم با گفتیم #(کُلنا_عَباسُک_یازینب)و در گفتنمان ماندیم ک ماندیم....💔🕊 🍂 🍁:خـوف تـکـفیـر از سـپاه امـام خـمیـنے یک بار عکسهایی را که خودش آنجا از نوشته های ها و رزمندگان ارتش سوریه گرفته بود نشانم داد بین آنها عکس یکی از رزمنده های بود که داشت شعاری به روی می نوشت به این عکس که رسیدیم گفت:این بعد ازنوشتن شعار زیرش نوشت #(جیش_الخمینی_فی_سوریا)این را که گفت زد زیر 😂😂. گفتم به چه می خندی گفت ها از ما و نام (ر)خیلی 😁👌 بعد تعریف کرد که یک روز در یکی از محلاتی که اهالیش آنجا را ترک کرده بودند متوجه شدیم که سرگردان به این و آن می دوید🏃🏃. رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟گفت مجروح شده و در خانه افتاده ولی کسی نیست که کمک کند با تعدای از بچه ها رفتیم داخل و دیدیم پسرش یکی از همین هاست.👹👺 درشت،ریش بلندو لباس چریکی به تن داشت.😣 یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از پایش رفته بود تا ما شد شروع کرده به داد و فریاد کردن هرچه از در بیرون آمد نثار ما کرد🗣🗣.همین طور که داشت فریاد می زدو بد و بیراه می گفت، یکی از ها رفت نزدیکش و توی گفت می دانی ما هستیم؟☝️، این را که گفت دیگر از .🙊😂👌 ... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 از ریـال سـعـودے تـا دلار آمـریـکـایے داشتیم با هم یکی ازعکس خودش را می دیدیم که توی آن با ،بالا سر تعدادی از های ها ایستاده بود.✋ درباره این و درگیر ی اش با تکفیری ها توضیح می داد که پرسیدم:این جریان های را چه کسی می کند؟🤔 گفت توی هایشان از و تا پیدا می شود!😏 در زمانی که هنوز صحبتی از نقش در بحران و حمایت این کشور از ها در رسانه ها بر سر زبان نبود، ترکیه را دست می دانست.👺 برای حرفش یک بار عکسی نشانم داد که خودش در یکی از مقرهای گرفته بود.📷 عکس ای بود که برای از استفاده کرده بودند.☝️ 🍂 مـردم دار و مـردم بـاور یکی از تعریف میکرد: در با میگرفت. یکبار در یکی از مناطق چند شدیم که روی زمین نشسته بودند. یکی از بچه ها گفت شاید باشند.❌ یک جلو پایشان زد خیلی و کردند.😰 رفت جلو و شروع کرد با آنها به کردن. خودش را معرفی کرد و بعد به آنها گفت:(ع) هستیم و شما در پناه ما هستید.☺️ وقتی این را گفت شدم.بعد طوری با آنها حرف زد که را کردتا جایی که تعدادی از ها را به ما نشان دادند👀. در هم از مردم منطقه استفاده می کرد. یک بار یکی از اهالی منطقه را با خودش سوار ماشین کرده بود که ببرد .🚙 من به اینکارش کردم اما جوری با مردم می کردکه با او می کردم.😒 ... @modafeaneharaam
💠سقای تشنه 🔰مرتضی درتحمل سختی زبانزد هم قطارانش بود. تحمل سختی برای او دوره بود‌.در عملیات آبی خاکی شمال کشور در هوای به شدت گرم♨️ ناگزیر می شود چند بار یک را تکرار کنند. 🔰وقتی این عملیات سخت تمام شد، همه برای جرعه ای آب له له می زدند ولی اوبه همراه دوستش که بهمن ۹۲ درحوالی حرم🕌 (س) به رسید سقا شده،وخود بدون نوشیدن جرعه ای آب به پادگان باز می گردند. 🔰مرتضی درجریان نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات به تنهایی برای شناسایی موقعیت های تکفیری👹 خطر می کرد و باز می گشت. 🔰یک شب زمستانی وقتی از شناسایی بازگشت به شدت گرسنه بود پرسید غذاهست⁉️ گفتیم مقداری عدس داشته ایم که تمام شده وکمی نان مانده. تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد دولقمه ازآن را خورد وخدا شکر کرد🙂 و خوابید. 🌷 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_ششم 💠 مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از
✍️ 💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس می‌کرد :«ما اهل هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید. تپش‌های قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه‌ام حس می‌کردم و این قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگ‌هایم بند آمد. 💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می‌شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می‌خواند، سیدحسن سینه‌اش را به زمین فشار می‌داد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می‌رفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟» 💠 تمام استخوان‌های تنم می‌لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب‌هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می‌کردم و می‌شنیدم سیدحسن برای نجاتم گریه می‌کند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد. 💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی‌آنکه ناله‌ای بزند، جان داد. دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی‌آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. پاک سیدحسن کنار پیکرش می‌رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره می‌زد :«حرف می‌زنی یا سر تو هم ببرم؟» 💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش می‌رسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!» با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود !» و او می‌خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟» 💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین‌شان می‌رفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به حس کردم اعجاز کسی آن‌ها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند. ماشین‌شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده‌اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم. 💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند. 💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد. 💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم. مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. 💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam