فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸#کلیپ | حسنه به قدر آسمانها و زمین
رهبر انقلاب:
با یک نگاه، یک لبخند، یک کلمه حرف، یک حرکت قلم، شما میتوانید به قدر آسمانها و زمین، برای خودتان #حسنه ایجاد کنید
@Modafeaneharaam
✍ به این سه حقیقت فکر کنیم!
1⃣ اینکه خداوند بدون شک تمام
اعمالمون را می بیند
«إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير»
2⃣ اینکه همیشه، فرشتگانی مجاورمون
هستند که ثبت و ضبط می کنند
ریز و درشت خوب و بدمون رو؛
«رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُون»
3⃣ اینکه اصلاً از کجا معلوم؛
شاید بیخ گوشمون نشسته باشد
جناب عزرائیل و صادر شده باشد
دستور رفتنمون رو !
«عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُم»
@Modafeaneharaam
این روزها لبنان میزبان آوارگان شیعه ی سوری هستش. زنان و پیرزنان و کودکانی که همسر و فرزند و پدرانشون فقط به جرم شیعه ی علی ع بودن توسط داعش کشته شدن و حالا تحریرالشام منازل این شیعیان رو به آتیش کشیده و اونها رو از شهر و کشورشون اخراج کرده...💔
حمید قرائیان در هرمل ِ لبنان از کنار این آوارگان سوری برای شما مقاومت در دل آوارگی رو روایت میکنه.
📍همراهش باشید.👇👇
https://eitaa.com/mah_dar_mahagh_313
.
مدافعان حرم 🇮🇷
این روزها لبنان میزبان آوارگان شیعه ی سوری هستش. زنان و پیرزنان و کودکانی که همسر و فرزند و پدرانشون
پیشنهاد ویژه✨
روایت از دل لبنان...
گفتم: چه خبر؟ وضعیت چطوره؟
گفت: خودم که توی آخرین حملات حمص بودم آمدم لبنان، خانومم و مادرم دو سه روزی هست توی مرز هستند و هوا بشدت سرد و بارونیه..
پدرم می گفت: گروهی از تحریرالشام با لیستی به دست آمدند و دنبال افراد درون لیست میگشتند، اسم منم بود، گفت خانومم بارداره و دعا کن بخیر بگذره...
گفت: ماشینم رو آتیش زدند و مغازهی پدرم را هم غارت کردند...
همه ی این ها رو گفت اما نگفت: دستم خالیه و هیچ ندارم و با همین لباس آمدم لبنان...
نگاهش غم داشت اما دلش آروم بود.
گفت: الحمدلله علی کل حال، یقینا کله خیر...
#آوارگان_سوری #جبهه_مقاومت
#لبنان_مقاوم #راوی_مقاومت 🎙
#سفرنامه_لبنان
|حمید قرائیان|
|هرمل-لبنان|
|جمعه بیست و هشتم دی ماه 1403|
|ساعت 1:44، به وقت بیروت|
@Modafeaneharaam
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند #از_مصطفی_تا_مصطفی
روایتی از زندگی شهید مدافع حرم مهندس مصطفی کریمی
@Modafeaneharaam
🌸 تشرّف شیخ محمّد تقی قزوینی خدمت امام زمان(عج) پس از شفا یافتن از بیماری لاعلاج به دست امیر المومنین حضرت علی(ع)
🏷 قسمت اول:
♦️ شیخ جلیل، میرزا عبد الجواد محلّاتی، که از اهل تقوی و مجاورین نجف اشرف بود، فرمود:
▪️ شیخ محمّد تقی قزوینی، که در مدرسه صدر منزل داشت و از نظر علم و عمل و تقوی و زهد بینظیر بود، دائما میگفت:
▫️ حاجتی که من از خدا دارم و در حرم مطهّر امیر المؤمنین علیه السّلام همیشه خواستهام این است که خدمت ولیّعصر، حضرت بقیّه اللّه ارواحنا فداه، مشرّف شده و پاهای مبارک آن حضرت را ببوسم و در کمال عجز و با دلشکستگی میگویم:
📜 اللهمّ ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده.
▪️ ایشان مبتلا به مرض سل شد و با اینکه فقیر و نیازمند بود، نهایت عزّتنفس را داشت و حال خود را پوشیده میداشت.
مدّت هجده سال، در جوار حرم مطهّر امیر المؤمنین علیه السّلام، موفّق به تحصیل علم بود.
🩸 مرض او طول کشید و همیشه سرفه میکرد و در وقت سرفه از سینهاش خون خارج میشد و به همینسبب از حجرهاش به انبار مدرسه منتقل شد، تا اطراف حجره به خونی که از سینهاش دفع میشد، آلوده نشود.
مدّتی در آن مکان بود و خون از سینهاش دفع میشد، تا اینکه همه از او ناامید شدند و کسی گمان نمیکرد که از این مرض شفا پیدا کند.
چند روزی گذشت.
او را در کمال صحّت و سلامتی یافتند.
‼️ همگی از آن حالت و سلامت او شگفتزده شدند؛ بهخاطر آن شدّت و سختی که داشت و خونی که از سینهاش خارج میشد.
⁉️ بههرحال برای همه سؤال بود که چگونه ناگهانی سلامت خود را باز یافت. همه میگفتند:
🔹 این نبوده مگر به یک واسطه غیبی؛
▪️ لذا از سبب شفای او پرسیدند.
گفت:
▫️ شبی از شبها، حال من خیلی وخیم شد؛ بهطوریکه هیچ حسّ و حرکت و شعوری برایم باقی نماند.
✨ اوایل فجر بود، ناگاه دیدم سقف انبار شکافته شد و شخصی که یک صندلی همراهش بود، فرود آمد و آن را در مقابل من گذاشت. بعد از او شخص دیگری فرود آمد و بر آن صندلی نشست. در همان حالت مثل اینکه به من گفتند:
🔸 این شخص امیر المؤمنین علیه السّلام است.
▫️ حضرت توجّهی به من فرمود و از حال من جویا شد.
عرض کردم:
🔹 ای سیّد و مولای من، حاجت مهمّ من شفای از این مرض و رفع فقر میباشد.
▫️ فرمود:
🔸 امّا مرض؛ که از آن شفا یافتی.
▫️ عرض کردم:
🔹 آن آرزوی بلندی که دارم و همیشه در حرم مطهّر دعا میکنم و از خدا میخواهم که مستجاب شود، چطور؟
▫️ فرمود:
🔸 فردا قبل از طلوع آفتاب به بالای بلندی وادی السّلام رفته و درحالیکه متوجّه به جادّه و راه کربلا باشی، مینشینی فرزندم صاحب العصر و الزّمان از کربلا میآید. دو نفر از اصحاب او همراهش هستند. به ایشان سلام کن و هرجا میروند، همراهشان باش.
(ادامه دارد)
🏷 #امام_علی_علیه_السلام #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه #توسل
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺به یاد آتش نشانان دلیر پلاسکو💔
۸ سال گذشت!
🖤🖤🖤
@Modafeaneharaam
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هم_اکنون
🎥وداع با پیکرهای مطهر شهیدان
آیتالله رازینی و حجتالاسلام مقیسه
در معراج شهدا
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر تو هنگامی که در راهِ ملتت به شها... رسیدی
با هرکسی که بهش گله میکرد بهش زخم زبون میزد
دور یه میز مینشست و کار میکرد
هیچ چیزی او رو متوقف نمیکرد
میخوای بدونی کار برای #خدا چه شکلیِ
به این مرد نگاه کن
#سیدابراهیم جان
آدم دلش میخواد واست گریه کنه از بس که
مظلوم بودی غریب بودی پیش اقرباء
هرکسی که به تو گله می کرد و زخم زبون میزد
الان داره به نام تو واسه خودش اعتبار میخره
کار هم نمیکنه
باز به دیگران زخم زبون میزنه
#کاوشگر
#استاد_راجی
#اخلاص #مردم
@Modafeaneharaam
🌸 تشرّف شیخ محمّد تقی قزوینی خدمت امام زمان(عج) پس از شفا یافتن از بیماری لاعلاج به دست امیر المومنین حضرت علی(ع)
🏷 قسمت دوم:
▫️... در این هنگام حواسم برگشت و به هوش آمدم؛ و هیچکس را ندیدم. با خود گفتم این جریان از خیالات مالیخولیایی بود؛ امّا پس از زمانی که گذشت، سرفه نکردم و دیدم به بهترین وجه شفا یافتهام. تعجّب کردم و در عین حال باور نمیکردم که شفا یافته باشم. تا اینکه شب شد و اصلا سرفهای به من دست نداد. با خود گفتم اگر آنچه که وعده فرمودهاند فردا واقع شود، صورت گرفت و به زیارت مولایم حضرت صاحب الزّمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف مشرّف شدم، بدون هیچ شکّ و شبههای به بزرگترین سعادتها رسیدهام.
🌄 صبح شد. وقت طلوع آفتاب، به محلّی که امر فرموده بودند، رفتم و آنجا نشستم و رو به جادّه کربلا نمودم.
✨ ناگاه سه نفر که یکی از آنها جلوتر و با کمال وقار و آرامش بود و دو نفر پشتسر او مثل مجسّمه متحرّک پیش میآمدند. آن دو نفر لباسشان از پشم و به پایشان گیوه بود. در اینجا هیبت و شوکت آن بزرگوار مرا گرفت بهطوریکه چون نزد من رسید، جز سلام کردن قادر به هیچکاری نبودم. ایشان جواب سلام مرا دادند و از پای آن بلندی که روی آن نشسته بودم، بالا آمدند و از پشت دیوار شهر وارد جادّهای که به سوی مقام حضرت مهدی علیه السّلام است، شدند و حضرت در اتاقی که در آن مقام است، نشستند و آن دو نفر کنار در اتاق ایستادند. من هم نزدیک آنها ایستادم. آن دو نفر ساکت بودند و اصلا صحبت نمیکردند و به همین حال روز بلند شد و آفتاب بالا آمد و صبر من هم تمام شد. با خود گفتم داخل اتاق میشوم و به بوسیدن پای مبارک مولای خود مشرّف میگردم. چون پا در فضای آن اتاق گذاردم، هیچکس را ندیدم. اینجا دنیا در نظرم تاریک شد و تا شب در کنار دریای قدیم نجف، خود را به خاک و گل میزدم و فریاد میکشیدم. تصمیم داشتم که خود را از نهایت غصّهای که پیدا کرده بودم، هلاک کنم؛ امّا فکر کردم و دیدم که دعای من همین بود:
📜 اللهمّ ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده؛
یعنی
📃 خدایا آن حضرت را به من نشان بده.
▫️ و این دعا هم که مستجاب شد. پس دلیلی ندارد که خود را از بین ببرم؛ لذا به محلّ خود برگشتم و تابهحال هم این قضیّه را به کسی نگفته بودم.
⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه 103
🏷 #امام_علی_علیه_السلام #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه #توسل
@Modafeaneharaam