eitaa logo
تلاوت آرامش
496 دنبال‌کننده
531 عکس
71 ویدیو
2 فایل
انتشارات تلاوت آرامش ناشر تخصصی حوزه زن، حجاب، خانواده و سبک زندگی #تلاوتی_از_جنس_آرامش ارتباط با ادمین: @telavat_aramesh https://eitaa.com/telavate_aramesh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 شیهه‌ی ممتد اسب، خرمن موهای سیندخت را از میان دست‌های کنیز بیرون کشید. نیمی از موها بافته شده و نیم دیگر معلق مانده در میان حریری بود که بر سرانداخته و با شتاب دور سر می‌چرخاند. صدای کنیز در کپر پیچید: - شاهزاده! موهایتان! کار شما هنوز تمام نشده! سیندخت چین‌های دامنش را بالا گرفت. - شیهه را نشنیدی مگر؟ سمند دارد صدایم می‌کند! به گمانم اتفاقی افتاده! کنیز نفسی را که در سینه حبس کرده بود، رها کرد و به گام‌های بلند و پر شتاب سیندخت چشم دوخت. رفتنش را تا بیرون کپر و تا رسیدن به سمند، دنبال کرد. چهل و سه روز می‌گذشت از روزی که مولا خلیل، دست سیندخت را در دستش گذاشت و گفت: - جان تو و شاهزاده! این دختر، مصیبت دیده طوفان یاغیان او را از پای درآورده. چنان تیمارش کن که به زندگی برگردد. او را اگر زنده کنی، آزادی. می‌توانی به روم بروی یا به هر نقطه‌ی حجاز که دلت بخواهد. خرج رفتنت هم بر عهده‌ی قبیله خواهد بود. شاهزاده برات آزادی او بود. بعد از این قول و قرار میان کنیز و مولا خلیل، جان او شده بود جان شاهزاده. لحظه‌ای از او غفلت نمی‌کرد و از هیچ کاری برای راحتی‌اش دریغ نداشت.... 📖 ؛ قسمت اول @telavate_aramesh
📚 حالم عجیب بود، حس می‌کردم مسحور او شده‌ام. با متانت خاصی حرف می‌زد. وقتی صحبت می‌کرد از ته دل محبت را از کلماتش حس کردم بیشترین چیزی که مرا درگیر خودش کرده بود، حیای چشم‌های حمید بود. محبوب بودن حمید کارش را به خوبی جلو می‌برد، گویی قسمتم این بود که عاشق چشم‌هایی بشوم که از روی حیا به من نگاه نمی‌کرد، با این چشم‌های محجوب و پر از جذبه می‌شد به عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کرد، عشقی که اتفاق می‌افتد و آن وقت یک جفت چشم می‌شود همه زندگی، چشم‌هایی که تا وقتی می‌خندید همه چیز سر جایش بود، از همان روز عاشق این چشم‌ها شدم. آسمان چشم‌هایش را دوست داشتم، گاهی خندان و گاهی خیس و بارانی! با خودم گفتم: حمید همون کسی هستش که میشه تا ته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد. چند روز بعد دلم را به دریا زدم و به حمید جواب مثبت دادم... ، قسمت اول @telavate_aramesh