eitaa logo
تبیین منظومۀ فکری رهبری
35.2هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
428 فایل
کانال رسمی مجموعۀ مستقل و مردمی تبیین (ارائه دهنده و مجری اولین سیر مطالعاتی آشنایی با منظومۀ فکری رهبر انقلاب) پایگاه اطلاع‌رسانی: https://www.tabyinmanzome.ir پشتیبانی فنی: @support_tabyin روابط عمومی: ۰۹۱۰۲۵۸۸۸۱۸ @ertebat_tabyin
مشاهده در ایتا
دانلود
۸۷ این همان منبري است که شـیخ انصاري روي آن نشسـته! ایشان قبلاً روي زمین می‌نشسـتند و درس می‌گفتنـد، و بعـد از چندي که جمعیت زیاد شد وطلاب می‌خواسـتند چهره ایشان را زیارت کنند و صـدایشان را درسـت بشـنوند، اصـرار کردنـد کـه روي منـبر بنشـینند. گمـان می‌کنـم ایشـان بعـد از رحلت مرحـوم آیـۀالله‌العظمی بروجردي رضوان‌الله‌علیه این را قبول کردنـد. تـا آن بزرگوار حیـات داشـتند، ایشـان روي منـبر ننشسـتند. این بزرگوار، آن روز را تماماً به نصـیحت گذراندنـد. اولین مطلبی که بعد از «بسم‌الله» فرمودند، این بود که مرحوم آقاي نائینی "رحمۀالله‌علیه" روز اولی که براي درس روي منبر نشـست، گریه کرد و گفت: این همان منبري است که شـیخ انصاري روي آن نشسـته؛ حالا من بایـد روي آن بنشـینم! ایشان از همین جا شـروع به نصـیحت طلاب کردند که بفهمید چه کاري می‌کنید وچه قدر این مسـئولیت سـنگین است. نقل شده در دیدار جمعی از فضلا و طلاب در مشهد ۱۳۶۹/۱/۴ @t_manzome_f_r
۸۸ فکر می‌کردم آزادي اسـرا سـی سال طول می‌کشـد بعد از آغاز جنگ تحمیلی هم ده‌ها بار - حالا اگر ریزهایش را بخواهیم حساب کنیم، بیش از این حرف‌ها شایـد بشود گفت؛ هزارها بار، اما حالا آن رقم‌هاي درشت را آدم بخواهد حساب کند- ما نصـرت الهی را دیـدیم؛ کمک الهی را دیـدیم. یکی‌اش همین آمدن اسـرا بود. ما حدود پنجاه هزار اسـیر پیش عراق داشتیم؛ پنجاه هزار. او هم یک خرده کمتر از این، در همین حـدودها، اسـیر دست مـا داشت. منتهـا فرقش این بود که اسـیرهائی که او پیش مـا داشت، همه نظـامی بودنـد، اسـیرهائی که مـا پیش او داشتیم، خیلیشـان غیرنظامی بودنـد. توي همین بیابان‌ها مردم را جمع کرده بودنـد، برده بودنـد. من وقتی که جنگ تمام شد، به نظرم رسـید که پس گرفتن این اسـیرها از صدّام، احتمالاً سـی سال طول می‌کشد؛ سـی سال! چون تبادل اسـرا را در جنگ‌هاي معروف دیـده بودیم دیگر. در جنگ بین‌الملل، جنگ ژاپن، بعـد از گـذشت بیست سـی سال، هنوز یک طرف مـدعی بود که ما چندتا اسـیر پیش شـما داریم؛ او می‌گفت نداریم؛ چک‌چونه، بنشـین برخیز؛ تا بالاخره به یک نتیجه‌اي می‌رسـیدند. بایـد صـدتـا کنفرانس گذاشـته بشود، نشـست و برخاست بشود، تا ثابت کنیم که بله، فلان تعـداد اسـیر هنوز باقی‌انـد؛ آن هم قطره چکـانی. صـدام این جوري بود دیگر؛ آدم بـد قلق، بـد اخلاق، خبیث، موذي، هر وقت احسـاس قـدرت کنـد، حتمـاً قـدرت نمائی‌اي از خودش نشـان بدهـد؛ این جور آدمی بود؛ صـدام طبیعتش خیلی طبیعتِ پست دنی‌اي بود. آدم‌هـاي پست و دنی هرجا احساس قـدرت بکننـد، آنچنان منتفـخ می‌شونـد که با آن‌ها اصـلاً نمی‌شود هیـچ مبادله کرد؛ هیـچ. آن وقتی که احساس ضـعف می‌کنند، در مقابل یک‌ قوی‌تري قرار می‌گیرنـد، از مورچه خاکسارتر می‌شونـد! دیدیـد دیگر؛ صدام به آمریکائی‌ها التماس می‌کرد. قبل از این که آمریکائی‌ها به عراق حمله کننـد- این دفعه‌ي اخیر - التمـاس می‌کرد که بیائیـد بـا مـا بسازیـد، همه‌مـان علیه جمهوري اسـلامی متحـد بشویم. منتها شانسـش نیامد دیگر که آمریکائی‌ها از او قبول کنند. من می‌گفتم سـی سال طول می‌کشد که اسرا آزاد بشوند. خداي متعال صحنه‌اي درست کرد و این احمـق قضـیه‌ي حمله‌اش به کـویت پیش آمـد، احسـاس کرد که اگر بخواهـد بـا کویت بجنگـد- البته جنگش با کویت به قصد تصـرف کامل کویت بود - احتیاج دارد به این که از ایران خاطرش جمع باشد؛ این هم با بودن اسرا امکان پذیر نیست. اول نـامه نـوشت به رئیس جمهور وقت و به نحوي به بنـده، چون از این طرف جواب درسـتی نگرفت، بنـا کرد اسـرا را خودش آزاد کردن، که دیگر آن‌هائی که یادشان است، یادشان هست. یک هو خبر شـدیم که اسـرا از مرز دارنـد می‌آینـد؛ همین‌طور پشت سـر هم گروه گروه آمدند، تا تمام شد. این کار خدا بود، این نصـرت الهی بود. و دیگر همین‌طور از این قضایا تا امروز. دیدار اعضاي دفتر رهبري و سپاه حفاظت ۱۳۸۸/۵/۵ @t_manzome_f_r
۸۹ برکـت بزرگ انقلاب، اُنس روز افزون جوانــان مــا بـه قرآن البته گـاهی در گـوشه و کنـار چنـد نفري دور هم جمع می‌شدنـد و تلاوتی می‌کردنـد؛ امـا این رشـد روزافزون و این سـیل عظیم توجه جوانان و بچه‌ها به قرآن، اصلاً مربوط به بعد از انقلاب است. به همین جهت، گاهی قبل از انقلاب بعضی از قراء به ایران می‌آمدند؛ ولی کسی نمی‌فهمید که این‌ها چه وقت آمدند و چه زمانی رفتند! قبل از انقلاب «شیخ ابوالعینین» با دعوت اوقاف به مشهد آمده بود. من نوارهـاي او را قبلاًـ زیـاد شـنیده بودم و دورادور از خوانـدن او خیلی خوشم می‌آمـد. مـا با کسانی که او را دعوت کرده بودنـد، بکلی قطع رابطه کرده بودیم و با این‌که خیلی دوست می‌داشـتم صداي او را گوش کنم، اما اصلاً به مجالسی که درست کرده بودند، نرفتم. در مسـجد گوهرشاد مشـهد، در آن ایوان مقصوره جلسه‌اي درست کرده بودند و قرآن می‌خواندند. آن کسانی که در آن‌جا نشسـته بودند، گمان نمی‌کنم که به صد نفر می‌رسـیدند؛ همین طور دورتادور نشسـته بودند و به تلاوت قرآن گوش می‌کردند. در آن‌موقع هوا سـرد بود و مجتباي ما هم که کوچک بود، همراهم بود. چون نمی‌خواسـتم داخل جلسه بروم، ناگزیر در آن هواي سرد در غرفه بیرون نشسـتم تا صدایی را که پخش می‌شد، بشنوم. آن زمان جمعیت حدود صد نفر بود؛ در حالی که حالا وقتی شماها در جایی وارد می‌شوید، واقعاً همه شهر تکان می‌خورد. نقل شده در دیدار جمعی از قاریان قرآن کریم ۱۳۶۹/۱۱/۲۰ @t_manzome_f_r
۹۰ خبر شهادت آیت الله بهشتی یک‌باره این خبر را به من ندادند. من تدریجاّ با ابعاد این قضیه آشنا شدم. یکی دو روز اوّل که به هوش آمـده بودم، کسـی اجمالاً از وقوع یک انفجاري در حزب به من خبر داد، لکن من در شـرائطی نبودم که درست درك کنم که چی واقع شـده؟ یعنی شایـد حتی کاملاً به هوش نبودم، لکن یادم هست که چیزي به من گفته شـد بعد هم یادم رفت. چون غالباً در حال شبیه حالات بعـد از بیهوشـی بودم؛ چون عمل‌هاي متعـددي انجام می‌گرفت و درد و این‌ها هم شدید بود، من را در یک حال شـبه بیهوشـی نگه می‌داشـتند، یعنی در حـال گیجی مخصوص بعـد از عمـل جراحی. در هشـتم، نهم این حـادثه بود ظـاهراً یک هفته یا هشت روزي گذشـته بود. من اصـرار می‌کردم که براي من رادیو و روزنـامه بیاورنـد و به بهانه‌هاي گوناگون نمی‌آوردنـد و مقصود این بـود که من مطلـع نشـوم از حـادثه چون افرادي که دور و بر من بودنـد بالأخره نمی‌توانسـتند در مقابـل اصـرارهاي پی‌درپی من مقاومت کنند. مجبور بودند قضـیه را به من بگویند. آن کسـی که می‌توانست این قضـیه را به من بگوید کسـی غیر از آقاي هاشـمی نبود. یعنی می‌دانستند بخاطر نحوه‌ي ارتباط ما با هم طبعاً ایشان می‌تواند به یک شکلی مسأله را به من بگوید و همین کار را کردند. البته من توجه نداشتم، یک روز عصري آقاي هاشمی و آقاي حاج احمد آقا -فرزند حضرت امام - آمدند پیش من و یکی از کسانی که دور و بر من بود با آن‌ها مطرح کرد که فلانی رادیو می‌خواهد و روزنامه می‌خواهد و ما مصـلحت نمی‌دانیم شما نظرتان چیه، اگر شما می‌گوئیـد بدهیم. این جوري شـروع کردند قضـیه را. آقاي هاشـمی با آن بیان شـیرین خودشان که همیشه مطالب را نرم و آرام و هضم شدنی مطرح می‌کنند آن‌جا گفتند، نه به نظر من هیچ لزومی ندارد، شـما رادیو بیاورید. حالا خبرهاي بیرون خیلی شیرین است، خیلی مطلوب است، که این هم روي تخت بیمارسـتان این خبرها را بشـنود. من اجمالاً فهمیـدم که خبرهاي تلخی وجود دارد. گفتم چطور مگر؟ گفت خب همین دیگر، انفجار درست می‌کننـد، بعضـی‌ها شـهید شدند، بعضـی‌ها مجروح شدند و به این ترتیب ایشان من را وارد حادثه کرد. من پرسـیدم کی‌ها مثلاً شـهید شدند، کی‌ها مجروح شدند، ایشان گفت: مثلاً آقاي بهشتی مجروح است، من خیلی نگران شـدم. شدیـداً از شـنیدن این‌ کـه آقـاي بهشـتی حـادثه‌اي دیـده و مجروح شـده، نـاراحت شـدم. پرسـیدم که ایشـان چیه وضـعش؟ کجاست؟ چه جوري است؟ ایشان گفت که بیمارستان است و نه نگرانی هم ندارد. گفتم آخر در چه حدي است؟ ایشان گفت خب، مجروح است دیگر، ناراحت است. من گفتم که در مقایسه‌ي با من مثلاً بـدتر از من است بهتر از من است؟ می‌خواسـتم که ابعاد مسأله را بفهمم. ایشان گفت همین جورهاست دیگر، حالا بی‌خود دنبال این قضایا تحقیق نمی‌خواهد بکنی، ً اجمالا خبرهاي بیرون خیلی شـیرین نیست، خیلی جالب نیست، خب بله، بعضـی‌ها هم شهید شدند و این‌ها. ایشان من را در نگرانی گذاشت و رفت. من فهمیـدم که یـک حـادثه‌ي مهمی است که آقـاي بهشـتی در آن حـادثه مجروح شـده، به ایشـان هم قبـل از این‌که برونـد گفتم، خواهش می‌کنم هر چه ممکن هست مراقبت بخرج داده بشود، تمـام امکانات پزشـکی کشور بسـیج بشود تا آقاي بهشتی را هرجور هست زودتر نجات بدهید و نگذارید که ایشان خداي نکرده برایش مسأله‌اي پیش بیاید. بعد که ایشان رفتند افرادي که دور و بر من بودند نمی‌دانسـتند که من چقدر خبر دارم و من از آن‌ها بطور آرام، آرام مسأله را گرفتم. یعنی بقول معروف زیرِ زبان آن بچه‌هایی که دور و بر من بودند خود من کشـیدم و فهمیدم که ایشان شـهید شدند.طبعاً براي من بسیار سخت بود با این‌که همه‌ي ابعاد حادثه را و خصوصـیات حادثه را وکسانی را که شهید شده بودند نمی‌دانستم که چه جوري است و تا چه حدودي هست. اما نفس شهادت آقاي بهشتی براي من یک ضربه‌ي فوق‌العاده سنگینی بود. تا روزهاي متمادي من دائماً ناراحت و منقلب بودم و اندك چیزي من را می‌برد تو بَهر این حـادثه‌ي تلـخ. بله به هرحـال براي من بسـیار چیز سـخت و تلخی بود. مصـاحبه در محـل انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوری اسلامی ۱۳۶۵/۴/۱ @t_manzome_f_r
۹۱ حضـور در جبهه در اواسـط جنـگ، حضـور مقـام معظم رهـبري در جبهه‌ها کمرنگ شـده بود. عـده‌اي از فرماندهان خدمت ایشان رسـیدند و گلایه کردند. فرماندهان اصـرار کردند ایشان علت عدم حضور خود را بیان بفرمایند. مقام معظم رهبري فرمودند: چاره‌اي جز این کار ندارم! حضـرت امام قدس سره رفتن بنده با استان‌هاي خوزسـتان، ایلام، کرمانشاه، کردسـتان و آذربایجان‌غربی را ممنوع وحرام کرده‌انـد. حالا که شـماها اصـرار داریـد که من به جبهه بیایم، به زودي خـدمت امام می‌روم و التماس می‌کنم به من اجازه حضور در جبهه را بدهنـد. مـدتی نگـذشت که باز حضور آیةالله خامنه‌اي در جبهه‌ها چشم‌گیر شد. حجةالاسلام و المسلمین ذوالنور. پرتوي از خورشید، ص۱۵۷ @t_manzome_f_r
۹۲ بدتر از نسل هویدا!! شما ببینید این‌هایی که در رأس کار آمده بودند، چه کسانی بودند و چه فکر و ذهنیتی داشتند؛ غالباً فاسد بودند؛ بخصوص این نسل جدیدشان که دیگر هیچ چیز نداشتند؛ حتی از نسل هویدا هم بدتر بودند! من هویدا را مثال می‌زنم که از بدترین‌هاست؛ یعنی او از فاسدترین رجال ایران بود؛ در عین حال نسل هویدا شرف داشت بر نسل راجی؛ نویسنده کتاب "خدمتگزار تخت طاووس"! اگر شما این کتاب را خوانده باشید، می‌توانید بفهمید که این نسل، چه نسلی بوده است؛ این‌ها می‌تواستند جای هویدا بیایند. حالا نمی‌‌شود گفت صد رحمت به هویدا؛ اما نسبت به آن نسل، واقعاً باز هویدا! هویدایی که نسبت به رجال ایران، بلا تردید جزو فاسدترین‌ها بود؛ اما بالاخره ته دل او و امثال او، ته مانده و رسوبی از آن قدیم- حالا اسمش ملّت بود، وطن دوستی بود، آب و خاک بود- وجود داشت؛ ولی نسل جدیدشان که نمونه‌اش همین "راجی" است، واقعاً این‌ها چه بودند؟! نقل در دیدار مسئول سردبیر و اعضای هیئت تحریریه مجله حوزه مورخ ۲۸ بهمن ۱۳۷۰ @t_manzome_f_r
۹۳ اتوبوس بگذاریـد بنـده گاهی اوقات که بر همان تنبلیِ مورد بحث و بر ضـعف‌هاي مربوط به سن و پیري فایق می‌آیم، چند قدمی از کوهسـتان‌هاي اطراف تهران می‌روم بالا و می‌بینم هیـچ‌کس نیست! غصه می‌خورم! در کوهسـتان، جاهایی هست که ساختمان‌ها در زیر پا پیـداست؛ این همه آدم در اتاق‌ها خوابیده‌انـد که در بین آن‌ها جوان هست، در بین آن‌ها کسانی هسـتند که ظاهر جسمشان اقلاً ده برابر ما توان و قـدرت دارد؛ اما از این اتاق‌ها بیرون نمی‌آینـد، ولی ما از این گوشه‌ي شـهر با سِن نزدیک به هفتاد سال، می‌رویم آن‌جـا. دل انسـان خیلی غصه‌دار می‌شود که چرا آن‌هـا در آن‌جـا چهـار قـدم بالاـ نمی‌آینـد و از این‌ امکـان اسـتفاده نمی‌کننـد. شـما امکانات و اتوبوس بگذارید که اگر کسـی خواست از پایین شـهر و از راه‌هاي دور به این ارتفاعات بیاید، بتواند. ارتفاعات بعضی از شهرها یک خرده با شـهر فاصله دارد، بنابراین، وسایلی فراهم کنید که اگر کسی خواست، بتواند بیاید- حالا اگر کسی همت نکرد و اراده نکرد؛ آن، بحث دیگري است -و تشویق بشونـد؛ نگوینـد وسـیله نـداشتیم و نیامدیم. بیانات رهبر معظم انقلاب اسـلامی در دیدار فاتحان قله اورست. ۱۳۸۴/۸/۳۰ @t_manzome_f_r
۹۴ طعـم پیشــنمازي پیشــنمازي، یعنی آدم مسـجد را واقعـاً محـل کـار خودش بدانـد؛ قبـل از وقت، حتی قبـل از دیگران، به آن جـا برود و اوضاع مسـجد را ببینـد؛ اگر اشـکالاتی در وضع ظاهري مسـجد هست، برطرف کند؛ سـجاده‌اش را پهن نماید؛ منتظر مردم بماند که بیایند؛ با یک یک افرادي که می‌آیند، تا آن‌جایی که می‌تواند، تماس بگیرد؛ به آن‌ها محبت بکند؛ از آن‌ها احوال پرسی کند؛ اگر مشکلی دارند، در آن حدي که برایش میسور است، بر طرف کند؛ نه این که پادوي کارهاي خدماتی مردم بشود - در بعضـی از مساجد، چنین چیزهایی وجود دارد که قطعاً غلط است - در آن‌جا بنشیند، مردم به او مراجعه بکنند، درد دل بکنند، خودش را بر مردم عرضه کند، در معرض مراجعات مردم قرار بدهد؛ نماز را که تمام کرد، براي مردم مسـئله و تفسـیري بگویـد؛ حرفی بزنـد و بلنـد شود بیرون برود؛ یعنی این طورسـاعتی از وقت خودش را در این‌جـا صـرف بکنـد. به نظر من، این طور پیشـنمازي، یک فرد خیلی مفیـد و مؤثر و با برکت وجلب کننـده عواطف است. در سایه‌ چنین پیشـنمازي است که وقتی او به آن کسانی که با مسـجدش سـروکار و رفت و آمـد دارند، حتی کسانی که وقت هم نمی‌کنند به مسـجد بروند، اما دورادور می‌داننـد و از دیگران شـنیده‌اند که این آقا، چه آقاي خوبی است، اشاره کنـد که فلان کار بایـد انجام بگیرد، نه بودجه می‌خواهد، نه قدرت قانونی می‌خواهد و نه بخشـنامه لازم دارد؛ آن کار طبق نظر و گفته او انجام خواهد گرفت. در مسجد دانشگاه، اگر این روحانی صاحب این مسـجد شود و به آن‌جا برود و بنشـیند بحث کنـد، حتماً دانشـجویان جذب می‌شوند. البته ممکن اسـت مدتی نیایند و عده‌اي هم بدجنسی کنند، لیکن اصلاً دانشجو به یک نفر که مثل پدر با او برخورد کند و مشکلاتش را مرتفع سازد، احتیاج دارد. اگر چنین روحانی‌اي در آن جا باشـد، اصـلاً امکان نـدارد که دانشـجویان مراجعه نکننـد. نقل شـده در دیدار اعضاي شوراي مرکزي نمایندگان ولی فقیه در دانشگاه‌ها ۶۹/۷/۸ @t_manzome_f_r
۹۵ یک گله و انتقاد از عناصر مسلمان"! ...کدامتان دویده اید؟ ماچند روز قبـل از این بـا شوراي مـدیریت حوزه علمیه قم جلسه داشتیم. به همان آقایان هم عرض کردم که ماها قـدري کم کار می‌کنیم. ممکن است قـدر مطلق کار ما، از قـدر مطلق کار مخالفان ما بیشتر هم باشد- من این را رد نمی‌کنم- اما قدر نسبی کار ما، از قدر نسبی کـار آن‌ها خیلی کمتر است؛ زیرا که ما چنین رسالت عظیمی به عهـده داریم، اما آن‌ها رسالت‌شان کمتر از این است. رسالت آن‌ها رسالت کسـی است که وارد ساختمانی می‌شود، سـنگ می‌زنـد تا شـیشه‌ها را بشـکند! آیا این با رسالت ما قابل مقایسه است؟ اصـلاً قابل مقایسه نیست. حالا اگر شما بخواهید با این کار مقابله کنید، با این رسالت عظیمی که هست، به نظر من خیلی باید تلاش بکنید و خیلی باید مطلب بنویسـید. آقایان آمده بودند شـکایت می‌کردند که براي خواجوي کرمانی سالگرد گرفته می‌شود و مبلغی هزینه می‌گردد، امـا مثلاًـ براي شـیخ مفیـد سالگرد گرفته نمی‌شود. این حرف درستی هم هست؛ یعنی شخصـیت شـیخ مفیـد، با شخصـیت خواجوي کرمانی قابل مقایسه نیست. اگر شـیخ مفید را محاسبه‌اش کنید و اندازه‌اش مثلاً ۱۰۰ باشد، خواجوي کرمانی ۸/۵ است؛ نه از این جهت که شـیخ مفیـد یـک فرد دینی است و خواجوي کرمـانی یک نفر غیر دینی؛ نه، اصـلاً فی نفسه و در همان شأن خودش، شیخ مفید برجسـته است. این اشکال، اشکال درستی است؛ اما به آن آقایان گفتم که به نظر شما این اشکال بر چه کسی وارد است؟ شمـا خیـال می‌کنیـد که دولت جمهوري اسـلامی نشسـته سـالگرد خواجو را تصویب کرده است؟ نه، آدم بـاهمتی در کرمان، چون همشـهري خواجو بوده، به نظرش رسیده که چه‌طور است یک سالگرد براي خواجو بگیریم؛ بعد دوندگی کرده، این را دیده، آن را دیـده، پولی جمع کرده، زحمتی کشـیده، و این مراسم سـالگرد درست شـده است. شـما که در حوزه قم نشسـته‌اید و شـیخ مفیـد را می‌شناسـید، کدامتان دویده‌اید، سـراغ این و سـراغ آن رفته‌اید، ولی براي شیخ مفید سمینار گرفته نشد، که حالا اعتراض می‌کنید؟! آقایان ساکت شدند! بعد من گفتم که هزار نفر هسـتند؛ شـما از شیخ مفید بگیرید و همین‌ طور جلو بیایید. بزرگان، علما، با رتبه‌هاي عظیم، از لحاظ علمی، از لحاظ ادبی، از لحاظ جایگاهشان در بناي عظیم معارف اسـلامی- مثل خواجه نصیر، ابن ادریس و دیگران - هسـتند، امـا همت نیست! به نظر من، این بی‌همتی در خیلی جاها هست. نقل شـده در دیـدار اعضاي مجمع نویسـندگان مسـلمان ۱۳۷۰/۷/۲۸ @t_manzome_f_r
۹۶ در هواپیمایی که سوار می‌شوم، این کار ممنوع است! الان شـما در ایران سوار هواپیما می‌شوید و می‌بینید کسـی که در برج مراقبت هست و یک ایرانی است، با این خلبان که او نیز یک ایرانی است، حتماً انگلیسـی حرف می‌زند! بنده گفتم در آن هواپیمایی که من سوار می‌شوم، این کـار ممنوع است! چرا فارسـی حرف نمی‌زننـد؟! آخر یـک وقت هست که بـا یـک برج بیگانه -که او مثلاً چینی است و شـما فـارس هستیـد و زبـان یکـدیگر را نمی‌دانیـد- از زبان مشترك انگلیسـی اسـتفاده می‌کنیـد؛ اما بنـده مثلاً به مشـهد که می‌روم، به چه مناسـبت شـما انگلیسـی حرف می‌زنیـد؟! علتش این است که واژه‌ها انگلیسـی است و این‌ها فقط بایـد این واژه‌ها را به یکـدیگر ربط بدهنـد؛ خودشان را دیگر دچار زحمت نمی‌کنند؛ همان ربط انگلیسـی را می‌دهند! پس ما باید واژه بگذاریم، تا زبان در محیط‌هایی این‌ گونه منزوي نشود؛ که متأسـفانه منزوي شده است. در محیط بیمارستان‌ها خیلی اوقات همین‌طور است؛ در جاهاي دیگر همین‌طور است؛ این‌ها جاهایی است که ما دیده‌ایم. بیانات در دیدار اعضاي فرهنگستان زبان و ادب فارسی ۱۳۷۰/۱۱/۲۷ @t_manzome_f_r
۹۷ مبادا ما آن مؤذن باشـیم! داسـتانی را مولوي نقل کرده است که البته نمادین (سـمبلیک) است؛ ولی هر گاه به یادم می‌آید، برخودم می‌لرزم و به خدا پناه می‌برم. او می‌گوید: در شـهري که هم مسلمان‌ها و هم مسیحی‌ها زندگی می‌کردند، مؤذن بد صدایی وارد محله‌ي مسـلمان‌ها شـد و چنـد وعـده اذان گفت. روزي یک مرد نصـرانی از محله‌ي خود به محله‌ي مسـلمان‌ها آمـد وسـراغ مؤذن را گرفت؛ او را راهنمایی کردند، تا بالاخره مؤذن را پیدا کرد و بعد از دیدنش تشـکر فراوانی از او کرد! مؤذن گفت: چرا از من تشکر می‌کنی؟ مرد نصرانی پاسخ داد: تو حق بزرگی بر گردن من داري که هیچ کس ندارد؛ زیرا من دختر جوانی در خانه دارم که مدتی است محبت اسلام به دلش افتاده است و تمایل به مسلمانی دارد. هر کار می‌کردم، به کلیسا نمی‌آمد و در مراسم ما شرکت نمی‌کرد و به عقایـد ما بی‌اعتنا بود. ما در کار این‌ دختر، عاجز و درمانده شده بودیم. دو، سه روز پیش که تو اذان گفتی و این دختر صدایت را شـنید، گفت: این صداي کریه(زشت) از کجاست؟! گفتم: اذان مسـلمان‌هاست. از آن لحظه بود که ما راحت شدیم و بکلی محبت اسـلام از دل این دختر رفت و در حال حاضـر مثل زمان عادي گذشـته، به زندگی خود مشغول است و در کلیسا حاضر می‌شود و مراسم را انجام می‌دهد! بنابراین، تو بودي که دختر ما را به ما برگرداندي! بارها به خود و دوسـتانم گفته‌ام که مبادا ما آن بدصدا باشیم که عشق به اسـلام را در دل‌ها فرو بنشانیم و اسـتفهام عظیمی را که در دنیا براي شـناخت اسـلام به وجود آمده است، با پاسخ منکر و زشتی پاسخ دهیم. سخنرانی در دیدار مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد ۶۸/۴/۲۰ @t_manzome_f_r
۹۸ خطبه‌ي نمـاز جمعه هفت-هشت سـاعت مطـالعه می‌خواهـد. من براي رفتن به نمـاز جمعه، شایـد به طـور متوسـط سه سـاعت مطـالعه می‌کنم و همیشه هم ناراضـیم؛ به خـاطر این که واقعاً سه ساعت وقت کمی است. به دلیل اشـتغالات زیادي که همیشه داشـتم، قبل از روز جمعه‌یی که می‌خواهم به نمـاز بروم، فرصت نمی‌کنم مطالعه کنم. روز جمعه از ساعت هشت صـبح تا وقتی که به نماز می‌روم، می‌نشینم مطالعه می‌کنم؛ در عین حال احساس می‌کنم وقتِ بسیار کمی است. واقعاً جا دارد که یک خطبه‌ي روز جمعه، هفت، ساعت مطالعه پشت سـرخودش داشته باشد. اگر ما بتوانیم این مهم را تأمین کنیم، احساس می‌شود که یک کلاس عمومی سراسري براي عامه‌ي مردم خواهیم داشت، و این چیزي است که قطعاً انقلاب را پیش خواهد برد. بنابراین، بایستی هم ارتباط و اتصال آقایان روز به روز مسـتحکم‌تر بشود، و هم آن چه که به مردم داده می‌شود، روز به روز سـطحش بالاتر رود. مردم به نماز جمعه و امام جمعه و چیز فهمیـدن و یـادگیري مسائل سیاسـی عالم علاقه‌مندنـد. هر کس قـدري از اخبار و تحلیل‌ها وحرف‌هاي تازه‌ي دنیا و کشور را براي مردم بزنـد، آن‌هـا با شوق و علاقه دور او جمع می‌شونـد و به حرف او گوش می‌دهنـد. اگر این برنامه در نماز جمعه باشـد، بلا شـک جـاذبه پیـدا خواهـد کرد. بایـد با جاذبه‌هاي گوناگون، نماز جمعه را مورد توجه مردم قرار داد، تا آن‌ها بیاینـد و اهمیت آن را درك کنند. سخنرانی در مراسم بیعت ائمه‌ي جمعه‌ي سراسر کشور به اتفاق رئیس مجلس خبرگان ۶۸/۴/۱۲ @t_manzome_f_r