eitaa logo
تبیین منظومۀ فکری رهبری
35.2هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
428 فایل
کانال رسمی مجموعۀ مستقل و مردمی تبیین (ارائه دهنده و مجری اولین سیر مطالعاتی آشنایی با منظومۀ فکری رهبر انقلاب) پایگاه اطلاع‌رسانی: https://www.tabyinmanzome.ir پشتیبانی فنی: @support_tabyin روابط عمومی: ۰۹۱۰۲۵۸۸۸۱۸ @ertebat_tabyin
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۵ همراه بـا رزمندگان پس از انتخـاب آیــةالله‌خـامنه‌اي بـه ریاســت جمهوري، حضـرت امام رفتنِ ایشان به مناطق جنگی را ممنوع کردند. در اواخر جنگ، معظم‌له با اصرار فراوان، رضایت حضرت امام خمینی قدس سـره را براي حضور دوباره در جبهه، جلب کردند و بار دیگر از نزدیک، گام به جبهه‌هاي نبرد گذاشتند. معظم‌له به عنوان امـام جمعه تهران، قبـل از آمـدن به جبهه، پیـامی براي همه ائمه جمعه و جمـاعت، صادر نمودنـد و آنان را براي حضور در جبهه‌هـا، دعـوت کردنـد. ایـن حرکت انقلابی و مهم ایشـان، بـاعث تحـول عظیمی در جبهه‌هـا شـد. معظم‌له در آن دوران، به همه لشگرها سرکشی می‌کردند، وضعیت یگان‌هاي رزم را بررسی می‌نمودند و مشکلات را از زبان تک تک رزمندگان می‌شنیدند. آقا چون همیشه، مثل یک پدر با بچه‌ها برخورد می‌کردند و با مهربانی حرف‌هایشان را گوش می‌دادند. این حضور و رفتار، اثر عجیبی در روحیه رزمندگان گذاشت؛ اثري که آنان را تا شـکست کامل دشـمن، در صـحنه نبرد نگاه داشت. سـردار سرتیپ پاسدار محمد کوثري. پرتوي از خورشید، ص۱۵۸ @t_manzome_f_r
۷۶ شناسـایی منطقـه در روزهـاي آغـازين جنـگ، در ســتاد جنگ‌هـاي نـامنظم فعـالیت می‌کردیم کارمـان شـناسایی دشـمن بود. روزي براي شـناسایی عراقی‌هـا، منطقه‌اي رفتیم که قبلاً ـ دشـمن در آن‌جا اسـتقرار داشت، در آن محـدوده، یـک جوي آب به نـام جوي سـیدحسن بود که دو طرف آن را درختـان انبوهی پوشانـده بود. هر طرف جوي که می‌ایسـتادي، طرف مقابـل به علت ازدحام درخت‌ها، قابل رؤیت نبود. تصور ما این بود که عراقی‌ها در برابر ما - در آن سـمت جوي- قرار دارنـد. بـا حـالت آماده باش، از سـمت راست جوي به طرف جلو حرکت می‌کردیم. ناگهان با سـر وصـداي زیادي مواجه شدیم، فکر کردیم دشـمن رو به روي ماست. آن‌ها نیز در مورد ما همین تصور را داشـتند. با رعایت اصول حفاظتی، به آن طرف جوي پریدیم. در همان اثنا، نگاه‌مان به چهره مقام معظم رهبري افتاد. در آن زمان، ایشان نماینده حضـرت امام قدس سره در شوراي عالی دفاع بودند. معظم‌له به اتفاق چند نفر دیگر -قبل از ما - براي شـناسایی منطقه رفته بودند. کار شـناسایی آنان تمام شـده بود و داشـتند برمی‌گشـتند. دیدن آقا در آن مکان براي ما خیلی جالب بود. ما از آن دیدار، روحیه گرفتیم. سـلاح‌هایمان را به حالت عادي در آوردیم و از محبت گرم آیةالله خامنه‌اي بهره بردیم. آقا با تک تک ما دست دادند و یکایک ما را بوسـیدند. سردار سرتیپ پاسدار علی فدوي. پرتوي از خورشید، ص۱۵۹ @t_manzome_f_r
۷۷ روایت رهبرانقلاب از اولین دیدار با علامه جعفري در آقاي جعفري "رحمة‌الله ‌علیه" خصوصیات برجسته‌اي بود که به نظر من همه‌ي این‌ها براي نسل جوان و پژوهنده و اهل علم و تحقیق الگوست. ایشان آن وقتی که کارهاي تحقیقی خودشان را شـروع کردند، خیلی جوان بودند. البته من حدود سال‌هاي سی‌وچهار و سی‌وپنج بود که ایشان را شناختم. ایشان تازه از نجف آمده بودند و جوان و فاضل و اهل تحقیق و فعّال و پرشور و مورد احترام بزرگان ما _مانند مرحوم آقاي میلانی و بعضـی از آقایان دیگر در مشهد_ و نیز مورد احترام طلاب بودنـد. اخوانشان هم در مشـهد بودند؛ مثل آقاي آمیرزا جعفر که مرد بسـیار با صـفا و با معنویت و با روحی است. بله؛ عرض می‌کردم که ایشان هم به مناسـبتی به مشـهد آمده بودند و چند ماه یا یک سال _درست یادم نیست_ در مشهد ماندند. ما از آن‌جا با ایشان آشـنا شـدیم. در ایشان واقعاً روح تحقیق و تفحّص و نشاط و شور علمی مشاهده می‌شد. این روحیه، از دوران جوانی تـا پایـان عمر ادامه داشت. آن وقت ایشـان تقریبـاً سـی‌ و چنـد ساله بودنـد. همه‌ي این شور جوانی، در کار علمی و فکري و بحث و نوشـتن و تحقیق و مطالعه و این گونه کارها صرف می‌شد و البته حافظه‌ي فوق‌العاده و استعداد علمی ایشان هم به جاي خود محفوظ بود. این حالت تا همین آخر هم ادامه داشت که این چیز عجیبی است. یعنی در عین اینکه ایشان یک مرد هفتاد و چند ساله بودند، ولی تا آخرین باري که ایشان را دیدیم باز انسان همـان حـالت و همان شور و همان تحرّک را در ایشان می‌دیـد. این خیلی با ارزش و قیمتی است که انسان نگـذارد گـذشت زمان و حوادث گوناگون، شور و تحرّک و تهیّجی را که خـداي متعـال در او قرار داده و می توانـد آن را مثـل یک سـرمایه‌ي گرانبها براي پیشرفت‌هاي گوناگون در میدان‌هاي مختلف مصرف کند، از بین ببرد. به هر حال وجود ایشان، حقیقتاً وجود ذي‌قیمتی بود و براي اسلام و مسـلمین و نظام اسـلامی ارزش داشت. ایشان تا آخر هم کار کردند؛ یعنی واقعاً آقاي جعفري هیچ وقت از کار افتاده و کنار نشسته و بیکار نشدند و دائم مشغول کار و تلاش و تحرّک بودند. خداوند ان شاءالله درجاتشان را عالی کند. بیانات در دیدار خانواده و مسؤولان ستاد برگزاری مراسم ارتحال استاد علامه محمد تقی جعفری ۱۳۷۷/۰۹/۱۷ @t_manzome_f_r
۷۸ حادثه‌ي دزلی من فراموش نمی‌کنم در سال ۵۹ در این شـهر مریوان، با جمع مردم صمیمیِ این‌جا مواجه شدم و به یک واحد آموزش و پرورش - فکر می‌کنم یک دبسـتان بود - رفتیم و با نوجوانان آن‌جا حرف زدیم. آن نوجوانان امروز یقیناً مردان میانسالی هسـتند. از خود مریوان به مناطق دزلی و درکی- اگر درست یادم مانده باشد- رفتیم؛ مناطق بسـیار حساس، بسیار مهم؛ این‌جا با بعضـی از افراد از لحاظِ طبیعت، بسـیار زیبا؛ از لحاظ مردم، بسـیارخون‌گرم؛ اما متأسـفانه بر اثر جفاي دشمنان ملت ایران و دشمنان انقلاب اسلامی، همین مردم خوب، همین منطقه‌ي خوب، همین کوه‌هاي سـر به فلک کشـیده و سـرسبز، همین دشت‌هاي خرم تبدیل شده بود به جهنم درگیري‌ها و دشـمن توانسـته بود از برخی مزدوران خود سوء اسـتفاده کند و آن‌ها را وسیله‌اي قرار دهد براي کوبیدن مردم و به طور بالواسـطه و غیر مسـتقیم، کوبیـدن نظـام اسـلامی و تحقیر ملت ایران. من فراموش نمی‌کنم در دزلی مردم بـا چهره‌ي باز از ما اسـتقبال کردنـد. از دزلی بـا برادرهـا خـارج شـدیم برویم به سـمت ارتفاعـات مشـرف بر سـرزمین‌هاي عراق- ارتفاعـات «تته» -که مزدوران بدخواه حقیري در بین آن مردم نفوذ کرده بودند و حضور هیئت ما را به دشمن اطلاع دادند و دشمن هواپیماهایش را فرستاد.‌ ما در بین راه که طرف ارتفاعات می‌رفتیم، دیـدیم هواپیماي دشـمن عبور کرد؛ فهمیـدیم حادثه‌اي براي دزلی پیش خواهند آورد. برگشتیم دیـدیم متأسـفانه مردم غیر‌ نظامی، مردم کوچه و بازار را بمباران کردنـد؛ عـده‌اي را زخمی‌ کردنـد، عـده‌اي را به قتل رساندند. و ما جنـازه‌ي شـهدا و بعضـی از مجروحین را برداشـتیم، آمـدیم مریوان. این خـاطرات عبرت آموز است. آن روز همین نظام‌هـاي جهـانیِ مـدعی حقوق بشـر از همین صـدام حسـین دفاع می‌کردنـد؛ از همین حرکات وحشـیانه دفاع می‌کردنـد. نسل جوان امروز درکشور ما می‌داند و بداند، آزمایشـگاه دروغ و فریب، آزمایشـگاه خطاهاي بزرگ و جبران ناپذیرِ دسـتگاه‌هاي مدعی حقوق بشـر، همین کشور عزیز مـا و همین مرزهاي غربی این کشور از جمله منطقه‌ي کردسـتان بوده است. بیانات رهبر معظم انقلاب اسـلامی در دیـدار مردم مریوان ۱۳۸۸/۲/۲۶ @t_manzome_f_r
۷۹ یـادي از شـهید دکتر مصـطفی چمران بنـده اول جنگ رفتم اهواز. اولین بار این لباس را من شب ورود به اهواز پوشـیدم؛ معمول هم نبود آن وقت معممین لبـاس نظامی بپوشـند! من دیـدم لباس سـربازي را ریخته‌انـد آن‌جا؛ با مرحوم چمران رفته بودیم و از تهران هم یـک عـده بـا ما بودنـد... دیـدم دارنـد آن لباس‌ها را می‌پوشـند، به چمران گفتم چه‌ طور است من هم یکـدانه بپوشم؟ گفت چی!؟ یکدانه لباس سربازي برداشتم پوشیدم و عمامه و عبا را گذاشتم کنار؛ تفنگ هم داشتم، تفنگ را هم برداشتم. همان شب ورود ما به عملیـات ایـذایی علیه دشـمن، بنـده هم با این‌ها راه افتادم رفتم، هنوز شایـد یک ماه هم از جنگ نمی‌گـذشت. پاشـدیم رفتیم شـب تاریک؛ چندین شب متوالی بنده در عملیات ایذایی علیه تانک‌هاي دشـمن شـرکت کردم. آن‌ وقت سـپاه تشـکیلات خیلی کوچکی داشت؛ ارتش هم در یک جاهایی مستقر بود. تحرکی نبود در ناحیه‌ي اهواز، یک عده داوطلب، چه سپاهی، چه آن گروه داوطلبینی که ما داشتیم با مرحوم چمران در اهواز، راه می‌افتادنـد شـبانه می‌رفتنـد تانک‌هاي دشـمن را یکی دو تا سه تا با آرپیجی می‌زدنـد. چنـد نفر هم کلاشـینکف به دست، این‌ها را حفاظت می‌کردنـد؛ رفتم دیـدم عجب دنیاي جدیدي است. دیدار با طلاب و روحانیون عازم جبهه ۱۳۶۶/۰۸/۲۶ @t_manzome_f_r
۸۰ چشمهایش پُرِ از اشک شـد... دو هفته پیش شـهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شـما دو درخواست دارم: یکی این‌که دعا کنید من روسـفید بشوم، دوم این‌که دعا کنیـد من شـهید بشوم. گفتم شـماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شـماها که این روزگارهاي مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شـماها همه‌تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزي که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته‌ي شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشم‌هاي شـهید کاظمی پُرِ اشک شـد، گفت: ان‌شاءالله خبر من را هم‌ بهتان بدهنـد! فاصـله‌ي بین مرگ و زندگی، فاصـله‌ي بسـیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سـرگرم زنـدگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سـمت لقاءالله دارند. همه خدا را ملاقات می‌کنند؛ هر کسـی یک طور؛ بعضـی‌ها واقعاً روسـفید خدا را ملاقات می‌کنند، که احمد کاظمی و این برادران حتماً از این قبیـل بودنـد؛ این‌ها زحمت کشـیده بودنـد. ما بایـد سـعی‌مان این باشـد که روسـفید خـدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک لحظه‌ي دیگر، اصـلاً نمی‌دانیم که مـا از این مرز عبور خواهیم کرد یـا نه؛ احتمـال دارد همین یـک سـاعت دیگر یـا یـک روز دیگر نـوبت بـه مـا برسـد که از این مرز عبـور کنیم. از خـدا بخـواهیم که مرگ مـا مرگی باشـد که خـود آن مرگ هم ان‌شـاءالله مـایه‌ي روسـفیدي ما باشد. ان‌شاءالله خدا شـماها را حفظ کند. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تشییع پیکرهاي فرماندهان سپاه ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ @t_manzome_f_r
۸۱ امروز مراجع ما فقط به تدریس فقه و اصول راضی نیستند. امروز، مراجع مـا مثل مراجع دوران مرحوم آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی نیسـتند که فقط به تـدریس فقه و اصول راضـی باشـند. خاطره‌یی را مرحوم آقاي تهامی رضوان‌الله علیه می‌گفتند که همین نکته را ثابت می‌کند ایشان می‌گفتند که جلسه‌یی با مرحوم آقا سـیّد ابوالحسن اصـفهانی برگزار کردیم و در آن جلسه مطرح شد که طلّاب برنامه و نظام پیـدا کننـد و بعضـی از علوم جدیـده را بخواننـد و زبان خارجی یاد بگیرنـد. ایشان هم اجمالاً موافقت کردنـد و بناشـد طرحی فراهم بکنیم. جلسه‌ي دوم که خـدمت ایشـان رفتیم، در اتـاق بیرونی به انتظـار نشـستیم. ایشـان از اتاق شخصـی خود تشـریف آوردند و در چارچوبِ در ظاهر شدند. ما بلند شدیم و احترام کردیم. ایشان درحالی که قباي دگمه نبسـته بر تن داشتند، گفتند که مـن نمی‌خـواهم بیـایم بنشـینم؛ فقـط خواسـتم نکته‌یی را به آقایـان بگـویم و آن این است که این پـول و شـهریه‌یی که من به طلـّاب می‌دهم، ملک شخصی من است. به این صورت که آن را قرض می‌کنم، بعد که وجوهات آمد، قرض خودم را ادا می‌کنم. بنابراین، شهریه‌یی که من می‌دهم، ملک من است و من راضی نیستم که کسی این سهم امام و شهریه را مصرف کند؛ در حالی که غیر از فقه و اصول چیز دیگري را درحوزه بخوانـد. ایشـان، این مطلب را گفتنـد و در را بسـتند و رفتنـد. آقـاي تهامی می‌گفتنـد: ما همین‌طور متحیر ماندیم چه کنیم. ما آمده بودیم با ایشان ترتیبات دروس جنبی و کلام و تفسیر و اخلاق و زبان انگلیسی و امثال این‌ها را بدهیم و ایشان هم همین طور سَرِ پا جوابمان را دادند و تشریف بردند! سخنرانی در جمع نمایندگان طلّاب و فضلای حوزه‌ی علمیه‌ی قم ۱۳۶۸/۹/۷ @t_manzome_f_r
۸۲ سیرة رهـبری در یکی از شب‌هـاي مـاه مبـارك رمضـان در تقـاطع خیابـان اسـکندري جنوبی و آزادي هستیم؛ ماننـد همیشه ترافیک سنگینی پشت چراغ قرمز ایجاد شده است. این مهم نیست؛ مهم این است که من به همراه تعدادي از کارکنان دفتر رهبري، پشت سر اتومبیلی هستیم که در صـندلی عقب آن، رهبر معظم انقلاب نشسـته است. لابـد اتومبیل از حیث معمولی بودن است که هیـچ جلب توجه نمی‌کنـد و کسـی رهبر را در آن نمی‌بینـد؛ حتی سرنشـینان اتومبیل‌هایی که کنار اتومبیل مـدل۶۱، کلافه ترافیک هسـتند و یا عـابرانی که از جلوي او می‌گذرنـد و... . رهبر، صـبورانه تهرانی‌ها را می‌بینـد. اما گویی راننـده اتومبیلی آقا را دیـده است، با هیجان می‌کوشـد از مـا عقب نیفتـد و تلاش می‌کنـد خود را کنار اتومبیل رهبر برسانـد. پا به پاي ما می‌آیـد. وقتی در اتوبان تهران-کرج، اتومبیل‌ها به بزرگراه سـتاري می‌رسـند او غفلت می‌کنـد و تا به خود بیاید از بریدگی دور شده و ما گذشـته‌ایم. اتومبیل حامل رهبر، بعـد از طی بلـوار فردوس به سـمت چپ می‌پیچـد و در خیابـان شـهید مـالکی وارد کوچه‌اي می‌شود که معطر به نـام شـهیدي است. لحظـاتی بعـد در خانه‌اي هستیم که ساکنانش حیران و مبهوت در مقابل رهبر نشسـته‌اند؛ به راستی غافلگیر شده‌انـد. البته آنان از سـرشب منتظر میهمـانی بوده‌انـد که قرار بوده از بنیـاد شـهید و یا وزارت خانه‌اي بیایـد؛ اما گمان نمی‌کردنـد آن مقام مسـئول، مقام معظم رهبري باشـد. من که محو عکس‌العمل‌هـاي میزبانان هسـتم، لحظاتی بعـد، حالی ماننـد آنان پیـدا می‌کنم. وقتی عکسـی از شـهید را می‌خواهند هنوز نمی‌دانم در کجایم ولی وقتی برادر شهید با قاب عکس بر می‌گردد احساس می‌کنم عکس برایم آشناست هنگامی پایین آن‌ را می‌خوانم: «طلبه و دانشـجوي شـهید علیرضا خان‌بابایی» دلم فرو می‌ریزد ناگاه ۱۸ سال به عقب برده می‌شوم؛ به سـدّ دز آنجایی که در انتظار عملیات هستیم، عملیات نصر ۱ در شـمال‌ غرب. رهبر انقلاب، سراغ پدر شهید را می‌گیرد. مادر به عکس روي دیوار اشاره می‌کنـد و می‌گویـد: «حاج آقا سه سال پیش مرحوم شدند...» آقا از علت مرگ او می‌پرسد و مادر نیز توضـیح می‌دهد. آقا می‌خواهـد از شـهید بگوینـد. مادر شـهید می‌گوید: همه‌اش در جبهه بود... ادامه دارد... @t_manzome_f_r
۸۳ سیرة رهبری ادامه ... آقا می‌خواهـد از شـهید بگوینـد. مادر شـهید می‌گوید: همه‌اش در جبهه بود. یک بار به من گفت: مادر دعا کن شـهید شوم. گفتم نمی‌توانم چنین دعایی بکنم؛ اما قول می‌دهم اگر شـهید شدي محکم بایسـتم. وقتی شـهید شداین کار را کردم.» برادر کوچکتر که امروز معلم است، می‌گویـد: «با این‌که در جبهه بود اما از درس و بحث غافل نبود...» کتابخانه‌اي که امروز از او باقی مانـده با بعضـی کتاب‌هـاي فـاخر در آن نشـانگر میزان فضـل اوست. در اثنـاي مجلس، جانبـازي نیز وارد شـد. مادر معرفی می‌کنـد؛ آقاي دکتر... از دوسـتان و همرزمـان شـهید بوده و امروز پزشـک است و در بخش طب اسـلامی و سـنتی فعـالیت می‌کنـد. آقـا می‌پرسـد: «فعالیتتـان نتیجه‌اي هم دارد؟» دکتر توضـیح می‌دهد... . بحث مبسوطی درباره طب سـنتی در می‌گیرد. آقا نیز با تأسف از این که پزشـکان غربی به تجـارب ارزشـمند طبیبـان مسـلمان و مشـرق زمین در طول تاریـخ بی‌اعتنایی کردنـد، اشاره می‌کنـد و می‌گویـد: «مبناي کار طب اسـلامی برخلاف طب امروزي یافتن ریشـۀ بیماري است نه علایم درمانی. در این شـیوه، تشـخیص، اصل مهمی است زیرا تشـخیص است که ذکـاوت وحـاذقیت پزشـک را نشـان می‌دهـد...» از بحث پیـدا است که رهـبر انقلاب، مسایـل وجریانـات این موضوع را پیگیري می‌کنـد و حتی نام تعـدادي از محققان این رشـته را می‌برد و تأکیـد می‌ورزد که: «بایـد وزارت بهداشت، سـرانجامی به این تحقیقات بدهد...» بعد از این بحث علمی، دوباره برمی‌گردیم به شـهید. مادر می‌گوید: «منتظر آمدنتان بودم؛ هم خودم خواب دیده بودم و هم یکی ازخانم‌هاي سادات...» او هر دو خواب را تعریف می‌کند. آقا با بیان این که «قدر و اندازه شهید بیش از این است که ما بتوانیم به جا آوریم»، بحث را عوض می‌کنـد. قرآنی را امضا کرده به مادر شـهید هـدیه می‌دهد. پس از گفت و گوي کوتاهی با خواهران شـهید و بازدید از کتابخانۀ او که همسایگان از آن استفاده می‌کنند، از خانواده شهید خان‌بابایی خداحافظی می‌کنیم بیرون می‌آییم. گویی هیچ یک از اهالی کوچه متوجه این رفت و آمد نشده‌اند... فصـلنامه آیینۀ رشد، دفتر چهارم، زمستان ۸۴، ص۳۸، وابسته به ستاد احیاء امر به معروف و نهی از منکر. @t_manzome_f_r
۸۴ راه‌هاي آسمان را رفته بود. باید ببینید در هر زمان چه چیز مناسب است و آن را تهیه کنید. اگر بتوانید مستند سازي را ادامه دهید، به نظر من کار مهم وخوبی است. البته در مسـتند سازي، نقش کلام همان کاري که خود مرحوم شهید آوینی می‌کرد خیلی مهم است. هم نوشـتار و هم بیان آن نوشـتار، بسـیار بسـیار مهم است. اگر نکته گویی‌هاي او نبود، خیلی از منظره‌ها اصـلاً معنی نـداشت. من تا مـدّت‌ها که روایت فتـح پخش می‌شد، اصـلاً شـهید آوینی را نمی‌شـناختم؛ ولی از مشتري‌هاي همیشـگی روایت فتح بودم. یعنی هر شب جمعه، حتماً می‌نشسـتم و این برنامه را نگاه می‌کردم. روي من تأثیر زیادي می‌گذاشت و می‌دیدم که این کلام چقدر اثر دارد. یـک وقت همـان جوانان آمدنـد پیش من (به نظرم مال جهاد بودنـد) من در همان جلسه گفتم: «این صـداي نجیبی که این‌ها را بیان می‌کند، چیز خیلی جالبی است؛ این را نگهدارید.» خودش هم قاعدتاً در آن جلسه بود. کسی هم به من نگفت که «این آقاست.» اما خود ایشان به من نوشت: «آن کسـی که این‌ها را تهیه می‌کند، من هسـتم.» کسـی که می‌خواهد چنین برنامه‌هایی بسازد، باید آن نجـابت و معصـومیت و اسـتحکام و اطمینـان به سـخن را داشـته باشـد. گـاهی حرفی را کسـی می‌زنـد وحرف بزرگی است؛ اما پیـداست که خودش اعتقـادي به این حرف نـدارد.امّا این صـدا، آن صـدایی است که بزرگترین حرف‌ها را می‌زد وخودش اعتقاد داشت. مثلاً می‌گفت: «این جوانان ما، به راه‌هاي آسمان آشناترند تا به راه‌هاي زمین.» این را چنان می‌گفت که گویا راه‌هاي آسمان را خودش رفته، دیده و می‌داند که این‌ها آشـناتر هسـتند! ما خیال می‌کنیم صداي جنگی باید صداي کلفت و نخراشیده‌اي باشد. امّا ایشـان آن طـور صـدایی نـداشت. صـدایی بـود معصـوم و نجیـب و در عین حـال اسـتحکامی ویژه داشـت؛ در قـالب نوشـتاري قـوي و هنرمندانه. مصاحبه توسط تهیه کنندگان مجموعه‌ي «روایت فتح» ۱۳۷۲/۶/۱۱ @t_manzome_f_r
۸۵ مردم کردستان این گونه‌اند! من در اواخر دوره‌ي ریـاست جمهوري به کردسـتان سـفرکردم و به مهابـاد هم رفتم. وقـتی وارد شـهر شـدم، تمام شـهر تعطیل بود! دوسـتان ما به وحشت افتادند که شاید مردم اعتصاب کرده‌اند. علت وحشت آن‌ها این بود که قبلا همان رادیوي دمکرات و امثال آن گفته بودند: مردم! روزي که فلانی به این شـهر می‌آید، اعتصاب کنید. اما من دلم روشن بود. به میدان شهر آمدم و دیدم همه‌ي مردم شهر آن‌جا هستند و اجتماع عظیمی را تشکیل داده‌اند. مرحوم قاضی خضري- امام جمعه‌ي اشنویه- با زحمت خودش را به آن‌جا رسانده بود و با آن که در برنامه نبود که پیش از سـخنرانی من صـحبت کند، اما خواهش کرد و گفت من می‌خواهم چنـد لحظه‌اي صـحبت کنم. او در سـخنان خود گفت ما در احادیث داریم که «ان الأئمة من قریش». امروز این مطلب واقعیـت پیـدا کرده اسـت: امـام از قریش اسـت، رئیس جمهـور از قریش است، نخست وزیر از قریش است، رئیس قـوه‌ي قضـاییه از قریش است. مردم نیز همین‌طور با هیجان به سخنان او پاسخ می‌دادند. بعد من آن‌جا به گروه‌هاي ضد انقلاب خطاب کردم و گفتم، شما دائما از قوم کرد و ملت کرد صـحبت می‌کنید؛ ملت کرد کجاست؟ ملت کرد این‌جاست وحرفش این است. مردم کرد الان نیز همین‌طورنـد. بنده وقتی سال۶۷ - بعـد از جنـگ- به سـنندج رفتم، همین‌طور بود؛ امروز نیز همـان‌گونه است. همان موقع وقتی به سنندج رفتیم، خیابان‌هاي این شـهر از جمعیت پر شد. آقاي موسوي که با من در ماشـین نشسـته بود، گفت من هیچ وقت این شـهر را این‌ طور ندیـده بودم. الان هم اگر کسـی از مسئولان به آن جا برود همین‌طور است. متن مردم این‌ گونه‌اند. دیدار اسـتانداران سراسـر کشور ۱۳۸۰/۰۱/۲۵ @t_manzome_f_r
۸۶ چنـد دقیقه خورشـید این‌جا تابید و رفت! در یکی از سـفرهاي مقام معظم رهبري به قم، معظم‌له به منزل آیـۀالله‌ بهاءالـدینی تشـریف بردنـد و بـا ایشان دیـدار کردنـد. روز بعـد، بنـده به اتفاق یکی از دوستان، به محضر آن عارف پاك رسیدیم و از ایشان پرسیدیم: آیا دیروز مقام معظم رهبري به این‌جا آمده بودند؟حضرت آیۀالله بهاءالـدینی در پاسـخ فرمودنـد: بله! چند دقیقه خورشـید این‌جا تابید و رفت. او چون خورشـید، داراي خیر و برکات است. این نگاه آن عـارف و عابـد سترگ به مقـام معظم رهبري بود. ایشان در جلسه‌اي فرمود: " آقاي خامنه‌اي را بایـد کمک کرد. ایشان را کمک کنید؛ دید ما و حرف ما این است". حجةالاسلام و المسلمین حسین حیدري کاشانی. پرتوي از خورشید، ص۴۰. @t_manzome_f_r