eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
857 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 شهید 💌 مراسم چهارمین سالگرد و 📍آدرس: بهشت زهرا (س) تهران - قطعه ۵۰ 🎙سخنران : حجت الاسلام ابوالقاسمی 🎙 مداحان : کربلایی رحمان جعفری و امیر عباسی 🔸زمان : ۱۲ دی ۹۸، ساعت ۱۴ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌷🍃
🍃🕊🍃🕊🍃🕊 🕊🍃🕊 🍃🕊 🕊 🌺 🍃🏴در روز جمعه 21 دی ماه سال 1394 بود که در منطقه سوریه، کربلایی به پا شد و 13 نفر از ایرانی در این منطقه به شهادت رسیدند. 🌷شهدای بزرگی همچون مرتضی کریمی و مجید قربانخانی در این کارزار به رسیدند و عده‌ای جانباز شدند. شهدای روز 21 دی ماه 94 عبارتند از ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، و 👌اما این معرکه یک شاهد عینی هم داشت که به همه اتفاقات آن روز واقف است. کسی که به طرز معجزه‌آسایی از این عملیات جان سالم به در برد و حالا به عنوان مدافع حرم روایتگر حماسه‌های شهدای خان طومان است. ، متولد تیرماه 1367 و مداح اهل بیت (ع) است. او سال 94 داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت (ع) راهی سوریه شد. در 21 دی ماه 94، توسط تروریست‌های تکفیری به تویوتای حامل مدافعان حرم اصابت می‌کند و منفجر می‌شود. عبداللهی طی این انفجار در حوالی منطقه خان طومان مجروح و چندین تن از دوستان و همرزمان او به شهادت رسیدند. 😢او تنها بازمانده از انفجار آن تویوتا است که از ناحیه صورت، چشم راست، دست راست و پا جانباز شده است...  🔻قسمت اول ✍به روایت کربلایی Tasnimnews @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊 🕊🍃🕊 🍃🕊 🕊 🌺 🍃در حال حرف زدن و شوخی کردن بودم که دیدم آقای مرتضی کریمی نشسته است. یک لحظه باورم نشد آقامرتضی است. آقا مرتضی بسیار شوخ طبع بود. حتی وقتی بچه‌هایش را تنبیه می‌کرد باز با شوخی این‌ها را تنبیه می‌کرد و واقعاً 5 دقیقه او را به عنوان یک آدم جدی ندیدم. 😔اما آن زمان دیدم زانوهایش را بغل کرده و نشسته است. یکی از بچه‌ها شانه‌هایش را می‌مالید. دیدم صورتش را بالا آورد. رنگ در صورتش نبود. زرد زرد شده بود. اصلاً رنگی که نشان از زنده بودن بدهد، در صورتش نبود. رنگش پریده بود. گفتم: بچه‌ها چی شده؟ چند نفری نشسته بودیم که اشاره کردند: ساکت باش و چیزی نگو. یک چیزی بگو بخندیم... 💠در آن شرایط سخت به آقا مرتضی گفتم: «یا تو یک چیزی بگو بخندیم و یا من یک چیزی بگویم گریه کنی.» سرش را بالا آورد و گفت: «پشت سرت را نگاه کن.» و بالای تخته سنگ را نگاه کردم دیدم نور بود. 🕊اولین شهیدی که من در معرکه دیدم بود. رفیق زیاد داشتم که شهید شده بودند اما همه را یا در معراج دیدم و یا موقع تدفین؛ در کارزار جنگ ندیده بودم. اما آنجا دیدم حسین امیدواری تیر به سینه‌اش خورده، مقداری اطراف اصابت گلوله قرمز شده و به رسیده است. چهره‌اش نور خالص و دست‌هایش بالا مانده بود؛ خیلی زیبا و مثل کارت پستال. 😞در همین حالت که سرم را برمی‌گرداندم یک دنیا برایم گذشت ولی اصلاً به روی خودم نیاوردم. یک دفعه به آقا مرتضی گفتم: «برای این نشستی؟» گفت: «حسین را مادرش به من سپرده بود.» گفتم: «آقا مرتضی تو فرمانده گروهانی بلند شو. حسین شهید شده و الان عشق می‌کند. بلند شو و این مسخره بازی‌ها را تمام کن.» یکی دو تا از بچه‌ها هم گفتند: «آره حاجی بلند شو.» احساس کردم مرتضی نیاز به یک شوک دارد. در‌ آن معرکه یک دفعه فریاد بدی زدم به طوری که بچه‌هایی که پراکنده بودند یک دفعه برگشتند. گفتم: «بلند شو آقا مرتضی.» یکباره به خودش آمد و بلند شد. 🔻قسمت نهم ✍️به روایت کربلایی tasnim @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊