✍🏻 #دلنوشته | اولین روز پدر در فقدان تو
امروز هم گذشت...
💔 اولین روز پدر که دیگر پیش ما نیستی...
دلم برای
صدای مهربانت،
دست گرمت که بر سرم میکشیدی
و آغوش پر مهرت یک ذره شده...
🔹 پارسال پیش ما حضور نداشتی ولی دلم به شنیدن صدایت از کیلومترها دورتر گرم بود...
🔸 پارسال در جشن روز پدر در جمع خانواده پدری، یکی یکی اسم عموهایم را صدا میزدند و
بعد فرزندان، عروس و دامادها میرفتن و گل💐 و هدیه🎁 روز پدر را میدادن به پدرشان.
نوبت به ما که رسید، بابا نبود😔؛ به امانت گل و هدیه را دادند به من. همین موقع بود که پسرم گریه افتاد؛
😭 چون «بابا علی» اش در مراسم نبود...
امسال در جلسه دائما این صحنه جلو چشمم بود.
🌹 خدایا کمک کن بار دیگر که میبینمش روسفید باشم.
✍🏻 محمد مهدی زاهدی
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #دلنوشته فرزند شهید زاهدی در سالگرد شهادتش
🌷 پرسیدم: «چرا به شما میگن «علی»، مگه «محمدرضا» نیستید؟»
گفت: «از بچگی اینطور صدام میزدند ...»
❤️ «حاج علی» برای همه بود و برای ما «باباعلی».
عاشق علی (ع) بود؛ این عشق و شیفتگی به شخصیت مولی الموحدین در او موج میزد.
با صدایی حماسی کلام امیر را میخواند که
«... أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ، تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ ...» چشمانش پر از شوق میشد.
💠 چند خاطره از دوستانش شنیدم که در هنگام خطر، ذرهای ترس در دلش نبود، میگفتند زیر آتش مستقیم دشمن و انفجارات پیاپی، حتی سرش را هم خم نمیکرد.
واقعاً جمجمهاش را به خدا عاریه داده بود و خودش را به خدا سپرده بود و قدمهایش را استوار کرده بود.
💐 در جبهه و در لبنان هم با اشخاصی که شبیه خودش ترس را نمیشناختند، دوست شده بود. همانهایی که میگفت برای من مانند برادر هستند و بلکه نزدیکتر از برادر ...
🌺 میدانستم که دست خیر دارد و کارهای خیر انجام میدهد. ما را هم به انجام کارهای خیر تشویق میکرد اما بعد از شهادتش برخی را تازه فهمیدم ...
🌹 تازه فهمیدم دوست داشته زندگیاش را همانند مولایش کند. دوست داشته از علی بودن، فقط اسمش را نداشته باشد و تا قدر توانش علیگونه زندگی کند.
🔥 حالا کمکم میفهمم که عاشق، و ذوب در عشق علی (ع) بود.
حالا که نگاه میکنم میفهمم چرا همانطور که دوست داشت در روز شهادت امیر المومنین شهید شد.
حالا که به گذشته نگاه میکنم، میبینم واقعاً اسمش علی بود.
شاید ذرهای از گل وجود حضرت را در وجودش داشت ...
📿 شادی روح شهدا صلوات
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
#دلنوشته
🌷سلام بابایی ...
هیچگاه فراموش نمیکنم نیمه رمضان قبل میان صحبت هایت بغضت شکست و با اشک گفتی اگر سال بعد ... با مکثی ادامه دادی ایکاش دیگه برنگردم ...
یکسال گذشته و من هنوز در فکر آن جمله میسوزم...
نمیدانم چگونه از امام رضا علیه السلام در خواست کردی که واسطه شهادتت شوند و هنوز ۲۴ ساعت نگذشته حاجتروا شدی ...
میدانی در این یکسال چه بر ما و مقاومت گذشته ... رفتی و دوستانت یکی یکی به تو پیوستند.
بابای عزیزم سید ۶ ماه بعد رفتنت 💔 شهید شد
سوریه ... بابا سوریه ۹ ماه بعداز رفتنت سقوط کرد ...
من دلتنگ دیدار و آغوش پر مهرت هستم
کجایی عزیز دلم
بابا یادت هست چقدر برای سوریه زحمت کشیدید ...
هیچگاه فراموش نمیکنم که همیشه خسته راه بین سوریه و لبنان بودی اما هیچگاه شکایتی نمیکردی و امید داشتی ....
سوریه ...
من میدانم زحمات و خون شما و دوستانت و بخصوص خون شهدای مدافع حرم بیهوده ریخته نشده ...
آینده ای روشن پیش روی مقاومت است انشالله 🌺
دخترت
شام جمعه
۲۸ رمضان
✍🏻 سال گذشته مثل امشبی، و چنین ساعاتی شام جمعه آخر ماه مبارک رمضان، پیکر مجروح و قطیع الکف بابا پس از وداع در گلستان شهدای اصفهان، در مسجد جامع اصفهان نیز در مراسم دعای ابوحمزه مورد وداع قرار گرفت.
📿 شادی روح همه پدران شهید صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📹 #بببنید | موجی که در ساحل شهادت آرام گرفت... 💕 فاصله بین دیدارها بسیار طولانی شده بود... با خودم
📩 #دلنوشته یکی از علاقهمندان شهید زاهدی
🌙 ماه رمضان، ماهی که دلها لطیفتر و احساسها عمیقتر میشود. پیکر مطهر شهید زاهدی به تهران آورده شده بود، اما تقدیر آنگونه رقم خورد که لحظه وداع، برای ما به تجربهای خاص و فراموشنشدنی تبدیل شود.
⏳ قرار بود برادر خانمم (داماد شهید) به ما اطلاع دهند که چه زمانی برای آخرین وداع به معراج شهدا برویم. اما زمان از دستمان رفت، و وقتی رسیدیم، همه رفته بودند… حتی خانواده شهید. در سکوت حزنانگیز آن مکان، آقای کمال در کنار سولهای که پیکرها در آن آرمیده بودند، ایستاده بودند. نگاهی پرحسرت و با تعجب به من انداختند و گفتند: «باقرصاد خیلی دیر کردی… همه رفتند!»
👧🏻 دختر کوچکم، رقیه، آرام در آغوشم بود. ناراحت و غمگین گفتم: «من با دو کودک کوچک آمدهام برای وداع… و میدانستم که شهید عزیزمان علاقه خاصی به این دو فرشته کوچک داشتند.» ناگهان، پس از یکی دو دقیقه، آقای کمال با هماهنگی مسئول مربوطه گفتند: «سریع بیا داخل!»
🚪 با سرعت و احساس عجیبی، وارد سوله شدم. سکوت حکمفرما بود، و آنجا، کنار پیکر مطهر شهید زاهدی، فقط من بودم و رقیه! و چهره برافروخته و سرخ شهید… و خدا را شکر که فقط سر نبود و رقیه!😭
تابوتهای دیگر بسته شده بودند، و این لحظه، بیش از یک دیدار ساده بود؛ انگار شهید به طور خاص و ویژه، توجهی خاص به ما داشت. چون لحظاتی بعد، دیگر همراهانم، از جمله دختر کوچک دیگرم زینب، نیز به ما پیوستند. در آن فضای مقدس، هیچکس جز ما، حتی خانواده شهید، حضور نداشت… انگار این وداع فقط برای ما رقم خورده بود.
✈️ اما گویا این توجه خاص، تنها به آن روز ختم نمیشد. فردای آن روز، بار دیگر اتفاق عجیبی رقم خورد. حوالی ۱۴:۱۵، از نماز جمعه روز قدس بازمیگشتیم که تلفنم به صدا درآمد: «برای تشییع و خاکسپاری شهید داریم میرویم اصفهان، اگر میآیید تا ساعت ۱۵ در فرودگاه مهرآباد باشید!»
🏡😥 با چهار بچه، خانه، وسایل… و زمان! اما انگار دستی نامرئی همه چیز را منظم کرد. در کمال ناباوری، ساعت ۱۴:۳۰ به خانه رسیدیم، تنها در عرض پنج دقیقه وسایل را برداشتیم و با تاکسی به فرودگاه رفتیم.
⏱️ ساعت ۱۴:۵۰ بود که تلفنم دوباره زنگ خورد: «دیگر عجله نکنید، ورودی بسته شده و برگردید.» اما قلبم آرام بود، حسی در وجودم بود که اجازه نمیداد تسلیم شوم. حس عجیبی به من این اطمینان را میداد… هواپیما بدون ما پرواز نخواهد کرد!
✈️💫 و همانگونه که انتظار داشتم، اتفاق عجیبی رخ داد. هواپیما به خاطر ما شش نفر، با ۱۵ دقیقه تأخیر پرواز کرد! دختر بزرگوار شهید، از پدرشان درخواست کرده بودند: «تا زمانی که آنها نیامدند، هواپیما پرواز نکند!» و اینگونه، بار دیگر، ارتباطی فراتر از دنیای فانی میان ما و شهید رقم خورد… ارتباطی که حتی آسمان هم به احترام آن، لحظاتی درنگ کرد.
🌷 و در دل این سفر، باز هم آقای کمال پیش از پرواز با لبخندی معنادار گفت: «باقرصاد باز هم که دیر کردی!» اما این بار، تابوت شهید همسفر ما بود… سفری که فراتر از دنیای خاکی، معنایی جاودانه یافت.
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📸 هر شب در سجاده اش برای اهل آسمان چون ستاره میدرخشید ...
#دلنوشته
#انتشار_برای_اولین_بار
🤲 هر شب در قنوتِ نماز شب، دستانش که به دعا بلند میشد، چشمانش بسته، اما دلش به روی تمام آسمانها گشوده بود. گویی در همین تاریکیِ شب، نورِ خدا را میدید و در همان حال، فریادِ مظلومانِ زمین را میشنید.
🕊 رهبان اللیل و اسد النهار در وجودش تجلی یافته بود. خستگی مکرر، کم خوابی مفرط، فشار جلسات روز و شب و تردد مداوم جاده خراب دمشق بیروت باعث نمیشد تن جانبازش حتی یک سحر را خواب بماند و از جلسه خصوصی با پروردگار جا بماند.
🌸 بارها نیمه های شب که برای مناجات بر میخواست، افسوس حال خوشش را می خوردیم...
😭 اشکهای گاه و بی گاهش با کلماتِ مناجاتش درهم میآمیخت... موقع نماز شب، موقع تلاوت قرآن در نیمه های شب، موقع زیارت عاشورای باصد لعن و صد سلام، موقع دعای عهد و یا هنگامی که دلتنگ دوستان شهیدش میشد...
آه، بابای گلم... چه خالصانه در برابر پروردگار میایستادی!
دستهای پراز استجابتت کجاست عزیز دلم؟
دستهای پر از دعایت برای نزدیکان و دوستان و آشنایان کجاست؟
💔 دلتنگ دیدن دست جانبازت هستم که به قنوت بر می خواست، همان دستی که چون عباس ع از بدن جدا شد. همان دستی که نیمه های آن شب سخت با آن وداع کردیم ...
یقین دارم که دستهای پر از «آمین» شهدا، هنوز هم در تند بادهای روزگار هوای ملت امام حسین ع را دارد...
✍🏻 شهید زاهدی در حال قنوت نماز شب
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی
💻 ایتا | تلگرام | بله | اینستاگرام
#دلنوشته
#به_وقت_دلتنگی
نایب الزیاره همه عزیزان و سروران گرامی در مشایه هستیم ...
حضرت آقا در پیامی که برای شهادت شهید زاهدی و همراهانشان دادند فرمودند: «...آنها چیزی را از دست نداده و پاداش خود را دریافت کردهاند، ولی غم فقدان آنان برای ملت ایران بهویژه هرکه آنان را میشناخت سنگین است...»
هر کس که او را می شناخت به میزانی که با آن شهید بزرگوار مأنوس بود، فقدان آن عزیز برایش سخت تر و دشوارتر بود ...
خانواده که جای خود دارد ... هر سال که اربعین راهی کربلا می شدیم و به دلایل متعدد کاری و امنیتی، شهید زاهدی نمی توانستند به زیارت اربعین بیایند میگفتند من و همسرم شبها پای تلویزیون مینشینیم و مسیر مشایه را تماشا می کنیم و اشک میریزیم و حسرت میخوریم ...
فقط و فقط تنها یک سال زیارت اربعین روزی این شهید بزرگوار شد ... سال ۱۳۹۸ ...
دیشب در مسیر بارها من و همسرم بغضمان شکست، وقتی یاد دلتنگی های عزیزدلمان برای سفر اربعین میافتادیم ... یاد تنها سفری که ایشان علیرغم جانبازی و درد پا ۱۰۰ عمود را پیاده آمد و خوشحال بود که در مسیر قدم برداشته ... ما در مسیر حواسمان به موکبها و پذیراییهای رنگارنگ بود، اما حاج علی اصلا توجهی به اینها نداشت، سر به زیر، تسبیح در دست صلوات می فرستاد و ذکر می گفت زیارت عاشورای صد لعن و صد سلامش را میخواند و اشک می ریخت و پای جانبازش را که در راه رفتن مقداری لنگ میزد، در این مسیر میکشید ...
حاج علی عزیز از وقتی تو رفتی باران چشم هایم کم نشده، عزیز دلم دلتنگ لبخندهای تو هستم ... فدایت شوم, کاش بیشتر قدر لحظه های با تو بودن را داشتم...
27.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دلنوشته
💔 بارها با دیدن این صحنه گریستیم
عجب حال و هوایی بود منزل شهید زاهدی
سر سفره سحری بودیم و همسر شهید عماد مغنیه مهمان ما بود... همه چیز دست به دست هم داده بود تا از خانواده شهید زاهدی اشک مفصلی بگیرد ...
🔹 همسر شهید، دختر شهید، عروس شهید پای تلویزیون ... تابوت عزیز دلمان روی دوش پاسداران عزیز ... محمد مهدی که در لباس سپاه سعی میکرد، کوه غم و بغض را در چهرهاش مخفی کند و جلوی انبوه غصه را بگیرد تا به وصیت پدر عمل کرده باشد و جلوی دیگران اشک نریخته باشد .... چند قطره اشکی که از لابلای مقاومت سرسختش فرو افتاد اما مقاومتش نشکست ... نوای گرم محمد معتمدی و زمزمه «دیگر تنها گریه حالم را میداند»... راست میگفت گریه فقط حالمان را میدانست ...
🔸 دوستان و اقوام هم هر کدام این صحنه را دیده بودند همین حال را داشتند، حتی دوستان لبنانیمان که گفتند بارها با دیدن این کلیپ گریه کردند ...
محمدمهدی بود و اولین وآخرین احترام نظامی با لباس مقدس سپاه در برابر تابوت پدر شهیدش...
گویا همه چیز از قبل تنظیم شده بود و بارها و بارها تمرین شده، اما هیچ کدام تمرین و تنظیم نشده بود فقط عنایت خود شهدا بود که این حال و هوا و این حس را به وجود آورده بود
💔💔 اما غصه بزرگتری امانم را بریده و بغض و اشک راه نفسم را گرفته ... تابوت شهید عزیزمان را با عزت و احترام تشییع نمودند اما تابوت عزیز زهرا را تیرباران کردند...
صلی الله علیک یا مظلوم یا حسن بن علی ایها المجتبی یابن رسول الله ...
دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا
گاه گوید پدر، گاهی حسن، گاهی رضا
☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی
💻 ایتا | بله
19.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دلنوشته #ارسالی_مخاطبین
هم اکنون بر مزار سید مقاومت نایب الزیاره شما عزیزان هستیم. اینجا برای اشک بهانه نمی خواهی ... همینکه چشمت به مزار سید می افتد روحت سبک و چشمهایت بارانی میشود.
حسی که شبیهش را در بین الحرمین تجربه کرده ایم.
راستی امشب شب جمعه است و شب زیارتی ارباب...
شنیدم مقتل سید هم خیلی گود بوده... صلی الله علیک یا ابا عبدالله ع
اگر اشک روان و روضه های که یادم میآید امانم دهد مینویسم که چه حس عجیبی دارد #ساعت_صفر_عاشقی
ساعتی که حاج قاسم ما آسمانی شد.
امروز که پس از توقیف کوتاه از فرودگاه بغداد بر خواستیم یاد محل شهادت حاج قاسم که از نزدیکی اش گذشتیم چشمانم را بارانی کرد...
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی
💻 ایتا | بله
💌 #دلنوشته | «ب»… حرف اولِ قصهٔ عشق ما شد، بابا!
دلنوشته دختر شهید زاهدی خطاب به پدر را بخوانید.
👇👇👇
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی
💌 #دلنوشته | «ب»… حرف اولِ قصهٔ عشق ما شد، بابا!
🌷 بابای خوبم؛
سلام
دیروز ریحانه، این نوه عزیزتان، «ب» را یاد گرفت و اولین کلمهای که نوشت، «بابا» بود… آری، «ب» مثل «باباعلی شهیدم»…
و این اتفاق، همزمان شد با میلاد حضرت زینب(س)، همان بانوی قهرمانی که زینتِ پدر بود… و امروز ریحانه هم زینتِ زندگی ماست، درست مثل شما که زینتِ این سرزمین بودی.
💐 بابا علی… بابای قهرمانم!
جایت خالیست… واقعا خالیست…!
تا ببینی ریحانهات، این نوهٔ عزیزت که بارها و بارها در همان روزهای آخر، با چشمانی پراز امید، سفارشش را به ما کردی، حالا «بابا» را مینویسد… با همان دستهای کوچکش، با همان نگاهِ معصومش…
🌸 اگر بودی، آنقدر ذوق میکردی که دنیا را فراموش میکردی… یادم نیست، هیچوقت فراموشم نمیشود؛ همان روزهای پایانی، وقتی با لبخند میگفتی: «به ریحانه بگویید چقدر دوستش داشتم…» و دلهای ما میلرزید… و وقتی ناراحت میشدیم و میگفتیم: «انشاءالله که عروسی ریحانه را خواهی دید»، با آن قاطعیتِ همیشگیات میگفتی: «نه عزیزم، من آن روزها نیستم…» و امروز میفهمم که تو، با دلهایی بزرگتر از این دنیا، برای همیشه ماندی…
🕊 بابای خوبم… ای بهترینِ بابای دنیا!
یادت هست؟
چه روزهای زیبایی بود… هر بار که دمِ حرم حضرت زینب میرسیدیم، دستِ ریحانه را میگرفتی و با چشمانی پراز عشق، کنار هم راه میرفتید… گویی میخواستی او را به آغوشِ ایمنِ زینبی بسپاری…
😔 یادت هست؟
ریحانه را روی سینهات مینشاندی و با نوازشِ دستهایت، آرامش را به جانش میریختی… انگار میدانستی که روزی این سینه، پناهگاهِ ابدیات خواهد شد…
😅 یادت هست؟
در همان روزهای لبنان، با آن خستگیِ جلسات پیاپی، با همان لباسِ نظامی سبزرنگِ ۳۱۳، که چهرهات از خستگی آسمانی شده بود، وقتی به خانه رسیدی و ریحانهٔ چهارساله، بیمقدمه در را باز کرد و با شوق کودکانهاش گفت: «تا پول داری رفیقتم، عاشق بند کیفتم!» و تو چه خندیدی… چه روحیهای گرفتی… گویی تمام خستگیهایت در لبخندت آب میشد…
💔 بابا علی عزیز…
فقط خدا میداند چه اندازه دلمان برای روی ماهت تنگ شده…
اگر هر روز چشمانمان در فراقِ تو و سید و یارانتان بارانی نشود، اگر هر روز دلهایمان در غمتان نلرزد، انگار چیزی کم داریم…
تو رفتی، اما عشقات ماند… تو رفتی، اما نامات همیشه زنده است… تو رفتی، اما ریحانه هر روز «بابا» را مینویسد و ما هر روز تو را بیشتر از دیروز میفهمیم…
🌷 شهیدان…
امروز هر «بابا» که فرزندان این سرزمین مینویسند... همه مدیون از خودگذشتگی شماست که در آرامش روزگار میگذرانند...
دخترت
چهارشنبه
۷ آبان ۱۴۰۴
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📒 به رسم دوران نوجوانی، دفتری داشتم پر از احساس، و #دلنوشته هایی از جنس نور ...
در ایامی که #شهید_زاهدی مدتی آمده بودند اصفهان، چند سطری برایم نوشتند ...
🏴 زیر بیرق روضه حاج اصغر زاهدی بودیم. هنوز یادم هست که به خط دایی جان شهیدم، چشم دوخته بودم که چه مینویسند، و قطرات اشک بود که جملاتشان را به چشمم تار میکرد ...
۲۳ سال از آن زمان میگذرد!
بارها و بارها این متن را خواندهام، گویا ملکه ی ذهنم شده است ...
بیا بیا که سوختم
ز هجر روی ماه تو ... ❤️🔥
شاید این جمله ساااالهاست مسیر زندگی
مرا تغییر داده است:
«بکوش که درجهت کسب آبروی بیشتر برای حضرت زهرا (س) تلاش کنی!»
🤲🏻 الهی لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً
خدایا مرا به اندازه چشم بر هم زدنی به حال خود رها مکن. 🤲🏻
✍🏻 نویسنده: دختر خواهر شهید
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #دلنوشته
چشمانت، شهابِ شبِ تارِ زمین است؛
نوری که از افقِ ایمان بر دلها مینشیند.
ابومهدی!
ما به دعایت نیاز داریم،
نیم نگاهت ما را بس است.
🌹 #شهید_زاهدی
🕌 #زیارت_از_راه_دور
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی