همسرم در همان جلسه آشناییمان گفت من یک روحانیام و حقوق ثابتی ندارم. شاید با من زندگی راحتی نداشته باشی.
میگفت "من در راه امام حسین(ع) فرش زیر پایم را هم میفروشم..."
انگار عشق و محبت داماد سبب شده که عروس خانم با شنیدن این شرط و آینده بینیهای بیپرده، باز هم تقاضای ازدواجش را قبول کند : "با ۱۴ سکه مهریه"
برادر حاج محمد در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) خطبه عقدمان را جاری کردند. برای شروع زندگیمان به زیارت امام رضا(ع) رفتیم و با پیامک همه فامیل و آشنایانمان را هم به این سفر دعوت کردیم...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فقط منتظر بودم خدا هم به من چیزی بگوید. کلامی که مطمئنم کند. تنها چیزی که آن پازل را کامل کرد وعده ی خدا بود. جایی خوانده بودم که اگر دختری از ترس فقر، مومنی را از در خانه اش رد کند، باب ازدواجش بسته می شود.
محمد دلش پاک بود، پر از امید و توسل به امامانی که مهرشان توی دل من هم بود. شخصیت و مرامش را هم دوست داشتم. تنها راه، توکل بود. من باید به خدا توکل می کردم و زندگی ام را دست خودش می دادم.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
جنگ سوریه جنگ متفاوتی بود. شناخت خودی و غیر خودی کار آسانی نبود. افرادی چون شهید پورهنگ که حجم کاری آن ها بالا بود برای چند روز مرخصی باید از مدتها قبل برنامهریزی میکردند تا مسئولیت را به فرد دیگری محول کنند. ایشان هم مستشار نظامی بود و در کنار این کار فرهنگی میکرد.
اثرگذاری فعالیتهای همسرم باعث علاقمندی مردم سوری به تشیع بود که این عامل محبوبت وی و یکی از دلایل مسمومیت ایشان شد. یکی از خانمهای سوری با دیدن فعالیتها و منش همسرم، شیعه شد و این زنگ خطری برای دشمنان شد که اگر نمی توانند ایشان را در میدان جنگ به شهادت برسانند با نقشه از بین ببرند. از این رو نوع شهادت شهید پورهنگ با دیگر شهدای سوریه فرق داشت.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
📲 خبرگزاری دفاع مقدس
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُ
.
سال ۹۲ میخواستیم اولین سال زندگی مشترکمان را شروع کنیم. تصمیم گرفته بودیم که یک مراسم ماندگار و متفاوت داشته باشیم. میخواستیم جشن ازدواجمان با بقیه فرق داشته باشد.
بلیت مشهد گرفتیم و رفتیم زیارت امام رضا (ع). دوستان و آشنایان را با یک پیامک به عروسیمان دعوت کردیم. سال تحویل در کنار امام رضا (ع) بودیم.
حدوداً ولادت حضرت زینب بود. سال تحویل و جشن شروع زندگیمان یکی شد. آن هم یک جشن باشکوه در کنار هزاران زائر...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
منبع: رجانیوز📲
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
.
با اینکه از گل خریدن و هدیه دادن و محبت کردن کم نمیگذاشت، ولی چند وقت یک بار میپرسید : «از من راضی هستی؟»
بنای زندگی را گذاشته بود بر محبت. میگفت:
«وقتی همسرت از تو راضی باشد خدا یکجور دیگری نگاهت میکند.»
حرفهایش به دل مینشست. حتی اگر هزار بار هم حرفی را شنیده بودی، اما شنیدنش از زبان او لطفی دیگر داشت. اصلاً سخنران قابلی بود. منبرهایش همه گل میکرد. قبل از سخنرانی کلی مطالعه و تحقیق میکرد تا همه حرفهایش سند داشته باشد. موضوعی انتخاب میکرد که کارایی داشته باشد و دردی از مردم دوا کند.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
harimeharam.ir
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
حاجی هیچوقت فرصت شرکت در پیادهروی #اربعین را از دست نمیداد، ولی وقتی امکان سفرش به سوریه فراهم شد، هزینه حضور چند نفر از نیازمندان را که حسرت شرکت در این مراسم را داشتند پرداخت کرد تا از طرف او نایبالزیاره باشند.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
وقتی حاجی به خواستگاریام آمد تازه از کربلا برگشته بود، ابتدای صحبتهایمان یک روایت برایم گفت: «نجات و رستگاری در راستگویی است»
تا این حرف را شنیدم و اندکی دلهره را هم که داشتم برطرف شد. گفت من خواب دیدهام که خدا به من ۲ دختر دوقلو میبخشد و همسری خوب و مهربان دارم، ولی همه این چیزها را میگذارم و شهادت در راه خدا را انتخاب میکنم.
✨خوابهای حاجی همیشه رؤیای صادقه بود، ولی او در خواب دیده بود موقع شهادتش دخترانش بزرگ هستند. حاجی در همان جلسه اول خواستگاری هرچه در دل داشت را برایم گفت. حاجی شرایط مالی خوبی نداشت، طلبه بود، اما ایمان و اعتقاداتش برایم مهمتر از هر چیز دیگری بود.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌱
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید🦋
رجانیوز📲
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
.
این دو نفر اصول مشترکی داشتند که خیلی به هم شبیه بود. مثلا اصول اولیه مذهبی مثل پرداخت خمس، رعایت حق الناس و موارد ابتدایی در مسائل اعتقادی. روحیاتشان هم خیلی به هم نزدیک بود. من البته قبل از ازدواج به این شباهتها پی نبردم اما مثلا احمدآقا میآمد و تعریف می کرد که به فلان جا رفتیم و مثلا اصغر و محمد دست به یکی کردند و فلان کار را کردند. برنامهها و علایقشان با هم هماهنگ بود. اصغرآقا خیلی از محمدآقا تعریف می کرد. مثلا یک روایت یا تحلیل سیاسی را شرح میداد و میگفت که این را محمدآقا تعریف کرده.
#شهید_حاج__اصغر_پاشاپور
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
(شهیدپورهنگ)
✍مشرق نیوز
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
همسرم در همان جلسه آشناییمان گفت من یک روحانیام و حقوق ثابتی ندارم. شاید با من زندگی راحتی نداشته باشی. میگفت "من در راه امام حسین(ع) فرش زیر پایم را هم میفروشم..." انگار عشق و محبت داماد سبب شده که عروس خانم با شنیدن این شرط و آینده بینیهای بیپرده، باز هم تقاضای ازدواجش را قبول کند : "با ۱۴ سکه مهریه" برادر حاج محمد در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) خطبه عقدمان را جاری کردند. برای شروع زندگیمان به زیارت امام رضا(ع) رفتیم و با پیامک همه فامیل و آشنایانمان را هم به این سفر دعوت کردیم...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💫 رویای صادقه ای که به وقوع پیوست
در همان زمانی که درباره ازدواج صحبت میکردیم یک بار به من گفت خواب شهادت را دیدهام. خوابهای شهید شبیه رویای صادقه بود. حتی قبل از به دنیا آمدن بچهها خواب دیده بود دختر دوقلو دارد. در رابطه با شهادتش هم گفت «میدانم در چهل سالگی در تهران شهید می شوم.» انتظار شهادتش را داشتم ولی با توجه به صحبتهایی که کرده بود فکر می کردم الان این اتفاق نمیافتد، مخصوصا که خیلی دوست داشت در سوریه جانباز شود و بعد به شهادت برسد.
خیلی نگران بود که این جنگ تمام شود و بی نصیب بماند. تعریف میکرد در یکی از درگیریها نارنجک کنار پایش عمل نکرده و بارها در معرض شهادت قرار گرفته ولی این اتفاق نیافتاده و از این بابت که بابی باز شده و ممکن است تا چند سال دیگر بسته شود دلشوره داشت.
وقتی حالش بد شد به من گفت حسی دارم که میگوید به چهل سالگی نمیرسم، خیلی دعا کرد که از بستر بیماری بلند شود و برود سوریه تا اگر قرار بر شهادت است بر اثر تیر مستقیم به شهادت برسد و میگفت دعا کردم تا پایان خوابی که دیدهام عوض شود ولی وقتی به تهران برگشت روز به روز اوضاع جسمی وی وخیمتر شد، اطرافیان هم خوابهایی میدیدند که احساس کردم رویای صادقهای که قبلا شهید درباره شهادت از آن صحبت میکرد، در حال وقوع است.
#جانباز
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
✍خبرگزاری دفاع مقدس
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
قبل از به دنیا آمدن دخترهای دوقلویمان، شغل همسرم عوض شد. یک کار ایدهآل که همیشه آرزویش را داشت. نماینده فرهنگی ولی فقیه در قرارگاه مهندسی خاتم الانبیا (ص) شده بود. در کار جدید هم در آمد خوبی داشت و امکان پیشرفت و ارتقای شغلیاش بیشتر وجود داشت. فکر میکنم آرامش زندگیمان کامل شده بود اما انگار چیزی کم بود. دلمان نمیخواست فقط ما این آرامش را تجربه کنیم. همسرم میگفت از اینکه عدهای بیگناه و مظلوم آرامششان را از دست دادهاند آرام و قرار ندارد.
مخصوصاً بعد از اینکه حضرت آقا گفتند اگر مدافعان حرم نبودند داعش به استانهای خود ما حمله میکرد. از آن طرف رفتن محمد آقا مساوی با از دست دادن کاری بود که بعد از مدتها پیداش کرده و کلی انتظار به دست آوردنش را کشیده بود. دخترهایمان هم که تازه دو ماهه بودند. با این وجود وقتی حرف اعزام محمد پیش آمد هرچند همه نگران بودیم اما خانواده مخالفتی نکردند.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
خبرگزاری دفاع مقدس📲
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
.
یک روز دوستی تماس گرفت و از او برای سخنرانی در مجلس یک مداح اسم و رسمدار دعوت کرد. سخنرانشان نیامده بود و دنبال یک منبری خوب بودند. قبول کرد. کلی مطالعه کرد. منبرش حسابی سر و صدا کرد. خودش هم فکر نمیکرد بتواند آنقدر پرشور سخنرانی کند. از طرف هیئت با او تماس گرفتند و میخواستند برای مراسمهای بعدی و سال بعد هم او سخنرانی کند. با اینکه کلی اصرار کردند، قبول نکرد. گفت: «از شهرت میترسم. من هنوز در این قد و قواره نیستم. آن یک جلسه هم عنایت حضرت زهرا(س) بود.»
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊