eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
215 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱❤️🌱❤️🌱 ❤️🥀 🌱 (۸) ✨نزدیکِ آمدن امام بود. از منطقه‌ای که ما زندگی می‌کردیم، يك گروه ۷۰ نفره مامور استقبال و محافظت از جان (ره) شدیم. من و یک نفر دیگر انتخاب شدیم براي سرپرستي اين ۷۰ نفر. 👌بهِمان گفتند برویم خانه و وصیت‌نامه‌هاي‌مان را بنویسیم و برگردیم. آمدم خانه و کردم و خانه و بچه‌ها را سپردم دست حوریه‌سادات که همیشه همراهی‌ام می‌کرد. نزدیک رفتن بود. هرچه منتظر نفر دوم شدم نیامد که نیامد. تنهایی برگشتم و گروه را گرفتم و شدم سرپرست‌شان. یک گروه مردمی مخفی تشکیل داده بودیم، اما برای این که همدیگر را پیدا کنیم، یک تکه رنگ به جیب داخلی کُت‌مان دوخته بودیم. 🔹سرتاسر خیابان شهید رجایی را سپرده بودند به ما. امام که آمد، دل‌مان مي‌خواست مثل بقیه مردم برویم استقبالش و ببینیمش. مثل حوریه‌سادات که می‌دانستم با بچه‌ها برای دیدن امام آمده، اما نمی‌توانستیم را که به‌مان سپرده شده بود ول کنیم و برویم. ادامه دارد... ✍در محضر پدر معزز 🖥جنات فکه @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹 🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱
🌱❤️🌱❤️🌱 ❤️🥀 🌱 (۹) یک سال از می‌گذشت. جمعیت ساکنان محله بیش‌تر شده بود، اما هنوز خیلی از خیابان‌ها و کوچه‌ها درست و حسابی نداشتند و مردم برای رفت و آمد به می‌افتادند و  بچه‌ها نمی‌توانستند بازی کنند. بعضی‌ خانه‌ها هم برق و آب نداشتند. نمی‌توانستم باشم. کمبودهای قبل از انقلاب تازه خودش را نشان می‌داد. کارها زیاد بود و توی هر محل یکی باید می‌افتاد این کارها. بلد بودم چطور از پسش بربیایم. پی‌اش را گرفتم و هماهنگي‌های آسفالت کردن کوچه‌ها را انجام دادم. فقط مانده بود وسایل را بگیرم. بعد از برگشت هم باید حوریه‌سادات را مي‌بردم بیمارستان. آن سال ما منتظر به دنیا آمدن پسرمان بودیم... ادامه دارد... ✍در محضر پدر معزز 🖥جنات فکه @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹 ❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱