eitaa logo
شبکه افسران انقلاب اسلامی
5.5هزار دنبال‌کننده
46.2هزار عکس
28هزار ویدیو
383 فایل
🔺اهداف: 🔹جهاد تبیین 🔹بصیرت افزایی و روشنگری 🔹تکنیک های عملیات روانی دشمن 🔹آمادگی و زمینه سازی ظهور منجی(عج) 🔹ارتقاء بینش دینی و سیاسی 🔹تقوا و خودسازی 🔹 سبک زندگی 🔸 با شبکه های اجتماعی کسی متفکر نمیشود 🔸 باید کتاب خواند آی دی مدیر @smrghane
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
موضوع : تسلط شیاطین جن و انس و متراکم شدن و نزدیک شدن آنها به انسانها در آخرالزمان ✍️ این نکته کلیدی را قرآن بارها تذکر داده است که : محال است پیامبری برانگیخته شود، و شیطان برای بستن راه او و ممانعت از موفقیتش در نبوت تمام تلاش خویش را بکار نبندد. √ منظور از پیامبر صرفاً پیامبران برگزیده خدا نیستند، حتی بعثت هر انسان در درون نفس خویش و پذیرفتن حاکمیت الله در جهان بینی و سبک زندگی‌‌اش نیز با هجوم شیاطین روبرو خواهد بود، چه برسد به اینکه کسی بعد از ایمان آوردن بخواهد راه روشن را به دیگران هم نشان داده و طی این مسیر را برایشان آسان کند. • زمانه‌ای که در آن به سر می‌بریم روزهای بسیار حساس و خطرناکی است! درست است که بیداری جهان لحظه به لحظه وسعت بیشتری می‌یابد، و خورشید حق در حال طلوع بر جغرافیای وسعیتری از قلوب انسانهاست، اما به همان میزان شیاطین از تمام قدرت و ابزار خویش برای یارگیری استفاده کرده و میزان حملاتشان بسیار بیشتر و قدرتمندتر از همیشه خواهد بود. ✘ افکار منفی، اضطرابها، بدبینی‌ها، ناامیدی‌ها، غمهای بی‌علّت، کلافگی، هجوم خاطرات تلخ گذشته، خوابهای آشفته، حمله انواع شکها و تردیدها به ما و .... در این روزها بیشتر شده و هر چه به پیروزی نهایی حق علیه طاغوت، و ظهور آخرین حجت خدا نزدیک می‌شویم، اوج بیشتری خواهد گرفت. • البته به تعبیر قرآن کید شیطان در برابر ابزار حق، بسیار ضعیف و محکوم به شکست است. لذا برای حفظ خویش از تمام تهدیدات قدرتهای شیطانی، تنها یک راه وجود دارد و آن استفاده از اسلحه‌ها و سپرهایی است که توسط امامان معصوم‌مان مخصوصاً وجود عرشی امام سجاد علیه‌السلام به ما رسیده و قطعاً حافظ ما در حملات مختلف خواهد بود. • امروز در اینباره بیشتر باهم صحبت خواهیم کرد. خواهشمندیم به آنچه از این لحظه به بعد در این صفحه بارگذاری می‌شود با دقت توجه نمایید. در پایان روز چند اسلحه مهم و کاربردی را در اختیار شما قرار خواهیم داد ان‌شاءالله. ✘ ضمناً پیشنهاد می‌کنیم برای ادراک بیشتر موضوع، حتماً فیلم سینمایی «ملک سلیمان» را با تمرکز مشاهده نمایید. 🎞 رسانه رسمی استاد محمد شجاعی @oatad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: ریشه‌ی همه‌ی بیماری‌های روح! ✍ چند هفته‌ای بود که حس می‌کردم زیاد می‌خندد، اغلبِ اوقات هم الکی! بی‌موقع اظهار نظر می‌کند، گاهی هم بیش از حد، زیاد در مسائلی که به او مرتبط نیست ورود می‌کند و سعی می‌کند که دیده شود! • تحلیل من این بود که سطح عزت نفس او کاهش یافته است. بعد از نماز صبح بود، داشتم میز صبحانه را می‌چیدم که وضو گرفت و آمد ایستاد روی سجاده من! نمازش که تمام شد، گفتم لیلی جان، من کارگاهی را برایت به اشتراک می‌گذارم که نیاز است آنرا گوش کنی، تا از این دوره‌ی زندگی‌ات بسلامت عبور کنی. • فایل‌های کارگاه «عزت نفس» را برایش ارسال کردم، و او هر روز یک فایل از آنرا گوش می‌کرد و نکات مهمش را یادداشت کرده و برایم می‌فرستاد. media.montazer.ir/?p=22951 • یکهفته بعد رفتم مدرسه، با مسئول پایه‌شان صحبت کردم و ماجرا را با او به اشتراک گذاشتم. تأیید کرد و ضمن اینکه از دریافت این موضوع توسط خانواده خوشحال شد، علّتش را ضعف او در تیم رباتیک مدرسه اعلام کرد. گفت در تیم رباتیک بچه‌هایی هستند که چند سال زودتر شروع کرده‌اند، و لیلی علیرغم اینکه زرنگترین شاگرد کلاس است، در این تیم خوب نتوانسته عمل کند و این شرح حالی که شما می‌دهید با این ریشه اتفاق افتاده است! • تقریباً عصر ده روز بعد داشتم آشپزی می‌کردم که لیلی آمد و گفت:  مامان سؤالات ذهنی من، تماماً در کارگاه عزت نفس، پاسخ داده شدند، و من فهمیدم که «آدمها لازم نیست برای موفق بودن در همه‌ جا و همه‌ی رشته‌ها موفق باشند.» فقط یک جنس موفقیت است که اگر بدست بیاید، تمام شکستهای انسان نیز به نفع او تمام شده و به او قدرت می‌دهند، و آن هم موفقیت در ارتباط با خداست.  کسی که در این بخش قدرت دارد، کم و کاستی‌های بخش‌های دیگر به او احساس حقارت و پوچی نمی‌دهند! فقط گوش می‌کردم و تأیید ... • گفت مامان شما از کجا سوالاتم را می‌دانستید که این کارگاه را برایم فرستادید! گفتم : مامان ها علم غیب دارند مامان جان! وقتی مامان شدی... حتماً می‌فهمی. @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «تکلف‌های زندگی، سهم ما را از معنویات نابود می‌کنند!» ✍️ در باز شد و با آغوش باز آمد داخل اتاق! جنس آمدنش گواه میزان دلتنگی‌اش بود. نشست و دو تا چای آوردم و باهم خوردیم و کمی گپ زدیم. • گفت خیلی دلم می‌خواهد همه‌ی بچه‌های اینجا را با خانواده‌هایشان دعوت کنم منزلمان، تا فارغ از دغدغه‌های کار شبی کنارمان باشید. گفتم : خیلی هم عالی، چند روز دیگر شهادت حضرت ام‌البنین سلام‌الله‌علیهاست. خوب است که یک روضه کوچک در منزلتان برپا کنید، هماهنگی مداح و سخنرانش و شامش با ما، شما فقط منزلتان را مهیا کنید برای یک روضه ساده در حد نفراتی که مدّنظرت هست. • ناگهان ترس‌ها سرازیر شدند... فضای خانه‌مان بیشتر سنگ است، ابزارآلات و تزئینی‌جات زیاد داریم، ببریم روضه را داخل حسینیه کنار پارکینگ‌مان چه؟ بچه‌ها کوچکند و نمی‌دانم می‌توان جمع و جورشان کرد یا .... • دیدم این آمادگی هنوز وجود ندارد گفتم : حالا مناسبت‌های دیگر هم هست، برای آنها برنامه‌ریزی می‌کنیم بعداً... این روضه را اگر خدا بخواهد همین‌جا داخل دفتر برپا می‌کنیم تا ان‌شاءالله ببینیم قسمت چه باشد. آرام شد و قبول کرد. • ملاقات کوتاهمان تمام شد. من با خودم فکر می‌کردم اما، یک روضه ساده قابلیت این را دارد که بی‌نهایت برکت و نورانیت را وارد یک خانه کند، و بی‌نهایت انرژی‌ها و تمرکزهای شیطان را از خانه خارج کند! نتیجه‎هایی که همه ما بعد از روضه‌های خانگی دفترمان شفاف و واضح دریافتش میکنیم. از روضه‌ای که نهایتاً دو سه ساعت بیشتر طول نمی‌کشد و تمام می‌شود و برای همه آن ترس‌ها راهکار وجود دارد، همینقدر ساده می‌گذریم و همینقدر ساده خیراتش را از دست می‌‌دهیم. «عشق با تکلف، یک جا جمع نمی‌شوند!» اساساً «عشق» به معنای یکی شدن دو وجود است و برای یکی شدن باید تمام موانع از میان برداشته شوند، که یکی از آنها همین ترس‌های ریز و درشت در ملاقات‌هاست. • یادش بخیر آن وقت‌ها که قابلمه‌ی سوپ و آش و اشکنه و کشک بادمجان‌مان را می‌زدیم زیر بغل‌مان و می‌رفتیم خانه‌ی هم و از وجود یکدیگر «عشق» ارتزاق می‌کردیم و سبک و بانشاط برمی‌گشتیم خانه ! • دنیا به ما که رسید چقدر مسخره شد! @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
: «باطن زیبا و نورانی، در ظاهر زیبا و نورانی جا می‌شود!» ✍️ پیرمردی است شاید حدود هشتاد ساله! هر روز نیم ساعت قبل از اذان صبح عصا زنان می‌آید حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام و بعد از نماز جماعت زیارت می‌کند و عصا زنان هم می‌رود. • همیشه پیراهن سفید به تن دارد و پیراهنش لک ندارد! آنقدر نور به دست و صورتش نشسته که انگار جز لباس سفید چیزی به او نمی‌آید اصلاً. از کنارت که می‌گذرد، رد بوی عطرش می‌‎ماند و اگر بشناسی عطرش را، می‌فهمی قبلاً از آنجا عبور کرده. • یک ماهی بود ندیده بودمش! هر روز می‌ایستادم در حیاط، همانجا که خودش همیشه می‌‌ایستاد و یکی یکی با صدای بلند بچه ها و دادمادها و عروسهایش را به اسم دعا می‌کرد، می‌ایستادم و برای اینکه سالم باشد و باز سحرها بیاید حرم دعا می‌کردم. می‌توانستم حدس بزنم که نیامدنش به هر علّتی هم باشد، این ساعت دلش حتماً هوایی اینجاست. • بعد از یک ماه دیدم لاغرتر از قبل و آهسته‌تر از همیشه دارد از درب بازارچه وارد می‌شود. رفتم جلو و از خوشحالی سلامش کردم. • ایستاد و انگار که نفس نداشته باشد دیگر ... کمی نگاهم کرد و مرا به جا آورد، لبخند زد و گفت: سلام باباجان، خوبی؟! گفتم: تمام این حدود یکماهی که نبودید مثل شما همانجا ایستادم و دعایتان کردم. من میتوانستم حالتان را در آن لحظات بفهمم. خدا رو شکر که امروز اینجایید. گفت : قبلاً که برایت گفته بودم، من از جوانی‌ با همسرم سحرها مهمان سیدالکریم بودیم. هر سحر بیدار می‌شدیم و شبیه یک عروس و داماد لباسهای سفیدمان را می‌پوشیدیم و باهم قدم‌زنان می‌آمدیم خدمت آقایمان. من هر سحر موهایش را می‌بافتم و او برایم عطر می‌زد! این آدابِ زیبنده شدن‌مان برای مولایمان بود. آفتاب که طلوع می‎‌کرد من میرفتم بازار، و او می‌رفت سراغ خانه و ضبط و ربط اُمورش. همسرم تقریباً بیست سال است که به رحمت خدا رفته و فرزندان من هم جابجا شده ‌اند. اما من هنوز سحرها لباس سفیدم را می‌پوشم و عطر می‌زنم و به سمت حرم می‎‌آیم، با این تفاوت که او هنوز هم در کنار من است و با من قدم برمی‌دارد. تازه من برایش شعر هم می‌خوانم در راهِ آمدن. • حرفهایش، اصلاً عجیب نبود! این مرد نورانی اگر جز این بود، باید تعجب می‌کردم. • رو کرد به گنبد و گفت؛ بابا جان، خوب کسی را برای رفاقت برگزیدید! او اگر شما را در رفاقت، ثابت و استوار ببیند، حتی اگر روزی هم نشد اینجا حاضر شوید، خودش می‌آید سراغتان. یکماه است که نگذاشته من در بستر بیماری غم دوری‌اش آزارم دهد. گفتم بابا: این آقا خودش که هیچ، رفقایش هم همه‌چیز تمامند. افتخار می‌کنم روبروی شما ایستاده‌ام و از حکمتهای جان شما می‌نوشم. • گفت : خدا ما را همنشین این آقا گرداند در بهشتِ او، إن‌شاءالله. @ostad_shojae
: «به دنیا آمدیم همین را بفهمیم : همین» ✍️ نزدیک به یک‌ساعت است که دارم برای موضوع فکر می‌کنم! و برخلاف همه‌ی روزها هیچ موضوعی برای نوشتن نیافتم. دیدم بهتر است همین «نشدن» را بنویسم : «بسم الله الرحمن الرحیم» • باید بگذارند که بنویسی ! • باید فکرت را بکار بیندازند که بنویسی! • باید بار بدهند به کلمات که از جانِ تو بیرون بیاید! • باید توان بدهند به دستانت که بنگارند! • باید اشتیاق بدهند به دیگران تا آنرا بخوانند! • باید ... ✘ امروز ندادند .... ولی همین اتفاق، به کاملاً مرتبط است. ما هم «همه‌»ایم ! و هم «هیچ»ایم. ❤️ | با او همه‌ایم ... و بی‌او هیچ | به دنیا آمدیم همین را بفهمیم : همین. 🔶🔹شبکه افسران انقلاب اسلامی 🔶🔹 @shabakeafsaran