امشب تعداد خونه های که بی حضور پدر زیادن به چند دلیل یا هوا پیما یا سیل یا ازدحام یا #ویروس_کرونا ولی امشب من بد جور #زینب خانوم فکرم مشغول کرده
روح همه رفتگان و الاخصوص #سردار #سلیمانی شاد
#صلوات
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
🔴راه اول
استان کرمان،شهرستان《رابر》،روستای قنات ملک ،خانواده هفت نفره حاج حسن #سلیمانی!
🖌قاسم فرزند سوم بود وبا نان کشاورزی ولقمه حلال بزرگ شد.
نوجوان روستازاده ،جهانی🌍 شد چون همت بلندی داشت.
راهی کرمان شد،بنایی میکرد،درس📖 میخواند،کاراته🥋 کار می کرد،برنامه تدبیر داشت برای زندگیش،هوای برادر کوچکتر ودیگران را هم داشت.
مربی رزمی شد؛مجاهد بود.
#فرمانده شد،بنده بود.
#سردار شد ،انقلابی بود.
#شهید شد،عاشق بود.
شهر و روستا ندارد.کشور و قاره ندارد.
فقر و غنا ندارد.
امکانات و...ندارد.
آن چه که انسان می سازد ،همتی است که خدا به همه داده است.
آن چه که زندگی هارا پیش می برد،عزم واراده ای است که از لطف الهی سرازیرشده است.
آن چه که انسان راجاودانه میکند و موثر،بندگی خداست.
غفلت ازخدا، "آنچه" که داریم را می برد.
وگناه مانع #شهادت!
📚منبع :کتاب حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه اول استان کرمان،شهرستان《رابر》،روس
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
🔴راه دوم
فرودگاه کرمان،حاج قاسم از هواپیما✈️ پیاده شد!
مسیراول:خانه پدری و مادری!
دیدار باپدری که نان حلالش داده و مادری که تربیتش کرده ودست هایی که قاسم سلیمانی مقابلشان خم می شد و می بوسید.
#سردار هروقت که وارد کرمان می شد،اولین مکانی که می رفت خانه پدر و مادرش بود.
🔻راه رشد را می خواهی!
خدا در قرآن کریم فرموده، کنار #ایمان و توحید هم فرموده:...
والدین؛پدرت،مادرت،احترام،محبت وگذشت،
دست بوسی،اُف نگو،عمل به خواسته هایشان، کمک در کارها...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📚منبع کتاب:حاج قاسم
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
┄┅┄┅┄❥•.❀.•❥┄┅┄┅
🥀بهم گفت: #جایگاه من توی سپاه چیه؟🤔
سوال عجیب و غریبی بود 😟ولی می دانستم بدون #حکمت نیست، گفتم: شما #فرمانده نیروی هوایی سپاه هستید😉 #سردار، به صندلی اش اشاره کرد و گفت: شما ممکنه به موقعیتی که من الان دارم نرسی ولی من که رسیدم، به شما میگم که این جا هیچ خبری نیست☝️.
#شهیداحمدکاظمی
🍃🌹🍃🌹صلوات
@seedammar
#خاطرات_شهید🥀
●کنارشهرک محل زندگیمان باغ سبزے کاری بود،هر ازگاهی" #حاج_حمید"بہ آنجا سَری میزد بہ پیرمردی کہ آنجا مشغول کار بود #کمک میکرد،یکبارازنماز جمعہ برمیگشتیم کہ #حاجحمید گفت: بنظرت سَری بہ پیرمردسبزی کار بزنیم از احوالاتش با خبر بشیم؟!مدت زیادی بود کہ به خاطر جابجایے خبری ازاو نداشتیم.
زمانیکہ رسیدیم پیرمرد #مشغول بیل زدن بود حاج حمیدجلورفت بعداز احوال پرسی،بیل را از او گرفت مشغول بیل زدن شد،پیرمرد سبزے کار چند دستہ #سبزی بہ حاج حمید داد.
●سبزیها را پیش من آورد وگفت:این سبزیها را بجاے دست مزد بہ من داد.
گفتم:ازخانمم میپرسم اگر نیاز داره بر میدارم.گفتم: نہ سبزی احتیاج نداریم.
در ضمن شما هم کہ فی سبیل اللّه کار کردی.بعدازشهادتش یکی ازهمسایہ ها به پیرمردگفتہ بود کہ حاج حمید #شهید شده.
●پیرمرد با گریہ گفته بود من فکرکردم اون آدم #بیکارے است که بہ من کمک میکرد. اصلاً نمیدونستم شغلی بہ این مهمی داره و #سردار سپاهہ...
✍راوی: همسر شهید
#شهید_سید_حمید_تقوی_فر
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹صلوات
@seedammar
4.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
#استوری
💢 دیدن این ۳۶ ثانیه از #سردار دل ها، برای همه ما ضرورت داره...
💢ببینید و با اشک چشم برای #ظهور دعا کنید...
🥀 دلتنگ توئیم سردار بی تکرار😭😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یاد_عزیزش_با_صلوات
هدایت شده از اتاق دلتنگی
امان از دلهای شکسته که بعد رفتنت با هر نگاهی که لبخندت در ان موج زد بارانی شد.
از دلهای بیقرار بگویم یا از دلهای که بعد تو گرفتار تنهایی بی امانی شدن!!
دلم برای ان روزهای که بودی و باهر قدمت امان نامه ی شهری امضا میشد تنگ شده ! از ایران تا شهر عمه جان زینب (س) صدها پرستو عاشق پروراندی پرواز دادی از دمشق تا کربلا تا سامرا...
سردار دلم براتان تنگ شده دلم برای سادگی بی ریای مردم دارتان تنگ شده!! ولی باور دارم که بر میگردی دوباره علمداری میکنی برای یوسف زهرا 🌹🌹
سردار دل های همه بیقرارست و داغ نبود شما هنوز که هنوزه میسوزد و از گرمای فراق شما طوفانی در دیده هایمان به پا می شود.
دست علمداریت را سمت ما دراز کن و پروازمان ده خسته نابلد راهیم و در حسرت پرواز کنج قفس ماندیم سردار دعایمان کن ما هم به قافله پرستوهای عاشق برسیم🌹
#مرد_میدان
#قاسم_سلیمانی
#سردار
#ال_موسوی
💌زندگی به سبک شهدا
■این قسمت : هوای همسر را داشتن
فردای عید غدیر بود. قرار بود قبل از اعزام مجددش و رفتن به ماموریت به کارهای اداری و غیر اداریش بپردازد و سر و سامانش بدهد.
مدتی در اتاق مشغول بودم. جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود.
بلند شدم و بیرون رفتم. چشمهایم از تعجب گرد شد؛ حاج آقا جلوی در فریزر بود و مشغول تمیز کردن آن.
گفتم : مگه شما بیرون نبودید؟کی آمدین من متوجه نشدم؟! چرا زحمت می کشید؟
نگذاشت حرفم را ادامه بدهم؛ لبخندی زد و گفت: دیدم کمرت درد می کند گفتم قبل از رفتن دستی به این فریزر بکشم شما اذیت نشی...🥰
🌀 راوی: همسر شهید
#سردار شهیدحاج_حسین_همدانی♥️
#یادبگیریم_ازشهدا