eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
11.1هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر یک #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
بخش دوم: ...دور گردنم،دستم،کمرم! گفتند :نزدیک ترین مقر نیرو ها تو خیابون گرگانه.. .همه جا سنگر بندی
قسمت سوم: انقلاب پیروز شد و من هم سرم خیلی شلوغ بود. درس می خوندم، کلاس زبان می رفتم و از طرف دیگه هم جلسات ابتدایی .. .4 ماه گذشت. یک روز از جلسه سپاه برگشته بودم و سریع باید می رفتم کلاس زبان.مامان خونه نبود. یک نفر تلفن زد با همسایمون کار داشت. من هم دیرم شده بود. گفتم می رم کلید رو می دم به همسایمون می گم تلفنش که تموم شد پیش خودش نگه داره تا من بیام. اینقدر عجله داشتم که بدون در زدن رفتم تو حیاط خونشون...یهو خشکم زد😳... نشسته بود تو حیاط و سیگار می کشید ⬅(بعضی ها به من می گن نگو سیگار می کشید، خوب نیست بگیم شهید سیگار می کشید😒، ولی من می گم خب چی کار کنم؟ اون موقع سیگار می کشید دیگه!😒)➡.. .من نمی تونستم تکون بخورم، ولی اون خودش بلند شد رفت تو خونه و مادرش رو صدا کرد 🔺( همیشه همینطور بود، تحت هر شرایطی به خودش مسلط بود)🔺 تازه فهمیدم اون کیه. پسر همسایمون بود و من نمی دونستم... خانم همسایه با مادرم دوست بود و بعضی وقت ها با مادرم درد و دل می کرد. بیچاره به خاطر منوچهر که یا بود یا همیشه یک چشمش اشک بود یک چشمش خون! اسمش رو زیاد شنیده بودم ولی اصلاً ندیده بودمش. خانم همسایه که اومد کلید رو دادم و گفتم: عجله دارم باید برم. گفت: خب صبر کن منوچهر برسوندت. اون رفت سوار ماشین شد ولی من مانده بودم! نمی دونستم کجا بشینم! 😟جلو نمی تونستم چون با اعتقاداتم جور نبود. 😕از طرفی هم چون خانواده پولداری بودیم و هر کدوم از بچه ها برای خودشون یه راننده و ماشین داشتن اگر می رفتم عقب می نشستم فکر می کرد به چشم راننده نگاهش می کنم، درست نبود... در فاصله همین چند ثانیه تردیدم رو فهمید و در عقب رو برام باز کرد، در سمت همراه رو...سوار شدم.. .بعد از چند دقیقه برای شکستن سکوت گفت: فکر نمی کردم دوباره ببینمتون! ⬅(تو دلم خوشحال😀 شدم که اِاااااا این به من فکر هم می کرده!!!)➡ ولی باز هم خیلی خشک، گفتم: چطور؟ گفت: فکر می کردم تا الان دیگه تو این شلوغ پلوغی ها زیر دست و پا لــــه شده باشین(!!!) خب اینم خودش یه نــــــوع شهادته😏!!!.. .داغ کرده بودم😤 ، گفتم: نه من که سعادت نداشتم شهید بشم ولی مثل اینکه شما هم لیاقتشو نداشتین😂😂!... یهو وسط خیابون ترمز کرد و همین طور که پشتش به من بود گفت: هیــــــــچ وقت تو شهادت من شک نکن!😡 ولی من اینقدر خدا رو دوست دارم که حاضر نیستم با یه تیر تو مغزم شهید بشم. می خوام اینقدر در راهش درد و سختی بکشم که عشقم رو بهش ثابت کنم، بعد بشم! ... ➖من بدون اینکه با هم نسبتی داشته باشیم به خودم می گفتم: اگر منوچهر شهید بشه من چی کار کنم و گریه می کردم😥!... بعداً توی همون ماشین از من خواستگاری کرد، می خواست با پدر مادرم صحبت کنه ولی من گفتم خودم بهشون می گم. مادرم شدیداً مخالفت کرد و پدرم گفت: فرشته، من نه با وضعیت مالیش مشکل دارم، نه با انقلابی بودنش، ولی فرشته این مرد زندگی نیست هااااا! گفتم: یعنی مرد بدیه؟ گفت: نه، زیادی خوبه!این آدم زمینی نیست، فکر نکن برات می مونه، زندگی باهاش خیلی سختی داره، اگر رفتی حق نداری ناله و اعتراض کنی هااا. گفتم:خب من هم همین زندگی رو می خوام. خلاصه هر طور بود راضی شدن و ما عقدکردیم... ...ادامه دارد...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄ 📌 ابراهیـم مےگفت: اگـر قرار است انقلاب پایدار بماند ونسل هاے بعدے هم انقلابے باشند ، باید ....
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🌸در محضر شهید 📿نویدشاهد: نیمه شعبان سال۱۳۶۹ بود. گفتیم امروز به یاد امام (عجل الله تعالی فرجه) می گردیم. اما فایده نداشت. خیلی جستجو کردیم. 🗣پیش خودم گفتم: «یا امام زمان! یعنی می شود بی نتیجه برگردیم.» در همین حین،۵-۴ شقایق را دیدم که برخلاف شقایق ها که تک تک می رویند، آنها دسته ای روییده بودند. 💐گفتم حالا که دست مان خالی است، شقایق ها را می چینم و برای بچه های می برم. شقایق ها را که کندم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم، 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت نود 🌀چند روزي بود كه هادي را نمي ديدم. خبري از او نداشتم. نمي دانستم برا
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت نود و یک 💟بسيار مراسم تشييع با شكوهي برگزار شد. من چنين تشييع با شكوهي را كمتر ديده ام. پيكر او در همه ي حرمين طواف داده شد و اينگونه باشكوه در ابتداي وادي السلام به خاك سپرده شد. 🌀از آن روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در منزل ما براي شيخ هادي فاتحه خوانده نشود. هميشه به ياد او هستيم. لوله كشي آب منزل ما يادگار اوست. يادم نميرود. يك هفته بعد از شهادت خوابش را ديدم. 🌀در خواب نمي دانستم هادي شهيد شده. گفتم: شما كجايي، چي شد، نيستي❓لبخندي زد و گفت: الحمداللخ به آرزوم رسيدم. ******************************** 🔶اين اواخر كمتر حرف مي زد. زماني كه از تهران برگشته بود بيشتر مشغول خودسازي بود. از خودش كمتر مي گفت. به توصيه هاي كتب اخلاقي بيشتر عمل مي كرد. ✳هادي عبادتها و مسائل ديني را به گونه اي انجام مي داد كه در خفا باشد. كمتر كسي از حال و هواي او در نجف خبر داشت. او سعي مي كرد خلوت خود را با مولای متقيان اميرالمؤمنين حفظ كند. 🔗هادي حداقل هر هفته با تهران ودوستان و خانواده تماس مي گرفت و با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهاي آخر تغييرات خاصي در او ديده مي شد. 📌شماره ي همراه خود را عوض كرد. آخرين بار با يكي از دوستانش تماس گرفت. هادي پس از صحبت هاي معمول به او گفت: نمي خواي صداي من رو ضبط كني؟! ديگه معلوم نيست بتوني با من حرف بزني❗ 🔘به يكي از دوستان طراح هم گفته بود: من چهره ي جذاب و خوبي ندارم، اگه توانستي يه طرح قشنگ ازعكس هاي من آماده كن! بعدها به درد مي خوره❗ 🌟با اينكه بارها در عملياتهاي گروههاي مردمي از طرف سپاه بدر عراق شركت كرده بود، اما وصيتنامه اش را قبل از آخرين سفر نوشت! 📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
با عشق هزاران بیت گفتند ولی... !! باعشق فقط دمشق هم‌ قافیه شد... !! " شهید محمد تقی سالخورده
✍امام صادق علیه السلام : 🌹«هر کس زیارت عاشورا بخواند ، شب اول قبر در آغوش امام حسین(ع) قرار خواهد گرفت.» 📚 منبع :کامل الزیارات ، ص ۷۵ #حدیث
14صلوات امشب هدیه میکنیم به 😊👇 #شهـید سیدمیلاد مصطفوی #اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل #فرجهم #التماس_دعا 🍃🌸 @seedammar
❤️ #قرار_عاشقی ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰ قرار هرشب ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید 🇮🇷 @seedammar
بسم الله الرحمن الرحیم