eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
1.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
923 ویدیو
1 فایل
🌱درمنظومه شمسی سیاره ایست به نام زمین🌱 درگوشه ای از این سیاره جغرافیای ست به نام ایران در تاریخ ایستادگی ایران روایت ست بنام #دفاع_مقدس🌱 #نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس 🌱چه سر ها داده ایم برای سربلندی ایران🌱 #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻  خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی      ‌‌‍‌‎ ♦️ شب دوم آوریل ۱۹۸۲ / ۱۳ فروردین ۱۳۶۱ بود که به واحد پزشکی ۱۱ رسیدم. نتایج جنگ بر روحیه نیروهای عراقی تاثیر گذاشته بود. دیگر فریب و نیرنگ و ادعای دستگاه تبلیغاتی رژیم مبنی بر این که نیروهای ایرانی مستقر در منطقه شوش و دزفول از لشکر ۷۷ گرفته تا تیپ ۵۵ کماندویی و لشکر ۲۱ تار و مار شده‌اند، نبود. از جمله تاثیرات نبرد این بود که نیروهای ما عقبه خود را در منطقه جفیر به پشت مرزها انتقال داده بودند تا تجربه محاصره واحدهای پشتیبانی تکرار نشود. ♦️ همچنین رادیوهای پرسنل ارتش به جز افسران جمع آوری شد. توجیه فرماندهان ارتش این بود که رادیو ایران با پخش برنامه های خود روحیه نیروهای عراقی را تضعیف کرده و از طریق رادیو اطلاعیه ها و خبرهای کذبی پخش می‌کند. تصور می‌کنم این توجيه صحیح باشد زیرا رسانه های تبلیغاتی ایران در بین نیروهای ما از اهمیت خاصی برخوردار بودند و تاثیر به سزایی در روحیه افراد ما که یک کلمه از حرفهای دستگاه تبلیغاتی عراق را باور نمی کردند برجای می . ♦️همین امر باعث شده بود که عده ای از نفرات واحدهای عراقی در طول نبردها، خودشان را کنند. چند روز بعد دکتر احسان الحیدری که به درجه سرگردی ارتقا یافته بود از من خواست به گروهان کماندویی تیپ بیستم بروم و به افراد آن یگان واکسن آبله تزریق کنم. از شنیدن این موضوع تعجب کرده و گفتم: «دکتر شما اطلاع دارید که سازمان بهداشت جهانی سالها قبل اعلام نمود که آبله ریشه کن شده و آخرین مورد در به ثبت رسیده است سالهاست که این بیماری از رخت بربسته است.» پاسخ داد: ♦️«قبول دارم ولی چه کار کنم؟ دستوری است که از سوی فرماندهان ارتش صادر شده است. آنها می‌گویند اطلاعاتی براین اساس در اختیار دارند که بیماری آبله در بین نیروهای طرف مقابل شیوع پیدا کرده است.» به او گفتم: «بنابراین چرا تمامی واحدها را واکسیناسیون نکنیم. ♦️تنها واکسیناسیون گروهان کماندویی چه فایده ای دارد؟» ساکت شد و پاسخی نداد. فهمیدم که این هم از بازیهای بعثی‌هاست که می‌خواهند روحیه نیروهای ما را در برابر نیروهای ایرانی تقویت کنند. صبح روز بعد، من و دو نفر از بهیاران، با یک دستگاه آمبولانس به طرف مواضع گروهان کماندویی واقع در نزدیکی سواحل رود کارون که مشرف بر حمید بود حرکت کردیم. آنجا یک جاده خاکی داشت که از جاده اهواز خرمشهر به سمت رود کارون و منتهی به مواضع همین گروهان امتداد می یافت. خود جاده بسیار بود، زیرا در معرض حملات مداوم توپخانه نیروهای قرار داشت. ناگزیر از راهی بین درختان کوچک گز که در ضلع شرقی ایستگاه «ماکروی» کاشته شده بودند عبور کردیم تا از حملات ایران در امان بمانیم. پس از پیمودن مسیری حدود سه کیلومتر به مدخل گروهان رسیدیم. دو سرباز نگهبان به استقبال ما آمدند و خواستند خیلی سریع آمبولانس را مخفی کنیم زیرا منطقه بسیار خطرناک بود. به سرعت پیاده شدیم و راننده، آمبولانس را در یکی از سنگرهای نزدیک مخفی کرد. از یکی از سربازان محل گروهان را پرسیدم گفت: « بایستی این جاده تنگ و باریک را پیاده طی کنید مبادا منحرف شوید، زیرا تمامی منطقه مین گذاری شده است!» پرسیدم چه کسی این مین‌ها را کاشته است ؟ ♦️پاسخ داد: «از آنجایی که نیروهای ما در این منطقه حضور نداشتند ایرانیها با استفاده از فرصت به داخل منطقه نفوذ کرده و سرتاسر آن را مین گذاری کرده اند.» به او گفتم: «ما از جاده درختان کوچک آمدیم.» به شدت تعجب کرد و گفت: «از جاده درختان کوچک!... یک مین هم منفجر نشد؟ گفتم: «می بینی که سالم هستیم.» گفت: «دکتر آن تل گیاهان خشک را می‌بینی؟» گفتم: «بلی می‌بینم.» گفت: «شب گذشته زیر یک وسیله موتوری سنگین مینی منفجر شد. ما هم گیاهان خشک را برروی آن جمع کردیم تا ایرانی‌ها متوجه نشوند.» به آن تل نزدیک شدم. # بولدوزر منهدم شده ای را زیر آن مشاهده کردم. از این که خود را سالم می دیدیم و توانسته بودیم با آمبولانس از بین آن همه مین سالم عبور کنیم، خدا را شکر کردم. ♦️رنگ از رخسار همراهانم پریده و ترس و نگرانی بر وجودشان چیره شده بود، به طوری که التماس می کردند آنها را بر گردانم. در حقیقت من هم دچار اضطراب شده بودم زیرا خطرناکترین چیز در جبهه انفجار ها و مین‌هاست. با این همه همراهانم را تسلی دادم و از یکی از سربازان خواستم به عنوان راهنما پیشاپیش ما حرکت کند. آن سرباز به راه افتاد و ما هم با گامهایی سریع و لرزان پشت سر او حرکت کردیم. پس از ۲۰ دقیقه راه پیمایی به قرارگاه گروهان کماندویی که از چند سنگر کوچک تشکیل یافته بود رسیدیم، فرمانده گروهان را ملاقات کردم و ماموریتمان را برایش تشریح نمودم.      ‌‌‍‌‎‌@seYed_Ekhlas🇮🇷
(39) دفاع مقدس به روایت دشمنمصاحبه‌ای مفصل با «نزار عبدالکریم الخزرجی» 5 👈سؤال: چه طور این تغییرات را پس از پایان جنگ با ایران در او حس کردید؟ ♦️نزار الخزرجی: از همان ساعات آتش‌بس، مردم برای شادی به خیابان ریختند و صدام هم با پوشیدن لباس از یک بلندی در بین آن‌ها حاضر شد و نگاهش را به جایی و آسمان دوخت. او به صورت تغییر کرد. (شیدایی یا همان جنون)صدام این عقده را داشت که قهرمان امت [عرب] شود. این دغدغه را داشت که شود. یک جای در آن به خود دهد؛ حتی اگر شده از مسیر ! وارد تاریخ شود! ♦️کسانی که صدام را می‌شناسند، می‌دانند که او عادی را قبول نداشت. آن‌ها را کسانی می‌دانست که در زندگی کشورها و ملت‌هایشان به صورت می‌آیند و می‌روند. با حالت می‌گفت: «آن رئیس‌جمهور آمریکا که با ۵۱ درصد آرا انتخاب می‌شود، چه تصمیم سرنوشت‌سازی می‌تواند اتخاذ کند؟ او یک رئیس‌جمهور ضعیف است. تصمیمات حیاتی و سرنوشت‌ساز را مردانی قوی می‌توانند اتخاذ کنند که در رأس حکومت‌های قوی باشند و قدرت اجرای آن تصمیمات را داشته باشند.» 👈سؤال: کدام یک از رهبران را تحسین می‌کرد؟ ♦️نزار الخزرجی: استالین و روش مدیریت او در جنگ جهانی دوم را تحسین می‌کرد. به فرماندهان نظامی داده بود که شوروی‌ها درباره دوم نوشته بودند و در آن از استالین در مدیریتش صحبت شده بود. در حقیقت، صدام خودش را یک بزرگ می‌دانست. تلاش کرد در جنگ از بعضی کارهای استالین کند، ولی از آن‌ها به صورت ناقص و تقلید کرد. ♦️ وجود نماینده حزبی یا مأمور سیاسی در لشکرهای نظامی هم از آن جا گرفته شده بود. وجود این نماینده‌ها که گزارششان را مستقیماً به فرمانده کل می‌نوشتند، باعث ناراحتی و فرماندهان لشکرها و سپاه‌ها شده بود. صدام در بحث اینکه شخصاً همه چیز را در دست خودش بگیرد هم از استالین کرد. برای فرماندهان، میدانی قائل نبود. تمام امور استراتژیک را در دست گرفته بود، درست مثل کاری که استالین کرده بود. معتقد بود که می‌تواند از عبد الناصر بزرگ‌تر باشد! 👈سؤال: عقده تاریخ داشت؟ ♦️نزار الخزرجی: شب و روزش با این . شاید معتقد بود که از زمان صلاح الدین ایوبی تا آن زمان، بزرگ‌ترین رهبری است که ظاهر شده است. 👈سؤال: شخصیت صدام را چه طور می‌بینی؟ ♦️نزار الخزرجی: او سعی می‌کرد خیلی گوش کند و از چیزهایی که می‌شنود استفاده و آن‌ها را با دیگر بیان کند. برای مثال، یک بار با او جلسه داشتم و درباره بعضی فکرها و طرح‌ها صحبت کردم. چند روز بعد چیزهایی که بودم را در حضور چند نظامی دیگر از زبان بیان کرد. یعنی از من و جلو دیگران به خودم ، طوری که بقیه حس می‌کردند این فکرها از خود اوست! 👈سؤال: روش صدام حسین چه بود؟ [استفاده از] خشونت؟ ♦️نزار الخزرجی: در زمان جنگ قاطع بود و تمام نیازهای ارتش عراق را تأمین کرد و تقریباً تمام عراق را در اختیار ارتش قرار داد. 👈سؤال: شجاع بود؟ ♦️نزار الخزرجی: تصمیماتش نشان از شجاعت داشت و البته خشونت. سؤال: از جبهه‌ها بازدید می‌کرد؟ ♦️نزار الخزرجی: به بازدید جبهه‌ها می‌آمد و می‌گفت که او را به خط ببریم. فرماندهان هم کاملاً مواظب بودند که او را به مناطق خیلی نبرند. کانال بچه های جبهه وجنگ جاماندگان      ‌‌‍‌‎‌     ‌‌‍‌‎     ‌‌‍‌‎‌@seYed_Ekhlas🇮🇷