eitaa logo
سنگرشهدا
6.9هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
در بخشی از وصیت نامه این شهید شجاع آمده است: "از خدا طلب شهادت می کنیم چون راه حسین را می رویم که خدا به او آموخته است و شهادت کام و آرزوی ماست برای اینکه شهید، مشهد تاریخ است..." کجایند مردان والفجر هشت که از خونشان دشت گلپوش گشت کجایند آنان که بالی رها داشتند گذرنامه کربلا داشتند کجایند آنان که فردایی اند همانان که فردا تماشایی اند ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
• میگن: اونقدر ارادت داشت به مادرِسادات که محال بود اسمِ "حضرت‌زهرا(سلام‌الله‌علیها)" بیاد و شونه‌هاش نلرزه، تا اسم حضرت رو میشنید بغض می‌کرد و"أَشکْ"می‌ریخت... |شهیدعبدالحسین‌برونسی| @sangarshohada🕊️🕊️
عشق بے طاعت معشوق بہ جایی نرسد ... یــار دلدار شدن هدیہ "ســــر" میخواهد ... ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کفشداری شهید مدافع حرم نوید صفری در حرم خانم حضرت رقیه سلام الله علیها ... @sangarshohada🕊️🕊️
هر بار که رفت با شهیدی برگشت ..! این بار شهیدی آمد و او را بُرد ... وصیت من به تمام راهیان شهادت، حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهـر ڪفر تا اقامه ی حق و ظهور ولی خدا امام زمان (عج) است 🌷 @sangarshohada 🕊 🕊
📌 حسن سرطلا، ماجرای شهادت خودش را برای فرمانده تعریف کرد 🔹️شهید حسن فاتحی معروف به حسن سرطلا، بیسمچی و غواص لشگر امام حسین(ع) که متولد نجف عراق است در شب عملیات نحوه شهادت خودش را برای فرمانده تعریف می‌کند و می گوید... ◇ ادامه این ماجرای زیبا را از زبان راوی فیلم گوش دهید. | دیدن این فیلم توصیه می شود | @sangarshohada 🕊 🕊
اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده  بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده  بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت. ✍راوی، همسرشهید 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#خاطرات_شهید اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. ا
💠باید از کار او سر در می آوردم، آن شب تا نماز تمام شد، سریع بلند شدم ولی از او خبری نبود زودتر از آنچه تصور می کردم رفته بود، قضیه را باید می فهمیدم، کنجکاو شده بودم هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بودکه غیبش زد. 💠شب دیگر از راه رسید، نماز و عبادت. مصمم بودم بدانم علی کجا می رود . طوری در صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد با سلام نماز بلند شد ، من هم بلند شدم به بیرون از مسجد می رود. در تاریکی کوچه ای رها می شود و من هم تا به خود می آیم، بر دوش او یک گونی می بینم، از کجا آورده بود نفهمیدم؛ کوچه ها را در تاریکی یکی  پس از دیگری طی می کند . هنوز متوجه من نشده بود.  💠درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه به شدت در را کوبید و سریع رفت در باز شد زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت . 💠من به دنبالش راه افتادم، دومین منزل ، سومین منزل و ..... وقتی گونی خالی شد من به سرعت به طرف مسجد حرکت کردم زودتر از او رسیدم منتظرش ماندم ، علی وارد مسجد شد . 💠جلو رفتم ، سلام کردم جواب داد . گفتم جایی رفته بودی : نه ... مثل اینکه جایی رفته بودی ؟ با نگاهش مرا به سکوت وا داشت. من جایی نبودم ، همین اطراف بودم  فایده ای نداشت . به ناچار از او جدا شدم و او را با خدایش تنها گذاشتم . کاری که بعضی شبها تکرار میکرد . می خواست همچنان مخفی بماند. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 📎فرمانده محور لشگر ۴۱ثارالله 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۵/۸/۱۸ کرمان ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۴ ام‌الرصاص ، عملیات کربلای ۴ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
حدیث مادری و پسری: اگر چه دوســت نـدارم بری، بـرو امّـا قرار بعدۍ ما عصرِ عاشـورا در کربلا.... گفت: «مامان حالا که اجازه دادی برم جبهه، میخوام برم برات راه کربلا رو باز کنم»... اولین باری که رفتم کربلا، همه اش مجید جلوی چشمم بود... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شهادٺ یعنـــــے مٺفاوٺ بہ آخــــر رسیدن وگرنہ مــــرگ پایان همہ قصہ هاست.. 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊