eitaa logo
سنگرشهدا
7هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
#خاطرات_شهید ● وقتی اومد خواستگاریم مادرم شدیداً مخالفت کرد و پدرم گفت: فرشته من نه با وضعیت مالیش
🔸نفس‌های ما به شکل دم و بازدم است ولی نفس‌های روزهای آخر منوچهر دم_خون بود. وقتی دستانم را زیر دهانش می‌بردم که این خون‌ها روی لباسش نریزد، دستانم می‌لرزید و می‌دیدم که دیگر دستانم طاقت ندارد که زیر دهان منوچهر گرفته شود. 🔹وقتی داخل بیمارستان دکتر به من گفت که: «این‌ها خون نیست و تکه تکه ریه‌هایش کنده و خارج می‌شود» من از منوچهر خیلی خجالت کشیدم و دیدم چه التماسی به خدا می‌کردم که منوچهر بیشتر بماند و منوچهر صدایش در نمی‌آمد. 🔸خجالت کشیدم چون هیچ وقت نمی‌خواستم جلوی منوچهر گریه کنم، اما اشک از چشمانم سرازیر شد. منوچهر که حال من را دید، گفت: «فرشته جان می‌شود از من دل بکنی؟ من دیگر بروم، خسته‌ام.» 🔹منوچهر از تحمل دردها خسته نبود، شاید دل او گرفته بود از اینکه هیچ کس دیگر یادش نمی‌آید که روز جانباز درب خانه او را بزند. هیچکس یادش نمی‌آید که این آدم‌ها که بودند و چه کار کرده‌اند. منوچهر گفت: «من خسته‌ام، من یک شهادت راحت نمی‌خواستم که یک تیر به من بخورد و شهید شوم، من آنقدر عاشق خدا بودم که می‌خواهم بروم و تا دم شهادت درد بکشم و بگویم خدا آنقدر دوستت دارم که می‌خواهم به عشق تو دوباره برگردم و این دردها را بکشم.» 🔸ولی آن روز در بیمارستان منوچهر به من گفت:«من خسته‌ام و دل بکن.» من رسم دل کندن بلد نبودم، من فقط بلد بودم دل ببندم. دائم دستانم بالا می‌رفت و می‌افتاد. یک دفعه منوچهر گفت: «تو را جان عزیز زهرا دل بکن.» من چه کسی باشم که اسم حضرت زهرا(س) بیاید و من نخواهم گوش دهم؟ 🔹گفتم: خدایا آنچه که راحتی و آرامش است برای منوچهر روزی قرار بده و می‌دانم که قسمتش در این دنیا نمی‌شود. بعد گفتم: «به یک شرط دل می‌کنم، منوچهر اگر یک دعا برای دنیایت بخواهی بکنی چی هست؟» گفت: «من هیچ دعایی برای دنیای خودم ندارم.» گفتم: «یک دعا» گفت:«کاش می‌توانستم ده دقیقه راحت بخوابم.» نشد. گفتم:«خدایا پس آنچه که راحتی او است، روزی‌اش قرار ده.» 🔸بعد به من گفت: «می‌شود فرشته جان من غسل شهادت کنم؟» گفتم:«منوچهر داخل بیمارستان؟ بعد همه می‌گویند این بچه حزب‌اللهی‌ها همه کارهایشان عجیب و غریب است حالا با این همه وسیله‌ای که به تو وصل است؟» گفت: «نه نمی‌خواهم یک لیوان آب بده» و من خوشحال بودم از این که منوچهر می‌خواهد آب بخورد. لب تخت نشست و گفت:«خدایا به عشق تو در این مسیر قدم برداشتم، به عشق تو برای دفاع از مردمم رفتم، به عشق تو زندگی کردم، به عشق تو تمام این دردها را کشیدم، به عشق تو یک آخ را حرام نکردم و به عشق تو و دیدار تو غسل شهادت می‌کنم» و آب را روی سرش ریخت. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۵/۳/۳۱ تهران ●شهادت : ۱۳۷۹/۹/۲ عوارض ناشی از مجروحیت و شیمیایی ، بیمارستان ساسان تهران ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💠در راه شهدا قدم بردارید. در راه شهدا حرکت کنید.بر دوش بگیرید این شهدا راتمام ارزش ها در شهداست... 💠خوشا به حال شهدا، آنها گلهای خوش بویی بودند که خداوند چید. خدا آن ها را برگزید. 💠شهدا زنده اند، شهدا برای کسانی زنده اند که راهش را ادامه دهند. امانتدار خوبی باشید برای شهدا ... 💠اگر بنا بود آمریکا را سجده کنیم...انقلاب نمی کردیم ، ما بنده ی خدا هستیم وفقط برای او سجده می کنیم...سرِ حرفمان هم ایستاده ایم... 💠اگر تمام دنیا ما را محاصره ی نظامی و تسلیحاتی کنند، باکی نیست... 💠سلاح ما ایمان ماست. ایمان بچه هاست که توی خلیج فارس با ناوهای غول پیکر می جنگند... 💠حاضریم که تمام سختی ها را قبول کنیم، فقط یک لحظه قلــب امام عزیزمان شاد شود. همیـــن!" 💠هرکس بهش بر میخورد ، بخورد!! پیام شهدا سانسور شدنی نیست. 📎فرماندهٔ اطلاعات عملیات لشگر ۳۲انصارالحسین 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔰تازه پاسدار شده بود که به من گفت: زن می‌خواهد، وقتی از الیاس پرسیدیم که چه کسی را می‌خواهی در جواب بیست‌سؤالی راه انداخت! به ما می‌گفت بگردید گزینه‌ای را که می‌خواهم پیدایش کنید. 🔰دو دایره سفید و سیاه جلوی او گذاشته بودیم که اگر جوابش بله بود روی سفید و اگر نه بود روی دایره سیاه انگشت بگذارد! ما هم سؤال می‌پرسیدیم و او با گذاشتن انگشت روی دایرها جواب می‌داد، از روستا و محله و آشنا و فامیل پرسیدیم تا در نهایت روی گزینه‌ای توقف کرد و ما متوجه شدیم که خواهان دختر دخترخاله ناتنی من است. 🔰آن روزها دختران در روستا در سنین پایین ازدواج می‌کردند و عروس من هم 16سال سن داشت. این‌گونه شد که برای الیاس به خواستگاری رفتیم و بعد از بیست‌ سؤالی به دختر موردعلاقه او رسیدیم! 🔰یک روز قبل از رفتنش مثل همیشه غروب به خانه ما آمد و کم‌کم زمزمه رفتنش را به سوریه شنیدم، وقتی گفت که فردا عازم است حرفی از نرفتنش نزدمچون راهی را رفت که نمی‌شد گفت نرو! فردا صبح که برای خداحافظی آخر آمد، خودم از زیر قرآن  او را رد کردم، رفت و دیگر نیامد. 🔰بیشترین زمانی که احساس دل‌تنگی به اوج خود می‌رسد غروب‌هاست، چون هر غروب الیاس به سراغ من می‌آمد و هم‌دیگر را می‌دیدیم و به من می‌گفت: اگر کاری دارم بگویم تا انجام دهد، اگر هم نمی‌آمد حتماً زنگ می‌زد و جویای حالم می‌شد. 🔰 اما بعد از شهادتش غروب‌ها چشمم به در خانه خشک می‌شود شاید الیاسم بیاید و من یک‌بار دیگر روی ماهش را ببینم. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
●نزدیک یک هفته بود که سوریه بودیم. موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به و ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم... ●یه شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون پتو و ملحفه توی خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... ‌‌●شبها نمازشب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره ذاریات بخونیم... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
2.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید| صحبت‌های شنیدنی درباره شهیدان جهادگر علمی و آرزوی شهادت خودش نمیدانم چه ڪسے وطن رافروخت، امادیدم چه ڪسے تاوانش راداد... 🥀 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
●همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد. یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند. ●یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد. 📎پ ن:تنها آنهایی ترور میشوند که وجودشان دریچہ‌ۍ تنفس استڪبار را میبندد، آن‌قدرکہ مجبور شوند، آنهاراحذف فیزیکی، یعنے کنند... ●هشتم آذر ماه سالروزشهادت دکتر مجید شهریاری،شهیدسنگرعلم و دانش‌گرامے باد🌷 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
‼️روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند خوانده‌اند و اسم حسین آقا در فهرست نبوده است. حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او میرود اما فرمانده مخالفت میکند. ‼️همسرم که اصرار را بی‌فایده میبیند به فرمانده میگوید: من بچه‌ی مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید به محض برگشتن به حرم امام رضا(ع) میروم و از شما پیش آقا شکایت میکنم... فرمانده محور وقتی صحبت‌های شهید محرابی را میشنود بالاخره به او اجازه میدهد. ‼️در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیه‌ی مدافعان‌حرم میگوید: همه‌ی ما از مشهد آمده‌ایم، فردا شهادت امام رضا علیه السلام (ع) است و خوش بحال کسی که فردا شهید شود. ‼️هنوز حرف این مدافع‌حرم تمام نشده بود که شهید محرابی به همرزمانش میگوید:" آن کسی که میگویی فردا "شهید" میشود من هستم فردای آن روز، روز شهادت امام رضا در سوریه تیر به قلب ایشان اصابت کرد و در حالی که در "سجده" بودند و آخرین کلمه‌ای که گفتند "یاابالفضل"بود به شهـادت رسیدند. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🔹روز تشییع جنازه قرار شد پیکر مطهر شهید را اول ببریم منزل پدرش و بعد داخل شهر تشییع کنیم. وقتی آمبولانس جلوی در ایستاد، جمعیت تابوت را روی دست گرفتند و بردند داخل منزل پدرش. 🔸جمعیت گریه و شیون می‌کردند. بعد از چند دقیقه پدر شوهرم با صدای بلند فریاد کشید و همه را ساکت کرد. بعد خطاب به تابوت شهید کرد و گفت: فرهاد من از تو راضی هستم خدا هم از تو راضی باشد برو به امان خدا اما فقط محمدت را فراموش نکن و به او سر بزن! 🔹بعد از مراسم تدفین و نزدیک غروب محمد داخل ماشین خواب بود. هرچه نوازشش می‌کردیم چشمش را باز می‌کرد و باز هم می‌خوابید. بعد از ساعتی از خواب بیدار شد. می‌گفت بابا اومد پیشم، منو بوسید و برام اسباب بازی خرید، پلیس شده بود و تفنگ داشت، باهاش هاپوها رو می‌کشت…. 🔸فرهاد به قولش وفا کرده و آمده بود. یکی از همرزمانش می‌گفت روز آخر در عملیات به من گفت امروز می‌خواهم اینها (دشمن) را مثل سگ بکشم. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🔰ميرزا كوچك خان جنگلی : ●"مرا تهدید و تطمیع از وصول به مقصود و معشوقم باز نخواهد داشت ●بیدار باشید، فریب نخورید و در تحت لوای کلمه اتحاد و انفاق، همه چیزِ خودتان را حفظ کنید. ●من راحتی و آسایش بشر و حفظ حقوق انسانیت را طالبم. ●آنها که خواهان ترقی و تعالی وطنند، نباید از هیچ چیز پروا کنند. ●کوهنوردی و بیابانگردی و گرسنگی و بی خوابی، هر یک سلاح درخشنده ای است که ما را در وصول به هدف، محکم تر و آبدیده تر می نماید. ●ما ممکن نیست در مقابل تجاوزات دشمنانِ نوع بشر، بی تفاوت بمانیم و مظلومان و رنجبران بیچاره را زیر فشار ظالمان و ستمگران تنها بگذاریم. ●ما با شرافت زیست کرده ایم و با شرافت مراحل انقلابی را طی کرده و با شرافت خواهیم مرد." 📎پ ن : سالروز شهادت افتخار آفرينِ سرباز جاودانه ي وطن، فرمانده ي نهضتِ عدالت طلبانه جنگل گرامي باد.🌷 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada 🕊🕊
●روز قبل از عملیات بازگشایی جاده سر دشت – بانه، انبار تنباکو توقف کرده بودیم  قرار شد فردا ساعت دوازده عملیات داشته باشیم. ●وقتی صبح داخل حیاط شدم، با تعجب دیدم سیدرضا یخ های حوض را شکسته و در حال غسل کردن است. گفتم: «تو این سرما چیکار میکنی؟»لبخندی زد و گفت: «غسل شهادت.» ●وسوسه شدم. من هم غسل کردم. دندونهام از سرما به هم می خورد. عازم عملیات شدیم. او شهید شد و من سالم برگشتم. ✍ به روایت سیدمهدی هراتیان 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
● کلاس دوم راهنمایی که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ می کردند. درآرایشگاه، فروشگاه وحتی مغازه ها این عکس ها روی درو دیوار نصب می کردند و احمد هرجا این عکس ها را می دید پاره میکرد. صاحب مغازه یافروشگاه می آمد و شکایت احمد را برای ما می آورد. ● پدر احمد رئیس پاسگاه بود وکسی به حرمت پدرش به احمد چیزی نمی گفت.من لبخندمی زدم. چون باکاری که احمدانجام می داد، موافق بودم. یک مجله ای باعکس های مبتذل چاپ شده بودکه احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه ای می خرید. پول توجیبی هایش راجمع می کرد. ●هربار 20 تامجله ازچند روزنامه فروش می خرید وقتی می آورد در دست هایش جا نمیشد. توی باغچه می انداخت نفت می ریخت وهمه را آتش می زد. می گفتم:چرا این کار را می کنی؟ می گفت:این عکس ها ذهن جوانان را خراب می کند. ✍راوی:مادرشهید 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🔰 کمک به خ ! ●به فقرا و حاشیه‌نشین‌های قرچک و ورامین خیلی کمک می‌کرد. ظرف و ظروف و روغن و خوار و بار ( ارزاق ) را بسته‌بندی می‌کرد و پشت نیسانش می‌گذاشت و شب‌ها به خانه فقرا و ایتام می‌برد و به آنها می‌داد. مقدار از درآمدش را بدون اینکه کسی بداند به خیریه کمک می‌کرد. ●بعد از شهادت تماس گرفتند که فلانی هرماه مبلغی کمک می‌کردند، اما این ماه پولی واریز نشده که پدرش گفت پسرم شهید شده است. ● عادت نداشت کارهای خیری را می‌کند را برای کسی توضیح دهد. فقط یک بار آجیل عید را از هر چیز دو بسته خریده بود و داخل سری دوم یک کاغذ انداخته و نوشته بود«خ» وقتی تعجب مرا دید ، گفت : « این‌ها برای خیریه است .» ● سه روز بعد هز شهادتش از آسایشگاه کهریزک تماس گرفتند و جویای حال مهدی شدند وقتی گفتیم شهید شده با ناراحتی گفتند که ماهی ۶۰۰ هزار تومن به آسایشگاه کمک می‌کرد. به نقل از همسر و مادر شهید | کتاب؛ بابا مهدی 📎 ۱۶ آذرماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم مهدی قاضی‌خانی گرامی باد 🌷 iD ➠ @sangarshohada 🕊🕊