#پنجشنبه_های_شهدایی
💠 بیتالمال بود، مواظب بودم خیس نشه!
▫️ زخمی شده بود. پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچهها لباسهایش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباسهای آنها را بشوید، گفتم «برادر احمد پاتون رو تازه گچ گرفتن. اگه گچ خیس بشه، پاتون عفونت میکنه.» گفت «هیچی نمیشه.» رفت توی حمام و لباس همهی بچهها را شست. نصف روز طول کشید. گفتم الان تمام گچ نم برداشته و باید عوضش کرد اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود. میگفت «مال #بیتالمال بود، مواظب بودم خیس نشه.»
📚 یادگاران۹ | کتاب متوسلیان
ص ۳۰
🟢 بسمت خدا | #سیروسلوک
@s_solouk
#پنجشنبه_های_شهدایی
💠 طوری نماز میخواند که...
▫️ حالش وقتی میایستاد پای نماز، مثل حال کسی بود که میایستد مقابل معشوقش. دیگر فقط معشوق را میبیند. دیگر هر چیزی جز روی او، جز بوی او، جز طلوع نگاه او، جز کلمات روحبخش او... نه میشنود، نه میبیند، نه میخواند، نه میداند.
💚 خدا میشود محبوب، مهدی حبیب. شاید هم گاهی مهدی محبوب بوده برای خدا. خدا میخواسته مهدی را، خیلی هم میخواسته! این را از شدت علاقهٔ دوستانش میگویم؛ خدا شیفتهٔ یکی بشود، شیفتگانش را زیاد میکند. ولی باز هم مهدی خودش کشتهٔ خدا بوده است. یکطوری نماز میخوانده، قرآن زمزمه میکرده که فقط کسی که یکی را تا حد جان بخواهد، اینطور او را میخوانَد.
📚عشق و دیگر هیچ؛ بر اساس خاطراتی از عارف بزرگ #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
📖 ص ۱۰۶
🟢 بسمت خدا | #سیروسلوک
@s_solouk