๛ وارستگی ๛
‌ ‌ به این فکر می‌کردم که اگر بگویم ما در سها "هیچ کاری" _کار به آن معنایی که در ذهن شماست_ نمی‌کنیم
‌ ‌ من که تو دلم می‌گفتم کاش همون جواب "هیچ کاری" را داده بودم، به بهانه‌ای بحث را خاتمه دادم و گفتم بعدا بیشتر در موردش باهم صحبت می‌کنیم. بعد از این ماجرا، خیلی به این مساله فکر کردم که واقعا چطور می‌تونم اون چیزی که بهش رسیدم را برای دیگران توضیح بدم؟ یعنی چطور میشه گفت که فلسفه را برای چیز دیگری نمی‌خوانند. فلسفه را برای فلسفه می‌خوانند. غایت دیگری ندارد. فلسفه به هیچ کاری نمی‌آید اما اساس کارها را بنا می‌نهد. ‌ ‌