📝 | حاج حسین 🌹 حاج حسین [خرازی] فقط یک فرمانده نبود، برادر بزرگی بود که درس های زیادی به نیروهایش یاد داده بود. درس اخلاق و ایمان، درس تلاش و همت، درس و ... 🔸 نیروهایش نیز فراتر از یک فرمانده دوستش داشتند. به قول یکی از رزمنده‌ها: بچه های لشکر حاضر بودند برایش جان بدهند... 🔹 «یک دستش قطع شده بود و همچنان با قدرت و هیبت فرماندهی می‌کرد. ...از داخل تا دم سنگر فرماندهی داشتیم صحبت می‌کردیم. بعد از هم جدا شدیم. ♦️ حسین، همینطور که داشت دور می‌شد، شروع به خواندن دفترچه‌اش کرد. با همان یک دستش دفترچه را ورق می‌زد و قدم برمی‌داشت. ناگهان پایش به سیم جنگی مخابراتی که از کنار مسیر رد شده بود، گیر کرد. با شدت و بدون اینکه دستی برای حائل کردن داشته باشد، با صورت به زمین خورد. تا آمدیم به سمتش برویم، سریع بلند شد و با یک دستش سر و صورتش را تکاند و به راهش ادامه داد. 😔 حس بسیار بدی داشتیم، فرمانده‌مان که جانمان بود و جان او، مقابل چشمانمان آن هم به این شدت به زمین خورده بود... 😞 این صحنه برای ما خیلی سنگین بود، از شدت ناراحتی سرمان را پایین انداختیم و طوری وانمود کردیم که متوجه نشدیم تا خجالت نکشد ...» 🌷 «صلی الله علیک یا فاطمة الزهراء» 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی