🗞 👈 پرستارِ مادر 🌷 شهید محمدامین ابراهیمی 🖼 تک‌نگاری‌هایی از زندگی شهدای جنگ تحمیلی ۱۲ روزه اخیر با رژیم صهیونی ✍ سیده اعظم‌الشریعه موسوی 🔹️ فاطمه‌حسنا دوید و خودش را توی بغل مادربزرگ انداخت. مادربزرگ او را بوسید و روی پایش نشاند. دست توی موهای دخترک کشید و گفت: «محمدامین خیلی زود ازدواج کرد. متولد سال ۷۲ بود. دو دخترِ پنج ساله و نه ماهه دارد. پارسال همین موقع‌ها بود که سخت مریض شدم. عروسم باردار بود. محمدامین او را به اراک برد. آمد یک هفته پیشم ماند. غذا می‌پخت. داروهایم را می‌داد. پذیرایی می‌کرد. بعد از اینکه خوب شدم رفت سرکار.» مادر با بالِ روسری نَمِ چشم‌هایش را گرفت و گفت: «پسرم خیلی بذله‌گو و خوش‌رو بود. وقتی وارد خانه می‌شد، غم و غصه را کنار می‌گذاشت. با بچه‌ها کشتی می‌گرفت. در کارهای خانه کمک می‌کرد. پسرم خیلی عاشق کارش بود. روز بیست و پنجم خرداد بود که خبر شهادت محمدامین را دادند؛ پسرم چهار روز بی‌وقفه کشیک بود.» مادر به عکسی از پسرش که لباس سبز پاسداری پوشیده و پایین آن با خط قرمز نوشته شده است «شهید محمدامین ابراهیمی»، زل زد و گفت: «از خدا ممنونم که این افتخار را نصیب من هم کرد و مادر شهید شدم.» 📥 نسخه PDF را از اینجا دریافت کنید. 🖼 روزنامه 📱 @sedaye_iran_newspaper