داستان محمد...از سرزمین نور قسمت هفدهم.mp3
زمان: حجم: 18.9M
داستان محمد قسمتِ هفدهم 👌در زندگی دیگران زیستن، فرصت محدود عمر را پر و بال می دهد. 👍در داستان دیگران ما تولدی نو می یابیم و احساساتی را لمس می کنیم که تجربه نکرده ایم 🥰چه گوارا که داستان محمد پیش روی ماست و فرصتی که در زیر و بم این زندگی آسمانی سَرک بکشیم... در راه بازگشت از یثرب، حضرت آمنه دراثر بیماری جان به جان آفرین تسلیم کرد و محمد خردسال که غم یتیمی وجودش را فرا گرفته بود، به همراه دایه اش، بَرَکه، به سوی مکه روانه شدند. 🖌پس از مرگ آمنه و به خاک سپردن وی، محمد خردسال و برکه به سوی مکه روانه شدند. بَرَکه برای آنکه رنج این سفر غمبار و طولانی را بکاهد، داستان حمله سپاه ابرهه به مکه را برای محمد روایت کرد. در همین زمان که محمد و مادرش، آمنه، در سفر یثرب بودند، عبدالمطلب (جدّ پدری پیامبر) به همراه دیگر سران قریش به قصد تبریک و شادباش به حاکم جدید یمن عازم شدند. آنها پس از طی مسیری طولانی به صنعا (پایتخت یمن) رسیدند تا در مراسم تاج‌گذاری او شرکت کنند... 🖌نویسنده : محمدرضا سرشار پ ن : هر شب با داستان محمد فصل سوم : دوران کودکی یکهزاروپانصدمین‌سال‌تولدپیامبر ❤️پیامبر عزیز! صدای مِهرت را به گوش جهانیان می‌رسانیم❤️ ✅ در نشر معارف نبوی سهیم باشید 👇👇👇👇👇 @rasulrahmat