داستان کوتاه: سایه ای در میان چرخدندهها
✏️نویسنده نوجوان: سید علیرضا حسینی
🔹قسمت اول
مردی به نام کاظم ، سالها در یکی از مهمترین کارخانههای کشور در واحد کنترل کیفیت کار میکرد. مردی ساده، منظم، بیحاشیه.
کارخانهای که تجهیزات پیشرفته صنعتی میساخت و با پروژههای دولتی و حساس در ارتباط بود.
کاظم هر روز ساعت ۶ صبح وارد کارخانه میشد و ۶ عصر خارج.
در کنار کار کارخانه او آلوورا نیز پرورش میداد و برای آنها به دنبال مشتری خارجی بود. برای همین در برخی سایتها محصولاتش را تبلیغ میکرد.
روزی فردی با او تماس گرفت و گفت: "ما تبلیغات آلوورا شما را دیدهایم و میتوانیم با یکدیگر همکاری کنیم. ما خواستار خرید محصولات شما هستیم"
او با کاظم در مالزی قرار گذاشت. هزینههای هتل و اقامت او را پرداخت کرد.
کاظم به مالزی رفت و با او ملاقات کرد اما در کمال تعجب متوجه شد موضوع چیز دیگری است.
مرد کم کم موضوع بحث را به سمت محل کار او در کارخانه برد و در نهایت به او گفت:
«ما میدونیم تو کجا کار می کنی و به چه چیزهایی دسترسی داری... فقط چند تا اطلاعات جزئی میخوایم. پول خوبی هم بهت میدیم"
کاظم به او نگاه کرد، چیزی نگفت. مرد کارت ویزیتش را به او داد و آرام گفت:
«اگه خواستی... تماس بگیر. کسی چیزی نمیفهمه.
آن شب، کاظم نتوانست بخوابد.
حقوقش کم بود، خانهاش اجارهای، پسرش در بیمارستان نیاز به عمل گرانقیمتی داشت.
او مرد بدی نبود، اما وسوسه داشتن یک زندگی بهتر بر او سنگینی میکرد.
صبح روز بعد، تماس گرفت و گفت:
«حاضرم... اما فقط اطلاعات محدود.»
کاظم در ابتدا فقط فایلهایی ساده از نقشههای قدیمی تولید را ارسال کرد. و در قبال آن پول اندکی نیز دریافت کرد.
اما هر بار که اطلاعات میفرستاد، درخواستها کمی مهمتر و پیچیدهتر میشدند...
#مدیون_سازی
#شرکت_پوششی
@matsa_ir
🇮🇷 متسا | مرجع ترویج سواد امنیتی