روی فرش راه می روم تا آفتاب را بگیرم روی نقش و نگار ها می روم و می آیم گُل و ترنج ها له شده پرتو ها از پا افتاده انصراف می دهند از نور افشانی و دنبال بازی با من پاهایم می سوزد رویِ کُرکِ قالی می دوم تا سرد شود کف پاها آفتاب از کنارم می پرد از پنجره فرار می کند از ترس سایه ای که روی سایه اش انداخته ام از ترس دیده نشدن تحمل نکردن و نخواستن ِ این آفتابِ دلچسب........ گل‌های نجیبِ فرشِ مادرجان! هربار که مادرم شما را می‌شست یک گل وسط حیاط تنها می‌ماند می‌رفت به سمت خاک و دلتنگی‌ها در باغچه‌ی پرگل آن سوی حیاط صد خاطره در ذهن زمین جا می‌ماند آمد و... خانه غرق آفتاب شد لاله و ترنج بین نور و سایه قاب شد نور تابه جانماز مادرم رسید قد کشید اشکهای ابر مستجاب شد ۲-شبیه حاشیه ی دور قالی خانه بدون جلوه و پاخورده زیر پا ماندم ۳-آفتاب بعد از یک روز گرم کاری روی قالی دراز کشید و از پنجره غروب را تماشاکرد ۴-گاه گاهی ب غزلخانه ی من پا بگذار خوش ب حال من و این قالی و این نقش و نگار ۱_نرده ها همه به صف شدند صاف و مستقیم پس چرا زیر نور آفتاب ناگهان کج و تلف شدند؟ ۲-گلهای قالی بعد از یک روز سخت کاری در ایوان نشستند و آفتاب گرفتند ۳-آفتاب امروز خط خطی کرده گل قالی را ۴-تاریک روشن می شود خط نگاهم گاهی که می خواهی نباشم در کنارت نمی دهم صفای لحظه های خانه ی تو را به ساعتی هتل نشینی و فضای کافه ای... ۲-صبحانه مهمانم کنی گر برج میلاد باز عاشق نان و مربای تو هستم... مثل همیشه مادر تکانده دامنش را فرشِ به گِل نشسته گُل‌دار شد دوباره ۲-روی حاشیه‌‌‌ی قالی راه می‌رفت دخترکی که نمی‌خواست پرنده‌‌های روی شاخه‌ی فرش به آسمان بپرند نور رااز نرده دیدن میتوان نور از دیوار دیدن ، ناتوان شدمعاصی نرده های راه راه نورحق درقلب عصیان گاه گاه دقتی باید که بعد از اربعین قلب دیواری شده نتوان ببین تاجوانی قلب خود صیقل بده نرده های معصیت راخم بده