▪️حضرت شاهچراغ(ع) برویم. لیلا خیلی ذوق داشت و مدام با همان لهجه بچهگانهی شیرینش میپرسید: مامان کجا میریم؟ و من هر بار جوابش را میدادم زهرا ۳ساله بود و لیلا هم ۲سال داشت. آنها را سوار اتوبوس کردم و ابراهیم یک ساله را نیز در بغل گرفته بودم. همسرم در قسمت جلوی اتوبوس سوار شد و خواهر همسرم نیز همراه ما بود. اتوبوس تقریبا ۴۰نفر مسافر داشت که راه افتادیم مسافت زیادی نرفته بودیم که اتوبوس با فریاد خانمی که گفت: بمبگذاری شده است! ،متوقف شد.
🔻چندثانیه از توقف نگذشته بود که صدای مهیبی شنیده شد و اتوبوس در آتش سوخت.
آتش زبانه میکشید و همه به سمت درب عقب اتوبوس هجوم آوردند؛ اما در از کار افتاده بود و باز نمیشد،عدهای از طریق پنجرهها خودشان را خارج کردند. فضای اتوبوس را دود گرفته بود و نتوانستم لیلا و زهرا را ببینم. با دستم به سختی شیشه اتوبوس را شکستم. دستم پر از شیشه بود و خون از آن جاری شد. فقط توانستم خودم و ابراهیم را که در بغلم بود نجات دهم.از اتوبوس بیرون آمدم، همسرم را دیدم. صورت و موهایش سوخته بود. سراغ لیلا و زهرا را گرفتم. گفت: آنها را ندیدم، حتما داخل اتوبوس ماندند.
با شنیدن این جمله جیغ کشیدم و بر سر خود زدم.
لیلای ۲سالهام سوخت..
و آثار سوختگی زهرا هم هیچوقت بهبودی کامل پیدا نکرد».
🔻(بخشی از خاطرات خانم ماهبس نوربخش، مادر شهید لیلا نوربخش، یکی از ۱۷هزار شهید ترور بدست منافقین)
بازگو نشدن و یادآوری نکردن این جنایات و سختیهایی که مردم برای این انقلاب کشیدن دستکمی از خیانت نداره!
💬 آدم
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b