🔴🔶 جای خالی همه ی صندلی ها پر شده بود. عصا دستش بود. نمی دانست ، چادرش را بگیرد یا ، میله ی اتوبوس را. چادرش ول شده بود ، زیر پایش. راننده تازه کار، بد می رفت.اتوبوس ترمز کرد.دستش به چادر بود . می‌خواست ، میله را بگیرد. محکم، خورد به صندلی. اما هیچکس تکان نخورد. دختر کوچولو، از جایش بلند شد -«خانم بیا اینجا بشین .» به مامانش نگاه کرد. مامان ، دست خانم را گرفت. یواش یواش آورد، کنار دست خودش نشاند. . 📖«یسارعون فی خیرات » ⚜مومنون/۶۱⚜ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir