كشاورزي هر سال که گندم ميكاشت، ضرر ميكرد.
تا اينكه يك سال تصميم گرفت، با خدا شريك شود و زراعتش را شريكي بكارد!
اول زمستان موقع بذرپاشي نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بين فقرا و مستمندان تقسيم كند.
اتفاقاً آن سال، سال خوبي شد و محصول زيادي گيرش آمد.
هنگام درو از همسايههايش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد.
اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانهاش برد و گفت:
«خدايا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه اش مال تو!»
از قضا سال بعد هم سال خيلي خوبي شد،
اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند.
باز رو كرد به خدا و گفت:
«اي خدا، امسال هم اگر اجازہ دهي، تمام گندمها را من ميبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، براي تو كشت ميكنم!»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسايگانش چند تا خر و جوال بگيرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتي روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نياز ميكرد كه:
«خدايا، قول ميدهم سه سال آيندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!!»
همينطور كه داشت اين حرفها را ميزد، به رودخانهاي رسيد.
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شديدي باريد و سيلابي راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را يكجا برد.
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندي پناہ برد و با ناراحتي داد زد:
«هاي خدا! گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا ميبري؟»
🔸🔸🔹🔷🔹🔸🔸
هر که را باشد طمع، اَلکَن شود
با طمع کي چشم و دل روشن شود
پيش چشم او خيال جاہ و زر
همچنان باشد که موي اندر بصر
مولوي
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b