بسیار خواندنی
شخصي تعريف ميکرد :
📚
@dastanak_ir
توي رستوران نشسته بودم که يک دفعه يه مرده که با تلفن صحبت ميکرد فرياد کشيد و خيلي خوشحالي کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت:
همه کساني که در رستورانند،
مهمان من هستن به
"باقالي پلو و ماهيچه"
"خدا سلامتی بچهم را به من برگردانید"
چند روز بعد تو اتفاقی رفتم تو یکی از مساجد. همون مرد رو ديدم که دست بچه ي 3يا 4 ساله اي را گرفته بود که به او بابا ميگفت...!
پيش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسيدم!!
مرد گفت:
آن روز در ميز بغل دست من، پيرمردي با همسرش نشسته بودند پير زن با ديدن منوي غذاها گفت:
اي کاش ميشد امروز باقالي پلو با ماهيچه ميخورديم، شوهرش با شرمندگي ازش عذر خواهي کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند ...
من هم با آن تلفن ساختگي خواستم که همه مهمان من باشند.
گفتم خب چرا فقط اون دو تا را مهمان نکردی؟
گفت: نخواستم اون پيرمرد شرمنده بشه.
گفتم اون وقت برای یه نفر حاضر شدی دروغ بگی؟
گفت نه، قبلش داشتم با بچهم صحبت میکردم واقعاً سالم بود، میتونست هزار اتفاق براش افتاده باشه! همیشه منتظریم اول اتفاق بیفته بعد نذر و نیاز کنیم؟ درحالیکه خدا داره هر لحظه به ما عنایت میکنه از سلامتی گرفته تا نعمتهای بیشمار دیگه.
🔹 تا حالا هیچ وقت اینقدر قانع نشده بودم!!!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚
@dastanak_ir