زني به شيطان گفت: آيا آن مرد خياط را ميبيني؟ ميتواني بروي وسوسهاش کني که همسرش را طلاق دهد؟
📚
@dastanak_ir
شيطان گفت: آري و اين کار بسيار آسان است.
پس شيطان به سوي مرد خياط رفت و به هر طريقي سعي ميکرد او را وسوسه کند. اما مرد خياط همسرش را بسيار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نميکرد.
پس شيطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خياط اعتراف کرد.
سپس زن گفت: اکنون آنچه اتفاق ميافتد را تماشا کن!
زن به طرف مرد خياط رفت و به او گفت:
چند متري از اين پارچهي زيبا ميخواهم پسرم ميخواهد آن را به معشوقهاش هديه دهد.
پس خياط پارچه را به زن داد.
سپس آن زن رفت به خانه مرد خياط و در زد و زن خياط در را باز کرد وآن زن به او گفت: اگر ممکن است ميخواهم براي اداي نمازوارد خانهتان شوم، و زن خياط گفت: بفرماييد،خوش آمديد
آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خياط متوجه شود و سپس از خانه خارج
شد.
و هنگامي که مرد خياط به خانه برگشت آن پارچه را ديد و فورا داستان آن زن و معشوقهي پسرش را به ياد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شيطان گفت: اکنون من به مکر زنان اعتراف ميکنم و آن زن گفت: کمي صبر کن!
نظرت چيست اگر مرد خياط و همسرش را به همديگر بازگردانم؟؟؟!!!
شيطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پيش خياط و به او گفت:
يکي ديگر از همان پارچهي زيبايي را که ديروز از شما خريدم ميخواهم براي اينکه ديروز رفتم به خانهي زني محترم براي اداي نماز و آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشيدم دوباره بروم و پارچه را از او بگيرم!
و اينجا مرد خياط رفت و از همسرش عذرخواهي کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شيطان در بيمارستان رواني به سر ميبرد و اطلاعات ديگري از شيطان نداريم.😁😂
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚
@dastanak_ir