علامه محمد تقی مجلسی«ره» نسبت به شاگردش، ملا صالح مازندرانی مهربانی خاصی داشت وقتی احساس کرد تمایلی به ازدواج دارد در یکی از روزها پس از درس به وی گفت هر گاه اجازه دهی همسری را برای تو در نظر دارم، ملا صالح شرمنده شده و بالاخره به وی اذن داد. علامه مجلسی به خانه رفت و دختر فاضل و خردمندش که به حد کمال علم رسیده آمنه خاتون را به حضور خواسته گفت شوهری برای تو در نظر دارم که بی اندازه فقیر و در نهایت فضل و صلاحیت و کمال است اکنون منتظر اجازه تو هستم. آن مخدّره گفت، ناداری وسیله عیب جویی و نکوهش مردها نمی باشد. مولانا از اجازه دخترش خوشحال شد و مجلس همسری او را فراهم آورد. شب زفاف، ملا صالح، نقاب از چهره آن دوشیزه پاکیزه گوهر برداشت به جمال او نگران شده از شدت سرور به گوشه ای از خانه رفت به شکرانه از چنان موهبتی به مطالعه پرداخت در آن حال به یکی از مسائل مشکله رسید که از حلّ آن عاجز گردید، آن معظمه به فراست دریافت که اشکال کار او از کجاست. فردا که برای بحث و تدریس از خانه بیرون رفت، مشارالیها مسأله را حل کرد و مشروح آن را در کاغذی نوشت و در کتاب گذارد. شب هنگام که صالح نامور به منزل آمد و مسأله را به تمام کمال، مشروح دید، سجده شکر کرد و به شکرانه آن تا بامداد به عبادت پرداخت و بالاخره مقدمه زفاف سه شبانه روز به تأخیر افتاد. مولانا مجلسی از واقعه اطلاع پیدا کرد. خطاب به مولانا صالح فرمود: هرگاه این دختر، مطلوب تو نمی باشد دختر دیگری را به ازدواج تو در آورم. به عرض رسانید، حقیقت مطلب غیر از آن است که شما پنداشته اید. منظور من، ادای شکر پروردگار است در عین حالی که می‌دانم هر چه بیشتر به شکر او بپردازم باز اندکی از وی سپاس گذاری نکرده‌ام و حق این عنایت ربانی را ادا ننموده ام. مولانا فرمود. آری «اقرار به عجز، نهایت شکر بندگان است» ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 📚 @dastanak_ir