رسم داشت تمام شب‌های جمعه برای شب‌زنده‌داری برود تخت فولاد. هوا سرد بود و خشک. سوز سرما مغز استخوان را می‌گزید. میرزا محمد حسین (پدر آیت‌الله میرزا علی‌محمد اژ‌ه‌ای) رفت. آقای علی قدوسی هم آذوقه‌ای برداشت و چای و آب. رفت دنبال محمد حسین. هر چه گشت پیدایش نکرد. نه توی تکیه خوانساری بود و نه تکیه بیدآبادی. صدای زوزه گرگ‌ها و شغال‌ها توی بیابان می‌پیچید. علی نگران بود و توی سرمای شب به دنبال محمدحسین می‌گشت. ضدایی ضعیف شنید. هوا تاریک بود. اما صدا توی هوای صاف و سرد زمستان به گوش می‌رسید. به سمت صدا رفت. در آن سیاهی شب دید میرزا محمدحسین نزدیک قبر آخوند کاشی سر به سجده گذاشته و گریه می‌کند. نیم ساعت می‌گذرد و میرزا همچنان در حال گریه بوده است. علی قدوسی تعریف می‌کرده آرام به سمت میرزا رفتم. دست بر شانه‌اش گذاشتم و از نگرانی‌ام گفتم. گفت اینجا سرزمین عزیزی است. دست زد بر مکانی که در آن بود. گفت: امشب واقعه عجیبی در عالم مکاشفه دیدم. مشغول گفتن ذکر بودم. دیدم آسمان شکاف برداشت و حضرت محمد (ص) از آسمان به زمین هبوط کرد. مرحوم ملک‌التجار و آخوند کاشی هم همراه رسول‌الله بودند. دیدم هر سه مشغول کاشتن گل‌های لاله‌ در این سرزمین هستند. 50 سال بعد از این مکاشفه بود که جنگ ایران و عراق شروع شد و گلستان شهدا شکل گرفت.» 📚کتاب «خورشید»، زندگی آیت‌الله میرزا علی‌محمد اژه‌ای از علمای به نام اصفهان و پدر شهید علی‌اکبر اژه‌ای (از شهدای انفجار دفتر حرب جمهوری اسلامی» ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir