🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀
#قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم
#مصطفی_صدرزاده
قسمت 7⃣2⃣1⃣
اول با ثروت امتحان شد. پول زیادی دستش آمد اما وسوسه نشد که از مالش سوء استفاده یا حتی برای خودش استفاده کند. بیشتر دارایی اش را صرف امور خیر کرد.
بعد هم با قدرت و شهرتی که در سوریه به دست آورد امتحان شد، اما آن قدر روی خودش کار کرده بود که حتی پدرش نمیدانست فرمانده گردان است. پدرش همهی اینها را بعد از شهادتش فهمید.
بار آخر هم قبل از رفتنش با بچه های گردان عمار توی بهشت زهرا قرار داشت. با کمک خانمش برای صبحانه، عدسی بار گذاشته بود. با خانم و بچه هایش راهی بهشت زهرا می شدیم. وقتی رسیدیم پرنده پر نمیزد. وقتی بچه های گردان عمار آمدند، صبحانه را دادیم دستشان. مصطفی آنجا درباره شهید صابری و تل قرین گفت. گفت:
« فقط کمک خدا باعث شد منطقه ای که مدت زیادی در دست دشمن بود و کسی نمیتونست اون رو پس بگیره بچه های فاطمیون با شجاعت اون رو گرفتند. اونجا مهدی صابری یکی از دوستان و همرزمانم به شهادت رسید. »
بعد با هم سری به مزار شهدا زدیم و این شعر را زیر لب میخواندیم:
باید گذشت از این دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهرۀ خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود این سان معراج انسانی
سر مزار شهدا هم کمی حرف زد. بچه های گردان عمار هم مثل ما عاشقش شدند. هرکسی او را می دید دیگر نمی توانست به راحتی از او دل بکند. مصطفی قانون جذب را خوب بلد بود. میدانست چه کار کند تا یکی را جذب بسیج و دم و دستگاه امام حسین علیهالسلام کند.
پدرش میگفت:
« مصطفی به مادرش گفته شما دعا کن من مؤثر باشم، شهید شدم یا نشدم مهم نیست! »
الآن ما هر کدام به هر سمتی که رفتیم به خاطر وجود مصطفی بود؛ چه من که جذب سپاه شدم و چه بچه هایی که رفتند در دانشگاههای دیگر دنبال درس و زندگی شان. خیلی به گردن ما حق دارد. برایمان معرفت زیادی به خرج داده است و از خیلی چیزها به خاطر ما گذشت. حالا هم امیدوارم آن دنیا دستمان را بگیرد تا جلوی ارباب مان روسفید باشیم.
⬅️ ادامه دارد....
@Modafeaneharaam