♦️روایتی از قلب جبهه؛ وقتی حاج کاظم با دجله راز و نیاز می‌کرد 🔹یکی از رزمنده‌ها تعریف می‌کرد: «دیدیم حاجی، با نقشه‌ای در دست، روبه‌روی آب ایستاده. صدای اذان از ضبط کوچکش پخش می‌شد. زانو زد، دست در آب فرو برد، انگار با دجله حرف می‌زد. با همان آرامش همیشگی گفت: "یا علی، این زمین‌ها رو باید برای بچه‌هامون امن کنیم... ما می‌ریم، ولی این خاک باید بمونه."» 🔹شب بعد، او و چند تن از فرماندهان، برای شناسایی منطقه وارد نیزار شدند... آن شب، شب آخر بود. در همان حوالی اذان ظهر، گلوله‌ای آمد و دجله دیگر صدای زمزمه‌های حاج کاظم را نشنید... @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam