گاهی آدمها اندوهگین میشوند و غم میشود بخشی از وجودشان؛ اما گاهی بار مصیبتها اینقدر سنگین است که آدم میشود خودِ خودِ اندوه. اینجا دیگر غم، بخشی از وجودش نیست، که تمام وجود اوست.
مگر قلب آدم چقدر ظرفیت دارد که بتواند این همه حزن را یکجا تحمل کند؟! برای پهلوی شکستهی "فاطمه" گریه کند؟! یا برای دردهای "علی" زانوی غم بغل گیرد؟!
از "حسین" حرف بزند یا از امتداد این ظلم بعد از هزاروچهارصدسال...
شیعهای که از غریبی امام عصر میراثی جز اشک ندارد چگونه آرام گیرد؟! چگونه سکوت کند در برابر آنچه در طول تاریخ بر سر یاران امامش میآید؟!
این چه قاعدهی عجیبی است در عالم که غم را با غم تسکین میدهند؟!
این چه اتمسفری است که برای نفس کشیدن باید به دم نزدن متوسل شد؟!
این چه آرامشی است که قرار را از وجودمان میبرد؟!
این چه رجائی است که خوف دست از سرش برنمیدارد؟!
تنها چیزی که از این ابهام و از این تناقضات میفهمم استیصال جهان است.
جهان و بشریت مستاصل است و حضور امامش را طلب میکند...
مولای من، به ما خرده نگیرید. ما مثل کودک نوپایی هستیم که در انبوه آدمها دست مادرمان را رها کردهایم. درست مثل همان کودکی که از پشت شیشهی مغازه مبهوت اسباببازیها شده است و دیگر چیزی حریفش نمیشود.
آقایجانم، شما با ظهورتان حریف این حماقت کودکانهی ما شوید.
ما کم آوردهایم.....
🖋زهرا ابراهیمی
#روز_نوشت
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#استیصال
#مرا_دریاب
#بی_تو_دریای_دلم_مرداب_است
#عکس_مناسبی_نداشتم
https://eitaa.com/roznevesht