🔵شکر نعمت
#حکایت
شماره ۱۳۰
🔸️روزی فقیری به نزد امام صادق (ع)آمد و از ایشان درخواست پول کرد.امام(ع) به یاران خود فرمودند از ظرف میوهای که آنجا بود، یک خوشه انگور به او بدهند.
این حرف را که شنید،و گفت:انگور؟ من احتیاج به انگور ندارم! بفرمایید اگر پول هست بدهند!
امام(ع)نگاهی به او انداختند و فرمودند:خداوند به تو وسعت دهد.
هنوز از امام(ع)چند قدم فاصله نگرفته بود که از حرف خود پشیمان شد؛به سمت امام(ع)برگشت و گفت:پس همان خوشه انگور را بدهید!
امام(ع)سکوت کردند و دیگر، آن خوشه را هم به او ندادند.
چند دقیقهای نگذشته بود که فقیر دیگری نزد امام(ع)آمد.
امام(ع)به او، سه دانه انگور دادند؛او هم انگور را گرفت و گفت:
سپاس آفریدگار جهانیان را که به من روزی مرحمت کرد.این را گفت و خواست از آنجا برود که امام صادق(ع)فرمودند:بِایست!
بعد، دو دست خود را پر از انگور کردند و به او دادند.
مرد فقیر، انگورها را گرفت و بار دیگر گفت:خدای بزرگ را شکر ، که به من روزی عطا فرمود.امام(ع)با شنیدن حرف مرد، اینبار روی به غلام خود کردند و پرسیدند:چند سکّه پول همراه داری؟غلام گفت:تقریباً بیست درهم.
فرمودند: آنها را هم به این مرد بده.
مرد فقیر که به وجد آمده بود، روی به آسمان کرد و گفت:خدایا! تو را شکرگزارم
سکّهها را از غلام گرفت و خواست برود که امام(ع)پیراهن خود را از تن بیرون آوردند و به فقیر دادند و فرمودند:ای مرد،این را هم بپوش.
مرد،قلبش لبریز شادی شد.لباس را پوشید و برای امام(ع)دعا کرد و رفت.
#نعمت
#شکر_گذاری
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7