#داستان ۱
🔸️خداوند ایوب پیامبر رانعمتهای بسیار داد تا جائی که نوشتهاند: پانصد جفت گاو نر برای شخم زمینهای زراعتی داشت و صدها بنده زر خرید خانواده دار داشت که کارهای زراعتی او را مینمودند.
شترهای بارکش او را سه هزار و گله گوسفند او را هفت هزار نوشتهاند. همچنین خداوند سلامتی و نعمت و اولاد بیشمار به او عطا فرمود: و در همه حال حامد حق بود و حتی در دو کار که اطاعت حق در آن بود سختترین را انتخاب میکرد و عمل مینمود. اما با همه توصیفات که در شرح حال ایوب علیه السلام نوشتهاند، بدون آنکه گناهی از او سر زده باشد برای بالا رفتن مقام و درجاتش مورد امتحان قرار گرفت تا جائیکه همه نعمتها را خداوند از او گرفت و بدنش هم به مرضی که نمیتوانست مداوا کند مبتلا شد.
با همه سنگینی بلاء هیچگاه یاد خدای و حمد و ستایش او را ترک نمیکرد، تا اینکه شیطان وسوسه خود را در ذهن عیال او انداخت و زن شروع به شکایت از وضع ناهنجار کرد و گفت: همه ما را ترک کردند و هیچ نداریم...
#تلنگر #شکرگزاری #نعمت #بلا #حضرت_ایوب
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
#ادامه
#داستان ۲
... ایوب علیه السلام فرمود: هشتاد سال نعمتهای الهی به ما رسید، حال به هفت سال بلاء نباید به خداوند اعتراض کرد؟ و باید یاد او در هم حال بود!
آنقدر زن اعتراض و اشکال کرد و طرحهائی غیر معقول داد تا ایوب ناراحت شود!! فرمود (از پیش من دور شو که دیگر تو را نبینم).
چون زن رفت ایوب خود را تنها و بی پرستار دید و سجده الهی کرد و به مناجات خدای پرداخت و خداوند دعای ذاکر و حامد خود را مستجاب کرد، و همه نعمتها را دوباره به او عطا کرد!
زن ایوب پیش خود فکر کرد او مرا از پیش خود رانده، صلاح نیست او را تنها بگذارم، چون پرستاری ندارد، از گرسنگی تلف میشود.
چون به جایگاه ایوب بیامد اثری از ایوب ندید، فقط جوانی را مشاهده کرد، شروع به گریه کرد، جوان گفت: چرا گریه میکنی؟ شوهر پیری داشتم آمدم او را نیافتم. اگر او را ببینی میشناسی؟ گفت: آری، چون به جوان خوب نگریست دید شباهت به شوهرش دارد، آن جوان گفت: من همان ایوب هستم.
#تلنگر #شکرگزاری #نعمت #بلا #حضرت_ایوب
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7