eitaa logo
مجمع یادواره شهدای دانشگاه شیراز
747 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
579 ویدیو
84 فایل
⬅️برنامه ها و اخبار مجمع یادواره شهدای دانشگاه شیراز را اینجا دنبال کنید. 🔹وابسته به دانشگاه شیراز ارتباط با دبیر: 09301641700 📲مارا دنبال کنید: zil.ink/shohada_shirazu آپارات: aparat.com/shohada_shirazu «اینجا، جنسش فرق داره...
مشاهده در ایتا
دانلود
[😂] ﻣﺼﺎﺣﺒﻪﮔﺮ: ﺗﺮﮐﺶ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ سینه‌اش ﺭﻭ ﭼﺎﮎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ بود ﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ می‌کرﺩ. ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻی ﺳﺮﺵ. ﺩﺍﺷﺖ آﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺴﺎﺷﻮ می‌زﺩ... اﺯﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ آﺧﺮ ﭼﻪ ﺣﺮفی ﺑﺮﺍی ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭی؟ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺸﻮﺭﻡ ﻣﻴ‌‌ﺨﻮﺍﻡ ﻭقتی ﺑﺮﺍی ﺧﻂ مقدم ﮐُﻤﭙُﻮﺕ می‌فرستن، ﻋﮑﺲ ﺭﻭی ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ جدا نکنن! ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﺍﺭﻩ ﺿﺒﻂ ﻣﻴﺸﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻳﻪ ﺣﺮﻑِ ﺑﻬﺘﺮی ﺑﮕﻮ! ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻨﺎﺯی ﮔﻔﺖ: آﺧﻪ ﻧﻤﻴﺪﻭنی، ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﻢ ﺭُﺏ ﮔﻮﺟﻪ ﺍفتاد! و لحظاتی بعد چشمانش را بست، لبخندی زد و شهید شد... ، معروف به "شهید خندان" تهران سال 1364 _______________ @myshohada
[😂] عملیات کربلای پنج در شملچه بشدت مجروح شدم بنحوی که پای چپم سوراخ شد و هر دو استخوان آن شکسته بود. بچه ها به سختی به عقب منتقل ام کردند. در ماهشهر خانم پرستار مشغول پانسمان، گازی را بتادینی کرد و با پنس از یک طرف زخم وارد و از طرف دیگر خارج کرد. درد زیادی احساس کردم و گفتم: ! خانم پرستار که تا آن موقع از بچه ها یا زهرا (س)، یا مهدی(عج) و... شنیده بود با تعجب دست از کار کشید و گفت: بله!!!؟ گفتم: درد داره، پرسید: بچه کجایی؟ منِ ساده گفتم: تهران گفت: پس بگو...! فهمیدم خراب کردم... ________________ @myshohada
[😂] بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل چراغارو خاموش کردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک می ریخت... یه دفعه اومد گفت: - اخوی بفرما، عطر بزن...ثواب داره + اخه الان، این موقع وقته عطر زدنه؟ - بزن اخوی... خوشبو نباشی امام زمان نمیاد تو مجلسمونا، بزن، به صورتت هم بزن کلی ثواب داره... بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود تو عطر جوهر ریخته بود... بچه‌ها هم با یه جشن پتو از خجالتش بیرون اومدن... ___________________ @myshohada
[😂] چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن، داد میزد: آهــــای... چفیه ام، سفره، حوله، لحاف، زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه، کمربند، جانماز، سایه بون، کفن، باند زخم، تور ماهی گیریم... هــــمـــه رو بردن...!!! دارو ندارمو بردن... شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات... ______________ @myshohada
[😂] نصفه شبی خسته و کوفته از راه رسيد ديد تو چادر اصلا جا نيست که بخوابه. شروع کرد سر و صدا؛ مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد، راز و نیاز کنید...! ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودشم رفت راحت گرفت خوابيد... ____________________ @myshohada
[😂] شب سیزده رجب بود. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند. بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت: امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود. تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمی آمد! خلاصه تمام جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند. هر چه صبر کردیم خبری نشد! کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000 نفری را سر کار گذاشته است... بچه ها منفجر شدند از خنده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیو هدیه کردند! _______________ @myshohada
[😂] روزی سر کلاس آموزش مخابرات فرق بی سیم «اسلسون» را با بي سيم «پی آر سی» از بچه‌ها پرسیدم. یکی از بسیجی‌های نیشابوری دستش را بلند کرد،☝️ گفت: « مو وَر گویم؟» با خنده بهش گفتم: «وَر گو. »😄 گفت: «اسلسون اول بیق بیق مِنه، بعد فیش فیش منه. ولی پی آر سی از همو اول فیش فیش مِنه.» کلاس آموزشی از صدای خنده بچه‌ها رفت رو هوا... _________________ @myshohada
[😂] مثل همۀ بسیجیان دو تكه تركش خمپاره برداشته بودم كه یادگار با خودم ببرم منزل. برگه مرخصی‌ام را گرفتم و آمدم دژبانی! دل و جگر وسایلم را ریخت بیرون. تركش ها را طوری جاسازی كرده بودم كه به عقل جن هم نمی رسید ولی پیدایش كرد. پرسید: « چند ماه سابقه منطقه داری؟» گفتم: « خیلی وقت نیست » گفت: « شما هنوز نمی دانی تركش، خوردنش حلال است بردنش حرام ؟ » گفتم: « نمی شود جیرۀ خشك حساب كنی و سهم ما را كه حالا نخورده‌ایم بدهی ببریم! » _____________ @myshohada
[😂] از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را می گرفتی. یکسره مشغول ذکرو عبادت بود. پیشانی بندی داشت با عنوان: «یا زیارت یا شهادت» که حقش را خوردند. از آنجا مانده از اینحا رانده! هر وقت هم برای پاکسازی میدان مین داوطلب می شد نامش در نمی آمد. آخر جنگ بچه ها یک پارچه تهیه کرده و روی آن نوشته بودند: "کمک کنید. روی دست خدا باد کرده، دعا کنید تیر غیب بخورد." _________________ @myshohada
[😂] روحانی بسیار نازک و سلیم‌القلبی داشتیم. بندهٔ خدا حرف می‌زدی اشک می‌ریخت. عازم عملیات کربلای 5 بودیم. موقع حلالیت طلبیدن با حاجی شانه‌به‌شانه که شدیم شروع کرد با صدای بلند گریستن. شیطنتم گل کرد، با خود فکر کردم یک‌خرده حاجی را این‌روز آخری اذیت کنم. اول با لحن سوزناک و گریه‌آوری گفتم:«حاج‌آقا» که اصلاً منتظر نشد من بقیه‌اش را بگویم، بلندبلند گریست، بار دوم گفتم:«حاج‌آقا از همه التماس دعا» دوباره حاجی به هم‌ریخت و مرا در بغل گرفت. در اینجا من از فرصت استفاده کردم و آهسته در گوشش گفتم: «ولی از شما التماس سه آ دارم». با همان حالت حزن و بغض گفت: «بابا، حالا چه وقت شوخی کردن است». _______________________ @myshohada
تازه اومده بود جبهه یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید: وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟ اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده شروع کرد به توضیح دادن: اولاْ باید وضو داشته باشی بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی: اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین بنده خدا با تمام وجود گوش میداد ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت: اخوی غریب گیر آوردی؟... @myshohada
در به در دنبال آب مى گشتيم جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم تشنگى فشار آورده بود «بچه ها بيايين ببينين... اون چيه؟» يك تانكر بود هجوم برديم طرفش اما معلوم نبود چى توشه روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين» با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود به روى خودم نياوردم ، یه دلِ سير آب خوردم بعد دستم رو گذاشتم روى دلم نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن پرسيدند «چى شد؟...» هيچى نگفتم دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورین...» يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار پوتين بود... 🕊️ @myshohada