هدایت شده از حدیث اشک
این روایـت یادگـار از عمّـه ی ـادات بود
بدترین ساعـاتِ ما دروازه ی ساعـات بود
صفحه ی شطرنج بود و خیزران بود و شراب
باز هم شُـکرِ خـدا چشـمِ کبـودم مات بود
کـاروان از بیـنِ بـازارِ یهـودی ها گذشـت
آه ای ذاتِ مقـدّس ، دشمــنت بـدذات بود
هیچکس از کربلا با دستِ خالـــی برنگشت
ای که حتّی آسمان هم فرشِ زیـرِ پـات بود
حــق بده تا نیزه داران از سَرَت هم نگذرند
این سرِ بر نیـزه رفته قبله ی حاجـات بود
صبحِ زینب روزه بود و شـامِ زینب روضه بود
شام امّا گرمِ عِیش و نوش و سور و سات بود
دسـتِ خالی بر نمی گردد مسافـر از سفـــر
کوله بارم بی رقیّـه خالی از سوغــات بود
کارِ دنیـا را ببیــن ، شــاهِ هُبَــل اَفکــن تبار
سرنوشتِ دخترش در دستِ مُشتی لات بود
مردها کشتـه شـدند امّا شمـا بیعـت کنید
روی لب های عقیلـه خُطبـه ی هیهـات بود
#کوفه_شام
#الشام_الشام_الشام
#ابراهیم_زمانی
@hadithashk
هدایت شده از حدیث اشک
وقتی رسید قافله در مجلس یزید
بالا گرفت قائله در مجلس یزید
اشک سر بریده درآمد که پاگذاشت
زینب میان سلسله در مجلس یزید
زینب رسید و دور و برش جمع خستهای
با پای پر ز آبله در مجلس یزید
داغ رباب تازه شد آن لحظهای که دید
بالا نشسته حرمله در مجلس یزید
با کینهای به قدمت تاریخ کفر، داشت
با دین سر مقابله در مجلس یزید
دفها به روی دست، و کِل میکشید مست
مطرب میان هلهله در مجلس یزید
بزم شراب بود و چه کردند پای تشت
رقاصهها پِیِ صِله در مجلس یزید
ای وای بین جام شراب و سر امام
چندان نبود فاصله در مجلس یزید
بالا که رفت چوب، سه ساله بلند شد
صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید
شد اشک چشم، بغض و بدل کرد این چنین
آتشفشان به زلزله در مجلس یزید
صحبت که از خرید و فروش کنیز شد
افتاد باز ولوله در مجلس یزید
خون خورد زینب و جگرش پارهپاره شد
از دست إبن آکله در مجلس یزید
#کوفه_شام
#الشام_الشام_الشام
#مصطفی_متولّی
@hadithashk