eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
100.4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
779 ویدیو
130 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
بنده خدا دلش سلفی میخواست😅 وگرنه ما و این جِلافتا ؟!
🔴 به گمانه زنی ها توجه نکنید... همچنان متمرکز باشید بر
🔵 لحظات پایانی روز جمعه و متعلق به صاحبمان حضرت ولی الله الاعظم ارواحنا فداه است... لحظه اجابت دعاست امیدواریم با و انتخاب آقای به عنوان رئیس جمهور انقلابی، اسباب خدمت صادقانه و مجاهدانه به این مرز و بوم ، بیش از پیش فراهم شود. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷
🔵 ما به تکلیفمون عمل کردیم، نتیجه اش رو سپردیم به خدا... هر چی بود بگیم الحمدلله و راضی هستیم به رضای خدا خروجی صندوقها چه جلیلی باشه چه پزشکیان، پیروزی از آن ملت شریف ایران است🇮🇷🇮🇷
وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم
➖ رک و پوست‌کنده‌اش این می‌شود که: مردم شریف و رشید ایران، از بین رئیسی و روحانی، را و با انتخاب کردند. غیر از این است؟؟
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قول استاد فقید، آیت الله مصباح یزدی: وظیفه ما این است که زمینه را برای انتخاب مردم فراهم کنیم. نتیجه اش هر چه شد، همان است وگرنه خدا در طول تاریخ میتوانست بارها علیه رأی مردم اقدام کند اما نکرد. وظیفه ما تربیت مسلمان آگاه است. 👈 بنده معتقدم که در طول زمان، دانه دانه رأی مردم از دست رفته و الان شدند ۵۰ _ ۶۰ درصد جامعه. و باید دانه دانه برگردند و به هیچ وجه دفعتا و یهویی نمیتوانیم با یک هفته و ده روز ایام تبلیغات، مشارکت را بیاوریم بالای هفتاد هشتاد درصد. دقیقا مانند مسئله حجاب که سانت به سانت عقب رفته و الان شده لختی سر و گردن مردم. و باید آن حجاب، سانت به سانت برگردد و با کارهای یهویی و ضربتی و امثال ذلک حل نمی‌شود. والسلام سخن بسیار است اما دیگر فایده ندارد. لذا پایان پرونده انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۴۰۳ را در کلیه صفحات مجازی‌ام اعلام می‌کنم. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها آماده این مممحمد۲ را از الان منتشر کنم؟☺️
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿🌿 🌿🌿 ✍️ نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی جهرم-تابستان 1385 کم کم ساعت به یک و نیم ظهر نزدیک میشد. منزل پدری محمد مملو از خواهران و دامادها و خواهرزاده ها بود. اینقدر شلوغ و درهم برهم بود که شتر با بارش در آن خانه فسقلی گم میشد. همه به خودشان مشغول بودند. یکی از خواهران داشت تندتند لباس ها را اتو می‌کرد. یک خواهر دیگر مشغول جمع کردن سفره بود. یک نفر دیگر حیاط را آب و جارو می‌کرد و یکی هم ظرف ها را می‌شست. ده پانزده بچه قد و نیم قد هم به انواع و اقسام بازی های پر سر و صدا در حیاطی که فقط یک قالی دوازده متری و یک کسر فرش میخورد، مشغول بودند. دامادها در اتاق بودند و بعد از ناهار، بساط چایی را به راه انداخته بودند. اما در حیاط، وسط آن شلوغی و درهم برهمی، ملت با هم حرف هم میزدند و عجیب تر آنکه صداها در آن هیاهو گم نمیشد: خدیجه: «راستی گفتین پایین بنر، یادشون نره که اسم دامادها را بنویسن؟» ملیحه: «رو یه تیکه کاغذ نوشتیم و دادیم که یادشون نره.» خدیجه: «چطوری نوشتین؟» ملیحه: «فارسی نوشتیم. اونم قراره فارسی بنویسه. ملت هم فارسی می‌خونن. آخه این چه سوالیه که میپرسی؟» خدیجه: «شوخیت گرفته؟! میگم ترتیب اسامی رو ...» نجمه: «لابد به ترتیب از بزرگتر به کوچیکتر نوشته. مگه نه ملیحه؟» ملیحه: «پناه بر خدا! چرا از من میپرسین؟ میخواین شر بندازین گردنم؟» جمیله: «نه خواهر! کدوم شر؟ مگه تو ننوشتی دادی دست شوهر نجمه که زحمتش بکشه؟» ملیحه: «چرا. من نوشتم ... منِ مظلوم ... منِ همیشه مقصر ... منِ ...» جمیله: «ملیحه بس میکنی؟! خب یه کلمه جواب بده که خیالشون راحت بشه.» ملیحه: «گفتم خو ... به ترتیب از بزرگتر به کوچیکتر!» جمیله: «کدوم بزرگتر به کوچیکتر؟ سن و سال خواهرا رو در نظر گرفتی یا سن و سال دومادا؟ مثلا از شوهر مرضیه شروع کردی تا شوهر خودت؟ یا از دومادا که شوهر من بزرگتر ازهمه است شروع کردی؟ این ... اینو بگو! کدومش؟» ملیحه یک لحظه خشکش زد و رنگ از رخسارش پرید. همین طور که ظرفها رو خشک میکرد و در جاظرفی می‌گذاشت نگاهی از بالای عینکش به اطرافش انداخت. دید پناه بر خدا. همه دارند به او نگاه می‌کنند. نفس عمیقی کشید و ابرویی بالا انداخت و گفت: «خب ادب حکم می‌کرد که ابتدا با نام خداوند و سپس پدر و مادر عزیزمان حاج فلانی و حاجیه خانم فلانی و بعدش هم متن اصلی باشه. درباره اسامی هم بازم ادب و احترام حکم می‌کرد که ابتدا بنویسم حضرات حجج اسلام فلانی و فلانی و بعدش اسم بقیه را ببرم. نکنه انتظاری غیر از این داشتین!» جمیله که دیگر حیاط را جارو نمیزد، جارو را در دستش محکم فشار داد و دندانش را جوری که روی لحن حرف زدنش، اثر خشم را به خوبی نشان میداد فشار داد و گفت: «مگه میخواستی صورتجلسه اداری تنظیم کنی که ابتدا نام اعزه روحانی حاضر در جلسه و بعدش اسم بقیه حضار بنویسی؟! ملیحه چیکار کردی با ما؟! ملیحه بگو که داری شوخی میکنی؟» راضیه که میوه ها را داشت خشک میکرد و توی ظرف بلوری بزرگی میگذاشت با تعجب و دلخوری پرسید: «این کارو کردی که اسم شوهر خدیجه و شوهر خودت که آخوندن اول از همه بنویسی؟! آره ملیحه؟» خدیجه که تقریبا همه لباس ها را از روی بند جمع کرده بود و می‌خواست با خودش به داخل اتاق ببرد گفت: «حالا خواهرا صلوات بفرستین. اصل اینه که یه بنرِ آبرومند ...» جمیله که از همه به خدیجه نزدیکتر بود یهو برگشت و جوری با صدای بلند با خدیجه حرف زد که خدیجه یک متر آن طرف تر پرید: «هیچی نگو خدیجه! هیچی نگو! چی چی صلوات بفرست؟! می‌خوای فتنه کنی؟» مرضیه گفت: «وای دخترا چقدر به جون هم می‌پرین؟ حالا هر چی نوشته باشه. فرقی که نمیکنه. دیگر کار از کار گذشته. اما ملیحه کاش ... واااااای ... بچه ها یه چیزی یادم اومد! یا صاحب الزمان!» همه دقیق تر به چهره مرضیه نگاه کردند. جمیله: «مرضیه دیگه ملیحه چیکار کرده؟ خدا بگم چیکارت کنه ملیحه!» مرضیه نگاهی به ملیحه کرد و پرسید: «اسم محمد نوشتی؟» ملیحه چشمانش گرد شد و با دست راستش به صورت خودش زد و گفت: «وای خاک تو سرم!» با «وای خاک تو سرم» گفتن ملیحه و بادی لنگوییجی که از خود نشان داد، همه ماست ها را کُپ کردند. راضیه: «وای ملیحه چقدر تو ...» مرضیه: «قسم قرآن بخور که ... ملیحه مرگ آبجی یادت رفت اسم محمد بنویسی؟» جمیله: «زن نیستم اگه بذارم این بنرِ شر و شوم، درِ کوچه نصب بشه! نه ادب و آدابی رعایت کرده ... نه اسم کاکام توشه ... تازه آروم میزنه تو لُپ خودش و میگه وای خاک تو سرم! خاک تو سرت؟ نه اتفاقا خاک تو سر ما!» ادامه 👇👇