eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
99.8هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
789 ویدیو
132 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️ ادمین‌های محترم موعد استفاده از طرح تخفیف تبلیغات در ماه شعبان به اتمام رسید. لطفا دیگه مراجعه نکنید تا شرمنده نشم. ان‌شاءالله برای طرح تبلیغ ماه مبارک رمضان که هم‌زمان با انتشار داستان جدید (😉😍) هست ، در تاریخ ۱۷ و ۱۸ اسفندماه ثبت نام خواهیم کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 باتاریخ بزرگان آشنا شوید👇 سوم شعبان شب تولد سه نفر است که متاسفانه اکثر مردم فقط از یک موردش اطلاع دارند : ۱. تولد حضرت اباعبدالله الحسین 😍 ۲. تولد شیخ طوسی 😊 ۳. تولد محمدآغا؛ گل باغا 😌 😅
منبر دوشنبه و سه‌شنبه تهران، حسین‌آباد، خیابان مژده
منبر چهارشنبه و پنجشنبه شیراز ، حرم مطهر شاه‌چراغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️از یه سنی به بعد بچه ها، والدینشون رو میارن دکتر، این روند به طور دلگیری غمناکه ولی تو روخدا وقتی میاریدشون باهاشون بااحترام رفتار کنید. این آدم ها همونایی هستند که وقتی مریض بودید و بچه بودید مثل چشماشون از شما نگهداری کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت شصت و ششم» 🔺روز سوّم! من حسابی سرگرم راه اندازی دانشگاه بودم و یک پایم دانشگاه بود و یک پایم به نهادهای مختلف، اعمّ از سفارت ترکیه، وزارت علوم، فرمانداری، دفتر ریاست جمهوری و...! تا اینکه کارهای تأسیس دانشگاه در نهاد ریاست جمهوری گره خورد و لازم بود که از شخص وزیر علوم، اجازه نهایی را بگیریم. هر کاری میکردیم نمیشد و حتّی به جایی رسید که وزیر علوم ما را به دیدار نپذیرفت. خب این مسئله کمی نبود. از یک طرف میدیدم تعدادی از وزرا که درس خوانده ترکیه بودند با تأسیس این دانشگاه موافق بودند و حتّی سخنگوی دولت هم تا حدودی اعلام نیمه رسمی کرده بود، امّا کار یک‌مرتبه گره بدی خورد! حالا این‌ها را که در طول پنج شش خط گفتم، مال حدود دو هفته است. در طول آن دو هفته از خواب و خوراک افتاده بودیم و از یک طرف دیگر هم باید برای سال جدید تحصیلی کارهای مربوط به تجهیز و جذب اوّلیّه را انجام می‌دادیم. بعداز آن دو هفته، یک روز ماهدخت از خواب بیدارم کرد و گفت: «گوشیت دو سه بار زنگ خورده و فکر کنم از جای مهمّی باشه و کار مهمّی دارن!» فوراً چشمانم را مالیدم، صدایم را صاف کردم و گفتم: «الو!» گفت: «سلام! روز به‌خیر!» فهمیدم که از سفارت ترکیه است. فوراً خودم را جمع‌وجورتر کردم و گفتم: «سلام! روز شما هم به‌خیر. بفرمایید.» گفت: «لازمه که با جناب سفیر دیداری داشته باشین.» ساعت 11 قرار گذاشتیم و رفتم جلسه! برای بار دوّم بود که سفیر را میدیدم. خیلی آدم جنتلمن و امروزی به نظر می‌آمد. نشستیم و گفتگوی ما شروع شد؛ من: «خوشحالم که شما رو میبینم، باعث افتخار بنده‌ست.» سفیر: «مرسوم نیست که سفیر و مقامات سیاسی تو مناسبات علمی و تأسیس مراکز غیرسیاسی قدم بردارن و ورود کنن، امّا با توجّه به اهمّیّت این مسئله، وزیر علوم از بنده خواستن که ورود کنم و حل‌و‌فصلش کنیم.» با تعجّب گفتم: «وزیر علوم از شما خواستن؟! ما تمام مشکلاتمون از ایشونه و اون‌جا کار گره خورده! لابد از شما خواستن که ما رو منصرف کنین، همین‌طوره؟» لبخندی زد و گفت: «نه، این‌طور نیست! اگه این‌قدر عزم کامل مبنی بر تأسیس دانشگاه ما در اینجا سرد و کم بود که بخواد با عدم پذیرش یه وزیر و یا یه وکیل اینجا همه‌چیز برفنا بره، ما خودمون رو سنگ رو یخ نمیکردیم!» با تعجّب بیش‌تر گفتم: «حق با شماست! خب الان پس مشکل کجاست؟ من اصلاً متوجّه پیچیدگی‌های عالم سیاست نمیشم.» دوباره لبخند زد و گفت: «همه‌جا کاسه داغتر از آش وجود داره! آدمایی که دور کاسه میشینن و همه رنگ‌و‌لعاب و مزّه اون غذای پر از حبوبات و آب و نمک و بقیّه ادویه‌جات میشن!» من فقط سکوت کرده بودم ببینم آخرش چه میشود. ادامه👇