🌸 #خاطره_همدلی
▫️بسم رب الناس
🔶 خاطره ای کوتاه از اولین شب رزمایش پویش همدلی
♦️شب اول، شب نیمه شعبان بود و تازه کار رو شروع کرده بودیم و قاعدتا یه مقدار نسبت به واکنش های مختلف احتمالی مردم گنگ بودم.
جالب بود، خونه اول و دومی که رفتیم آشنا دراومدن و خب ارتباط گیری ما و استقبال اونها هم به طبع خوب بود.
🔻با آقا مهدی که همراهم بود رفتیم در خونه سوم، زنگ را زدم، پیرمردی پاسخ داد، گفتم: حاج آقا از #مسجد_محل خدمتتون رسیدیم، اگر لطف کنید چند دقیقه ای تشریف بیارید دم در.
🔻پیرمرد اومد، در رو که باز کرد از همون لحظه اول احساس کردم که میشناسمش ولی درست یادم نمیومد. شروع به احوال پرسی و تبریک عید کردیم و هدیه ها و گل رو تقدیمشون کردیم و پیرمرد هم با رویی گشاده ازمون استقبال کرد.
🔻بعد از کمی که طرح رو بهشون توضیح دادم، پیرمرد دست کرد تو پاکت، کاغذ پویش رو برداشت و بقیه بسته رو داد به ما و گفت: همین به درد من میخوره! بقیه اش رو احتیاج ندارم، شاید کسای دیگه تو محل باشن که نیاز داشته باشن، به اونا بدید.
🔻حرکت جالب تر بعدیش این بود که شاخه گل رو هم به سمت ما گرفت و گفت: میخوام این گل رو هم به خود شما جوونایی که زحمت میکشید و به فکر مردم هستید بدم! ما هم دستش رو کوتاه نکردیم و گل رو پس گرفتیم.😍
🔻چند لحظه بعد بود که یادم افتاد این پیرمرد عزیز و دوست داشتنی ۸۲ ساله، معلم کلاس چهارم ابتداییم بوده. شوقی تو دلم ایجاد شد و سریعا گفتم حاج آقا، شما معلم بنده بودیدا...بازم ایشون با همون لبخند روی لب گفت: خب، پس حتما کار درستی کردم که گل رو دادم به خودتون😘
🔻حس ویژه ای داشتم، شاید اگر تو دوران کرونایی نبودیم، پدر سومم رو در آغوش میکشیدم و یا بوسه ای به دستش میزدم ولی خب میسر نبود...
🔻بعد از این دیدار، به این فکر میکردم که واقعا اگر بهانه کرونا و این برنامه زیبای سرزدن به اهالی نبود، شاید هیچ وقت این دیدار مهیا نمیشد و توفیق همین چند لحظه شاد کردن معلمم رو در عوض ماه ها رنجی که برای تعلیم و تربیتم داشته رو پیدا نمیکردم؛ الحمدلله رب العالمين
🔻شاید پیرمرد هم بعد از بستن درب خونه اش، این رو با خودش زمزمه کرده: الحمدلله رب العالمین
✍🏼 مهدی خداپرست
#پویش_همدلی
#مواسات
#خاطره_همدلی
یه چند وقتیه سر این کرونا و کارایی که داره انجام میشه، خصوصا کاری که خودمون داریم انجام میدیم خیلی ذهنم درگیر شده...
همش با خودم فکرای مختلف میکنم، میگم اصلا این سختی ها و کارهایی که با بچه ها داریم میکنیم نتیجه داره؟؟
اونم نه فقط صرف یکی دو نفر ادم!
فقط از مسجد ما شاید هر شب حدود بیست تا سی نفر اونم نه یک ساعت بلکه چهار پنج ساعت درگیر این کار شدن....!!
حالا نتیجه اش یه طرف ماجراست ؛ اصلا این حرکت ادامه دار میشه یا این کارهم مثل کلی پروژه ی ناقص نصفه نیمه رها میشه؟؟
نتیجه و ادامش هم به کنار ؛ ایییین همه انرژی و تلاش و فکر و نیرو اصلا " دیده " میشه ؟؟؟
با ای کاش ای کاش و امید و آرزو هی به خودم دلداری میدادم که هدف ما بالاتر از این چیزاست ؛ غصه ی این چیزاشو نخور " دیده " میشه...
ولی این فکر ها مثل خوره افتاده بود به جونم و ول کنمم نبود!
.
.
.
این فکرا با من همراه بود تا امشب ....
امشب تلفنم زنگ خورد ؛ نفر پشت خط بعد سلام و احوال پرسی گفت :
(( فلانی، خواب دیدم مشهد بودم ؛ توی صحن حرم حضرت رضا همه منتظر نشسته بودن ؛ نمیدونستم چه خبره تا اینکه درهای صحن باز شد و یه عده جوون تو هیبت خادم های حضرت با کلی بسته وارد صحن شدن و شروع کردن به پخش کردن بسته ها بین جمعیت....
تو رو هم بینشون دیدم!
جدیدا کاری نکردی که به این خواب مربوط بشه؟؟ ))
.
.
.
حالا دیگه راحت شدم ...
مطمئنم اونی که باید ببینه ، میبینه...!!
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)
✍🏻 حمید حمیدیان
#پویش_همدلی