#عاشقانه_شهدا🙃🍃
دومین روز عقدمون
در منزل پدرم در نمـاز مغــرب
مشغول عشق بازی با معبودش بود
که محو تماشای او شده بودم.😍
صوت زیبای نمازش
آرامش حقیقی را بر من نازل می کرد.😇
همان شب نماز عشاء را
پشت سرش ایستادم و به او اقتدا کردم
و از آن به بعد نماز جماعت دو نفره مان
به امامت مـــــردی برگزار میشد که
همواره در قنوتش
«اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک »
میخواند و فروتنی در مقابل معبود در سجده هایش نمایان بود.🙂
حالا که نمیشود جماعت های دونفره مان
را به مردانگی اش اقتدا کنم،😔
نذر کرده ام که در اذانم مؤذن
آیه های جهاد او باشم ...💔
همسر#شهید_علیرضا_نوری
🌱|@martyr_314
دوست دارم اگر میکشم
صهیونیست بکشم ،
یا اگر کشته شوم به دست
صهیونیست کشته شوم ...
I would like to kill ZIONISM
and or if I am killed by ZIONISM ...
#شهیدمهدیلطفینیاسر
🌱|@martyr_314
رفت گریه ڪُند
بلڪه سبڪ شود
تمام لباسهایش خیس شد
سنگینتر برگشت..
#شهیدعلیعطری
🌱|@martyr_314
مهمان بزرگان شدن،
بزرگی میآورد
و
حقارتها را از روح انسان بیرون میکند.
📚شهر خدا
👤علیرضا پناهیان
🌱|@martyr_314
ماهرمضانراآمدھبودخانھ.
بھعلےمےگفٺ« امسالماھرمضونازخدا اهدےالحسنیینراخواسٺم ؛ یاشهادٺیازیارٺ. »
هرشبباموٺورعلےمےرفٺنددعاےابوحمزه. هرسےشب!
وقٺےدعارامےخواندند، ٺوےحالخودشنبود. نالھمےزد. دادمےڪشید، استغفار مےڪرد. ازحالمےرفٺ. ازدعاڪھبرمےگشٺند، گوشھےحیاط، مےایسٺادنمازشبمےخواند. زیراندازهمنمےانداخٺ.
هنوزدسٺشخوبنشدھبود؛ نمے ٺوانسٺخوبقنوٺبگیرد. باهمانحال، العفو مےگفٺ.گریھمےکرد. مےگفٺ« ماھرمضونڪھٺموم بشھ، منهمٺموممےشم. »
منبع:یادگاران، جلد هشٺڪٺاب #شهیدردانےپور، ص 75
🌱|@martyr_314
یہنشدنهایےهست
ڪہاولشناراحتمیشۍ...
ولےبعدامیفهمےچہشانسے
آوردےڪہنشد...
خداحواسشبهتهست...
ڪہاگہتومسیرشباشے
بهتریناروبراترقممیزنہ... :)
🌱|@martyr_314
در طوفان زندگے،غم و شادے انسان
در هم آمیختہ است. در لابہلاے این
تجربہهاےگوناگون و فراز و نشیبها
انسان و ملتے موفق اسٺ ڪہ هدف
خود را گمنڪند و راهخود را با پشتکار
و استقامت ادامہ دهد.
#حضرت_آقا❤️
🌱|@martyr_314
گُفت: اسکِله چه خَبر..؟!
گُفتَم: مُنتظر شُماست بِری شَهید شی
خَندید و رَفت..
وَقتی پیکَرش رو آوردَݩ گِریهاَم گِرفت
گفتم: مݩ شوخی کَردَم
تو چِرا شَهید شُدی..
🌱|@martyr_314
داشتم خونه رو مرتب میکردم حسین گوشه ی آشپزخونه نشسته و به نقطه ای خیره شده بود اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چه صداش کردم جواب نداد
رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... کجایی مادر؟!
یهو برگشت و بهم نگاه کرد گفتم: حسین جان! کجایی مادر؟!خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان
از تعجب خنده ام گرفت .بهش گفتم: قبرت؟! ... قبرت کجاست مادر جون؟!
گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
وقتی شهید شد و دفنش کردیم به حرفش رسیدم
با کمال تعجب دیدم دقیقا همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سر قبرش بوده...
کبوترانه پریدید
مادر#شهید_حسین_فهمیده
🌱|@martyr_314