eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇮🇷
4.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
403 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4.1k→4.2k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
"از خدا طلب شهادت مے ڪنیم چون راه حسین را مے رویم ڪه خدا به او آموخته است و شهادت ڪام و آرزوے ماست براے اینڪه شهید،مشهد تاریخ است..." 🌱|@martyr_314
کارهاے خانه تقسیم شده بود. یک روز خانم یک روز بچه ها یک روز هم خودش هر روز یکی ظرفها را می شست میگفت: زن وظیفه ای برای کارکردن ندارد کار خانه هم زنانه و مردانه ندارد. هرماه بخشی از حقوقش را اختصاص داده بود برای خانم. میگفت: مال شماست هرطور دوست دارید برای خودتان خرجش کنیدولی ببخشید که کم است، همینقدر در توانم بود... مرتب گوشزد میکرد: خانه داری در اسلام جزو وظایف زن نیست در حقیقت، اگر زن هم کارِ خانه میکند و هم تربیت و تعلیم بچه ها را انجام میدهد از لطف فوق العاده اوست آمده بودند درِ خانه که یک مقام سیاسی خارجی درخواست ملاقات با شما را کرده؛ گفته بود: قول داده ام به فرزندم دیکته بگویم! جمعه های من متعلق به خانواده است. نرفته بود !!! کتاب صد دقیقه تا بهشت📚 🌱|@martyr_314
برای جلوگیری از شر نفس و شیطان مداومت بر وضو را سفارش فرمودند و فرمودند وضو به منزلـه لباس سرباز است! 🌱|@martyr_314
کارت عروسی که برایش می آمد. می خندید و می گفت: بازم شبی با شهدا! با رقص و آهنگ و شلوغ بازی های عروسی میانه ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان می داد و می رفت گلزار شهدا. همه فکر و ذکرش پیش شهدا بود. می رفتیم روستا برای سمنوپزان. وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گم شده ای دارد. می پرسید:حاج آقا سید این دور و بر شهید نیست بریم پیشش؟ راوی:سید اصغر عظیمی(دوست شهید) 🌱|@martyr_314
او شوخ طبع بود و مهربان. بچه‌ها را مي‌فهميد.هميشه با آنها هم سخن مي‌شد.از سر كار كه برمي‌گشت يك‌راست مي‌رفت به اتاق دخترمان. آنها هميشه بر سر رشته‌هايشان با هم كلكل داشتند.آرزوهايمان براي دخترمان زياد بود.وقتي نگران مي‌شدم، مي‌گفت:من هستم،خيالت راحت باشد. خيالم راحت مي‌شد.راحت بود تا آن روز... صبح زود بود، ساعت 6 بيدار شديم. نماز خوانديم و صبحانه را آماده كردم. حالم چندان خوب نبود. خوابم برد. با صدايش بيدار شدم كه مي‌گفت:« خانم غذاي ما را مي‌دهي برويم؟!» آماده‌ي رفتن بود.ايستاده بود آنجا.بايد بلند مي‌شدم تا مثل هميشه غذايش را به دستش بدهم، تا كنار در همراهش بروم.بعد او برود و من منتظر بمانم تا ساعت برسد به سه و نيم و او برگردد.بلند شدم. حالا توي حياط بود و داشت كفش‌هايش را مي‌پوشيد غذا را به دستش دادم.گفت خداحافظ و رفت كه ماشين را روشن كند. ماشين را كه از خانه بيرون برد پياده شد سرش را از لاي در تو آورد نگاهم كرد و گفت خداحافظ. گفتم خداحافظ.در را بست. آن سوي در حتما حالا نشسته بود پشت ماشينش و استارت زده بود. استارت زد و حس كردم باد مرا مي‌برد. باد داشت مرا مي‌برد.صداي مهيبي بلند شد و همه جا را پر كرد.در پرت شده بود وسط حياط. زلزله آمده بود. به خودم گفتم حتما زلزله آمده! اما آن بيرون او هنوز توي ماشين نشسته بود.جلو رفتم.نشسته بود آنجا اما نگاهم نمي‌كرد.خشك شده بودم... همسر 🌱|@martyr_314
«. . . بدانید ڪہ لذت دنیا در برابر خوشےهاے آخرت‌اندڪےبیش نیست.از اینڪہ متعهد شدم در جنگ‌شرکتـ‌کنم یڪ‌ وظیفہ‌دینےخود دانستم و بہ واللہ‌قسم همیشہ‌قلبم برایش مےتپید چون بیشتر در معرض آزمایش قرار مےگرفتم و سعے مےکردم تا اندازه رشدم ڪمبودهایم را برطرف ڪنمــ ولے همیشہ بہ این فڪر بودمــ ڪہ نکند خالص نشوم و در جنگ از بین بروم (از دنیاے ظاهرے)تا اینڪہ‌مرتبہ اول و دوم گذشت براے مرتبہ سوم بہ فڪر این افتادم ڪہ حتما بسیار گناهکارم ڪہ از فیض شهادت محروم مانده‌ام. سعے ڪردم خالصانہ‌تر و استوارتر شروع ڪنم تا شایدخداوند نظر عنایتےبڪنند ومرا از‌ نعمتـ بزرگش سیراب ڪند . . .» 🌱|@martyr_314
ناز و غمزه امدادگر جماعت هم دیدنی بود و كشیدنی. اما به قول خودشان پزشك نه امدادگر!‌ چقدر ما بسیجیها مهم بودیم كه شبهای عملیات پزشك همراه داشتیم!‌ چه اندازه هم این دكترها نگران حال ما بودند! آنها می گفتند: نترسید بروید جلو ما پشت سرتان هستیم فقط سعی كنید تیر و تركش را از جایی بخورید كه زخمتان قابل بستن و پانسمان كردن باشد.😅 ما از فرط علاقه به آنها اطمینان می دادیم كه روشی پیش بگیریم كه به شهادت یا اسارت منتهی بشود و اگر جزییاتش را می خواستند بدانند در توضیح آن می گفتیم: نمی خواهیم با قتل نفس بار شما را سنگین كنیم یا وسیله آموزش و كارورزیتان باشیم.☺️ 🌱|@martyr_314
🙃🍃 هر وقت به ماموریت می‌رفت و تنها می‌شدم و می خواست مرا آرام کند، می‌گفت؛ من وقتی خدمت می‌کنم 70 درصد ثوابش مال تو 30 درصد مال من، فقط تو راضی باش، منم به این حرف هایش افتخار می‌کردم ، همش می‌گفتم چه کار بزرگی می‌کنم ، زحمت او میکشید همه کار او میکرد واقعا چه ثوابی من میتوانستم ببرم، حتی از ثوابی هم که میخواست ببرد می گذشت. همسر 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿