eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇮🇷
4.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
405 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4.1k→4.2k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
و اما.. ما باید هرچه سریع تر رشد فرهنگی را در سطح عموم ملت بالا ببریم، چرا که یک خطـر اساسی ما را تهدید می کند و آن نسلی است ک باید در آینده تداوم‌ انقلاب بدست او انجام گیرد و امروز خیلی از گروه های منحرف آن را بازیچه ی خودشان قرار داده اند و افکارشان مسموم می کنند و این نسل را آماده میکنند که برای دوره های بعد بتوانند انقلاب را به جهت خودشان برگردانند 🌱|@martyr_314
حزب‌الله هرچند وطنِ خود را دوست می‌دارد اما از تعلقاتِ جغرافیایے آزاد است و برایِ آب و خاڪ نیست که می‌جنگد میهن او اسلام است و ایران را از آن دوست می‌دارد که درختِ ایمانِ او در خاکِ مبارکش ریشه گرفته است.. :) 🌱|@martyr_314
اللهم‌صلعلی‌محمد‌وآل‌محمد‌و‌عجل‌فرجهم
|یکی دو روز قبل از شهادت بابڪ بود. مصادف با شهادت امام‌حسن(ع)همرزممون‌سردارصمدی،رفت روی مین کنار جاده ای ، دو کیلومتر قبل تر از محل شهادت بابڪ به شهادت رسید.تیم ما ورودی بوڪمال مستقر بود.همه باید از کنار ماشین ها رد میشدن ، راننده‌ےسردارگفت:یک نفرو لازم داریم بره کمک کنه پیکر شهید رو بیاره‌. بابڪ چون بچه ی حرف گوش کنی بود بابڪ رو فرستادم .آمبولانس که حرکت کرد بابڪ اومد پیشم‌گفتم : اونی که توی آمبولانس بود کی بود؟ گفت:"سردار صمدی بنده خدا خیلی ناجور شهید شده بود" ،شب پست نگهبانی بودیم دیدم داره گریه میکنه ، گفتم چرا گریه میکنی : "گفت منم دوست دارم شهید بشم" گفتم پس خانوادت چی؟ گفت:"اونا رو سپردم به حضرت زینب (س)"| راوی همرزم شهید 🌱|@martyr_314
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
ماهمیشه تو خونمون مرور میڪنیم;اتفاقات مثبت بابڪ در زندگی خیلی بیشتر بود. من با بابڪ قبل از اعزام درست ۱/۵تا۲سال,یڪ فعالیتے داشتیم انجام میدادیم;مدام دفتر من بود وارتباطش تنگاتنگ شده بود با من. بچه هاےدفتروقتی سرصبح دفترمے دیدن بابڪ از زیر زمین بیرون میاد. زیر زمین یڪ اتاقڪے درست کرده بود;دیوارهاشو روزنامه گرفته بود. گفتم بابڪ چرا اینجا رو اینجورے کردے؟! گفت:|رضا،هر موقع بالاشلوغ شد;ما بیایم پایین نماز بخونیم و هر موقع جلسه خصوصے داشته باشیم یا دعایے خواستیم بخونیم اینجا بخونیم| یه روز بچه هاے دفتر ڪنجڪاو شدند ;ڪلید رو انداختن;ببینن داخل بابڪ چیکار میکنه؟! دیدن که داره قرآن میخونه. گفتندکه اون چیزی که فڪر میڪردیم با اون چیزی که می دیدیم فرق میڪرد! راوی بــرادرشہید 🌱|@matrtyr_314
مادرم، جانم به قربان پاهایت که به‌ خاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیب دیده است. در نبود من اشک‌هایت را سرازیر مکن. من با خدای خود عهدی بسته‌ام که تا مرا نیامرزید، از این دنیا مبرد... _بخشی‌ازوصیت‌نامه‌ 🌱|@martyr_314