eitaa logo
مهام | ᴍᴀʜᴀᴍ
765 دنبال‌کننده
916 عکس
323 ویدیو
39 فایل
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم دخترای مهام قراره هر کدوم بشن یه «فرمانده» برای اینکه حرکت کنن، بسازن و تاثیرگذار باشن🤌🏻 حرفاتونو اینجا بزنید؛🌱 https://daigo.ir/secret/61480657221 ادمین‌؛🔎 @adminjan_MAHAM - به همراه نشانیِ کانال انتشار بدید، دمتون گرم (؛
مشاهده در ایتا
دانلود
2.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ ....🤲🏻 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ مهامی_باش
بابای تمامِ بچه‌های مقاومت، سید حسن(:❤️‍🩹 چهل روز گذشت... مهامی باش
مهام | ᴍᴀʜᴀᴍ
#انا_علی_العهد (: ᯓ 『 @mahami_bash 』
زیرِ بارانِ بیروت!🕊 «ضاحیه! سیّدحسن ما کجاست» «ضاحیه! او همچون امام حسین(ع) شد...» جمعی جوان در خیابان دم گرفته‌اند و با این نوحه به سینه می‌زنند. شهر مزین به پرچمهای زرد و سبز حزب الله است، بر دوش پیاده‌ها، در دست موتورسوارها و سرنشینان خودروها. کودک و نوجوان و جوان و پیر امشب به خیابان آمده‌اند تا نوید فردایی باشکوه را بدهند. سربندهای زرد «إنا علی العهد» زینت‌بخش پیشانی خیلی‌هاست. بی‌دلیل نبود که سیّد این مردم را «اشرف الناس» و «اکرم الناس» نامیده بود. امشب بیروت بارانی است و حال و هوای شب عاشورا را دارد. شهر بوی بهشت می‌دهد و آماده می‌شود تا با طلوع خورشید، با خورشید بی‌غروب خود وداع کند. موکب‌های بسیاری برپاست و جوان‌ها از مردم پذیرایی می‌کنند. یکی به عابران چای تعارف می‌کند و دیگری عکس سیّد را به مشتاقان می‌دهد. کمتر خودرویی را می‌توان دید که عکسی از سید پشت شیشه‌اش نباشد؛ با همان لبخند همیشگی. گویی با تو حرف می‌زند. با همان صدای دلنشینی که هنوز در گوش ما طنین‌انداز است و بشارت پیروزی می‌دهد. با این مردمان، با این روحیه‌ها، با این ایمان و شجاعت، قطعاً سننتصر... ✍🏻اینجا را ببینید. @mahami_bash
2.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقدانت بزرگ است اما زنده‌کننده و امیدآفرین... از جنسِ عزای آقایت، سیدالشهدا🫀 از خطبه‌ی عربی آقا در نماز 🪐 @mahami_bash
این نور، به هيچ وجه خاموشی نمی‌پذيرد!💛 @mahami_bash
- وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ.. - 『 @mahami_bash
"بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم" به نام عشقِ پر از شوق... . خورشید‌ها . _از کسی که نشسته است به تماشا، به آنکه بی هیچ وقفه‌ای ره را دویده و حالا آرام‌ گرفته... از این کم‌ترین و ناچیزترین، به آنکه چادری سوخته بر پیکرش نشسته... واز قلبی یخ زده که نشسته است پشت دروازه‌های اخلاص، به حرارت و نهایت ایمان و بندگی... باز عطر عمامه‌ها پیچیده در شهر! عمامه‌هایی که انگار تمام شب‌های انتظار را در وجودشان پیچانده‌ و بر راس تابوت‌ خورشید‌ها جلوس کرده‌اند و از قضای روزگار یکی از آن خورشیدها شمایید آقای سید! شما و آقای صفیِ وصی‌تان که هیچ صفتی جز شهید و هیچ درجه‌ای جز ملاقات کننده‌ی پروردگار و جیران‌الله برازنده‌تان نبود! قریب به نیم سال است که دل‌هایمان تابوت خورشید هاست. پنج ماه است که در ناکجا آبادهای ذهن و تصورمان هزار فکرِ"شاید" و "نکند" از پیله در آمده! بال‌هایشان را چیدیم اما به بعضی‌هایشان هم پر پرواز دادیم. مثلا فکری که دنباله‌ی این گزاره است: حزب‌الله زنده است... می‌دانیم که کنایه‌ای است به اینکه بعد از رهبر، امت نمی‌میرد یا مثلا می‌دانیم که اگر ما هیچ پیکر سینه ستبر ‌کفن پیچ شده‌ای را ندیده‌ایم، چیزی وجود دارد در فقه‌مان به نام ودیعه، اما همین‌ها یک شایدهای عجیبی با خودش داشت که هم دل را جلا می‌داد و هم مثل یک بمب هزار تنی عمل می‌کرد. بیست هفته است که در اوهام و مخیله دست به پرتوی آفتاب‌ها زده‌ایم و بدرقه می‌کنیمشان تا آسمان! در یک تشیع آسمانی با جمعی از ستارگان و ملائکه... آری! قریب به نیم سال است که افتاده ایم بین آسمان‌ها و زمین... مبهوت و حیران و از عمق ماجرا هنوز چیزی نمی‌فهمیم! دلمان می‌تپد برای آنکه دوباره برایمان بگویید! دست‌های درشت‌تان را بالا بیاورید و تهدید کنید به گریه، آنهایی را که زیاد خندیده اند. برایتان می‌نویسم، که می‌دانستیم شهید می‌شوید، مطمئن بودیم که پاداش جهاد شهادت است، یقین داشتیم که از یک روزی به بعد دیگر شما را نمی‌بینیم، مثل تمام آن‌هایی که شهادت هنرشان بوده! گوارای وجودتان اما نه به این اندازه غافلگیر کننده، نه اینگونه که انگار خورشید را از بین خاک‌ها و تخته‌های سیمان و تیرک بیرون‌ بکشند؛ یا مثلا مانند چشمی که سال‌ها زیبایی دیده‌ و ناگهان دستی می‌نشیند رویش و تا همیشه پر از سایه‌اش می‌کند. برایتان می‌نویسم و این را باید بگويم آقا، که مفتخرم، ارزش و ارجی اگر دارم به این است که در روزگاری زیستنم داده‌اند که همانهایی که خدا عاشق‌شان بوده نفس کشیده‌اند، فکر و تدبر کرده‌اند، جنگیده‌اند و جان داده‌اند. دنیا اگر تنگ و سیاه است، اگر محبسه است، اگر حتی به اندازه‌ی آب بینی بزی نمی‌ارزد اما هنوز می‌توان درونش بلندی‌ای یافت برای رفتن به معراج، هنوز گنجایش این را دارد که بدون ذلت بهترین و زیباترین زندگی را کرد. زندگی‌ای که بشود به آن گفت بندگی کردن و در بند بودن در عین آزادی و رهایی، زندگی‌ای که در نهایتش مادری، خواهری و یا امّتی در عین داغ بگوید "ما رایت الّا جمیلا"... آمده‌ام که بنویسم، اسلام خورشید‌ها به روی دست زیاد دیده؛ چه بی‌عمامه و چه با عمامه‌هایی به روشنای روز و به سیاهیِ خالِ گونه‌ی یار! همه‌شان روزی به رسم احترام یک قدم عقب‌تر از آن خورشیدِ وصلِ به نور الهی، دوباره بر می‌گردند و دسته جمعی در آن حکومتِ عدل و عزت به طلوع و تابیدن از یکدیگر سبقت می‌گیرند! ما سیاه پوشیم و عزادار اما نه عزایی به رسم ماتم و وحشت‌زدگی! بلکه به رسمِ عزای جدایی خاک از جوانه! ما را جوانه دادید از خاک سرد جدایمان کردید تا بار بیاییم و ثمر دهیم! تا همان روز که محفل خورشید‌هاست، بر پا ایستاده‌ایم و مَدد تنها از خدای ایستادن‌ها می‌گیریم! شما هم دعا کنید برای ما، و برای من‌ که غروب‌مان در این دنیا مانند خورشیدها باشد و بتوانیم همراه‌تان برای طلوعی دیگر که نزدیک است در آن ضیافت دسته جمعی حاضر باشیم و بتابیم، ان‌شاءالله... . برای سیدالشهداء مقاوت و عزت "شهید سید حسن نصرالله"🕊 شام تشیع و تدفین خورشید‌ها زینب سادات صالحی . برای شادی روح خورشیدها‌ی بهشت، صلوات...🌱 @mahami_bash