"بسماللهالرحمنالرحیم"
به نام عشقِ پر از شوق...
.
خورشیدها
.
_از کسی که نشسته است به تماشا،
به آنکه بی هیچ وقفهای ره را دویده و حالا آرام گرفته...
از این کمترین و ناچیزترین،
به آنکه چادری سوخته بر پیکرش نشسته...
واز قلبی یخ زده که نشسته است پشت دروازههای اخلاص،
به حرارت و نهایت ایمان و بندگی...
باز عطر عمامهها پیچیده در شهر! عمامههایی که انگار تمام شبهای انتظار را در وجودشان پیچانده و بر راس تابوت خورشیدها جلوس کردهاند
و از قضای روزگار یکی از آن خورشیدها شمایید آقای سید!
شما و آقای صفیِ وصیتان که هیچ صفتی جز شهید و هیچ درجهای جز ملاقات کنندهی پروردگار و جیرانالله برازندهتان نبود!
قریب به نیم سال است که دلهایمان تابوت خورشید هاست.
پنج ماه است که در ناکجا آبادهای ذهن و تصورمان هزار فکرِ"شاید" و "نکند" از پیله در آمده! بالهایشان را چیدیم اما به بعضیهایشان هم پر پرواز دادیم. مثلا فکری که دنبالهی این گزاره است: حزبالله زنده است...
میدانیم که کنایهای است به اینکه بعد از رهبر، امت نمیمیرد یا مثلا میدانیم که اگر ما هیچ پیکر سینه ستبر کفن پیچ شدهای را ندیدهایم، چیزی وجود دارد در فقهمان به نام ودیعه، اما همینها یک شایدهای عجیبی با خودش داشت که هم دل را جلا میداد و هم مثل یک بمب هزار تنی عمل میکرد.
بیست هفته است که در اوهام و مخیله دست به پرتوی آفتابها زدهایم و بدرقه میکنیمشان تا آسمان! در یک تشیع آسمانی با جمعی از ستارگان و ملائکه...
آری! قریب به نیم سال است که افتاده ایم بین آسمانها و زمین... مبهوت و حیران و از عمق ماجرا هنوز چیزی نمیفهمیم!
دلمان میتپد برای آنکه دوباره برایمان بگویید! دستهای درشتتان را بالا بیاورید و تهدید کنید به گریه، آنهایی را که زیاد خندیده اند.
برایتان مینویسم، که میدانستیم شهید میشوید، مطمئن بودیم که پاداش جهاد شهادت است، یقین داشتیم که از یک روزی به بعد دیگر شما را نمیبینیم، مثل تمام آنهایی که شهادت هنرشان بوده! گوارای وجودتان اما نه به این اندازه غافلگیر کننده، نه اینگونه که انگار خورشید را از بین خاکها و تختههای سیمان و تیرک بیرون بکشند؛ یا مثلا مانند چشمی که سالها زیبایی دیده و ناگهان دستی مینشیند رویش و تا همیشه پر از سایهاش میکند.
برایتان مینویسم و این را باید بگويم آقا، که مفتخرم، ارزش و ارجی اگر دارم به این است که در روزگاری زیستنم دادهاند که همانهایی که خدا عاشقشان بوده نفس کشیدهاند، فکر و تدبر کردهاند، جنگیدهاند و جان دادهاند. دنیا اگر تنگ و سیاه است، اگر محبسه است، اگر حتی به اندازهی آب بینی بزی نمیارزد اما هنوز میتوان درونش بلندیای یافت برای رفتن به معراج، هنوز گنجایش این را دارد که بدون ذلت بهترین و زیباترین زندگی را کرد. زندگیای که بشود به آن گفت بندگی کردن و در بند بودن در عین آزادی و رهایی، زندگیای که در نهایتش مادری، خواهری و یا امّتی در عین داغ بگوید "ما رایت الّا جمیلا"...
آمدهام که بنویسم، اسلام خورشیدها به روی دست زیاد دیده؛ چه بیعمامه و چه با عمامههایی به روشنای روز و به سیاهیِ خالِ گونهی یار!
همهشان روزی به رسم احترام یک قدم عقبتر از آن خورشیدِ وصلِ به نور الهی، دوباره بر میگردند و دسته جمعی در آن حکومتِ عدل و عزت به طلوع و تابیدن از یکدیگر سبقت میگیرند!
ما سیاه پوشیم و عزادار اما نه عزایی به رسم ماتم و وحشتزدگی! بلکه به رسمِ عزای جدایی خاک از جوانه! ما را جوانه دادید از خاک سرد جدایمان کردید تا بار بیاییم و ثمر دهیم!
تا همان روز که محفل خورشیدهاست،
بر پا ایستادهایم و مَدد تنها از خدای ایستادنها میگیریم!
شما هم دعا کنید برای ما،
و برای من که غروبمان در این دنیا مانند خورشیدها باشد و بتوانیم همراهتان برای طلوعی دیگر که نزدیک است در آن ضیافت دسته جمعی حاضر باشیم و بتابیم، انشاءالله...
.
برای سیدالشهداء مقاوت و عزت
"شهید سید حسن نصرالله"🕊
شام تشیع و تدفین خورشیدها
زینب سادات صالحی
.
برای شادی روح خورشیدهای بهشت،
صلوات...🌱
#انا_علی_العهد
#سید_حسن_نصرالله
『 @mahami_bash 』
الهي، إن كانَتِ الخَطايا قَد أسقَطَتني
لَدَيكَ، فَاصفَح عَنّي بِحُسنِ تَوَكُّلي عَلَيكَ
الــهِ من!
اگه خطاهام منو از چشمت انداخته،
به خاطرِ حُسنِ اعتمادم بهت،
از من چشمپوشی کن... بگذر!🤍
📜از مناجاتِ عزیزِ شعبانیه
#ماه_شعبان
#مصحف
『 @mahami_bash 』
هدایت شده از این سَمتۍ⬿
دوست عزیز .
انتقاد از مشکلات کشور کار درستیه
اما هر زمان شروع کردی به سیاه نمایی
و بیشتر از حد ممکن نشون دادن مشکلات،
بدون تو ارتش دشمن قرار گرفتی .
• @insamti | این سمتی •
#گزارش
◉جلسه هفتگی مهام
با میزبانی سفیران◉
📜مقر کتاب اصفهان
☁️پنجشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۳
در مجموعه فرهنگی مهام:)
#ماه_شعبان
#رویش
◦•●◉✿هـمــہ بـا هـم بـراے ظـهـور!✿◉●•◦
『 @mahami_bash 』