eitaa logo
ریحانه
28.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
215 فایل
ریحانه؛ بخش زن و خانواده رسانه KHAMENEI.IR 📲ارتباط با ما👇 @reyhaneh_contact
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 | آیه‌های فتحنا 👈 خرده‌روایت‌هایی از شهدایی که در جنگ تحمیلی اخیر، آیه‌های فتح و پیروزی شدند؛ برگرفته از گپ‌وگفت راوی رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با خانواده‌های شهدای جنگ تحمیلی اخیر در حاشیه مراسم بزرگداشت چهلم این شهیدان در حسینیه امام خمینی 🔎 مطالعه متن کامل روایت:👇 farsi.khamenei.ir/others-report?id=60840
🖥روایت‌های زنانه از قلب ایران ❤️ده روز بعد از نابودی اسرائیل 👈طعم گس زیتون 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از فردای آزادی فلسطین و نابودی رژیم اشغالگر قدس 📝 مریم صفدری 📖 خالد و یحیی به‌نوبت ویلچر را هل می‌دادند. چشمان جده دیگر سو نداشت اما اصرار داشت که می‌تواند باغ پدربزرگش را پیدا کند. بارها تعریف کرده بود که چطور وقتی نه‌ساله بوده در ۲۱ آوریل ۱۹۴۸ انگلیسی‌ها ویهودی‌ها مجبورشان کرده بودند همه‌چیز حتی سفره‌ی ناهارشان را دست‌نخورده رها کنند و از حیفا فرار کنند. لبخند از روی لبان پرچروکش نمی‌افتاد. می‌گفت موقع فرار، درخت‌های زیتون گل کرده بودند. پدربزرگ دستم را محکم گرفته بود و می‌دوید. وقتی رسید به درخت قدیمی وسط باغ، ناگهان ایستاد. اشک‌های روی صورتش را کشید به تنه‌ی زمخت درخت و گفت: «حبیبتی! ما حتما دوباره به خانه برمی‌گردیم، تا آن موقع مزه‌ی زیتون باغمان را فراموش نکن.» جده چشمان ریزش را تنگ‌تر کرد و با انگشت سمت راست را نشان داد. درخت تنومند زیتون همانجا ایستاده بود. به درخت که رسیدند دست به زانو گرفت و به زحمت ایستاد. اشک‌هایش روی شیارهای عمیق صورتش راه گرفته بود. دانه‌ای زیتون از درخت چید و دهان گذاشت: - خودشه! همین بود. همینقدر گس و تازه، اینجا خونمونه... 📝 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
📝 | اسطوره‌ها بر فراز قلب‌ها 👈 پای خاطرات شهدایی که آن روز در حسینیه‌ی امام خمینی (ره) حضور داشتند؛ برگرفته از گپ‌وگفت راوی رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با خانواده‌های شهدای جنگ تحمیلی اخیر در حاشیه مراسم بزرگداشت چهلم این شهیدان در حسینیه امام خمینی 🔎 مطالعه متن کامل روایت:👇 farsi.khamenei.ir/others-report?id=60841
📝 | وحدت و کثرت وجود 👈 خرده روایت‌هایی از شهدایی که با بر زمین ریخته شدن خونشان، هر چند پر بها و سخت اما روحی دوباره در پیکر ما دمیده شد و ما با همه‌ی کثرتمان به وحدت رسیدیم؛ برگرفته از گپ‌وگفت راوی رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با خانواده‌های شهدای جنگ تحمیلی اخیر در حاشیه مراسم بزرگداشت چهلم این شهیدان در حسینیه امام خمینی 🔎 مطالعه متن کامل روایت:👇 farsi.khamenei.ir/others-report?id=60842
🖥روایت‌های زنانه از قلب ایران ❤️ده روز بعد از نابودی اسرائیل 👈رویاها خیلی قدرت دارند 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از فردای آزادی فلسطین و نابودی رژیم اشغالگر قدس 📝 عاطفه محسنی 📖 ما به قبل از نابودی و بعد از نابودی اسرائیل تقسیم شده‌ایم. ما یعنی همه‌ی زن ها و مادران محله. قبل از این، عصرانه‌های حیاطمان، بهانه‌ای بود برای گپ‌های مادرانه و حرف زدن از روزمرگی‌ها، اما حالا ده روز است که این دورهمی‌ها، معنایی تازه پیدا کرده‌اند. فلسطین آزاد شده و شادی کودکان غزه شده نقل محافل ما. دیگر از تنبلی خبری نیست. حالا بین‌الطلوعین، برایمان حکم وقت اضافه را دارد. برای مهمان‌های امروز کیک بادام و زنجبیل پختم. عطر کیک خانه را پر کرده است. تصویر چشمان شاد و لبخند کودکان فلسطین، در دلم قند آب می‌کند. امروز، دور هم جمع می‌شویم. ما، زن‌ها و مادران این محله، و از توانایی‌هایمان می‌گوییم. از اینکه هرکدام چه نقشی در دوره‌ی ظهور داریم. این دورهمی‌ها، دیگر فقط یک گپ دوستانه نیست؛ بلکه گامی محکم برای ساختن جهانی است که ظلم و ستم در آن نباشد. ما باور داریم که این پیروزی، اولین گام برای رسیدن به آن وعده الهی است. 📝 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥روایت‌های زنانه از قلب ایران ❤️یک ماه بعد از نابودی اسرائیل 👈أنتِ بطلة 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از فردای آزادی فلسطین و نابودی رژیم اشغالگر قدس 📝 زهرا یوسفان 📖 اسماء دست به میله‌ی فلزی گرفت و روی پا‌های نویی که امروز تازه صاحبش شده بود‌، ‌ایستاد. پیراهن سبز بلندی را که زن‌عمو ماریه داده، پوشیده است. دلش می‌خواست بدود توی باغ زیتون و دامن توردار بلندش را بدهد دست باد. این یک ماه که اسرائیل نابود شده، دنیا رنگ زندگی گرفته است. برگ‌های سبز درخت‌های زیتون دوباره روییده‌اند و بوی نان تازه و غذا به کوچه‌ها برگشته است. اسماء توی دلش دعا می‌کرد دکتر‌های ایرانی تا آخر ماه اینجا بمانند، تا به زن‌عمو کمک کنند بچه‌اش را بدنیا بیاورد. بعد از آن روز که سه تا دخترش زیر آوار گم شدند، تمام امید زن‌عمو ماریه، بچه‌ی توی شکمش بود. عمو یک متر جلوتر ‌ایستاده و آغوش باز کرده است. چشم‌های پرذوق عمو، مثل چشم‌های باباست. اسماء توی آن چشم‌ها، بابا و مامان و برادر‌هایش را می‌دید. حتی مریم سه‌ماهه که توی آغوش مادر خوابیده است. پا‌هایش جان گرفت، آن وزنه‌های پلاستیکی آویخته به پای قطع شده‌اش، حالا سبک‌تر شدند. پایش را بالا آورد و به جلو پرتاب کرد. عمو خندید و گفت: «طیب... أنتِ بطلة». 📝
🖥روایت‌های زنانه از قلب ایران ❤️یک ماه بعد از نابودی اسرائیل 👈أنتِ بطلة 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از فردای آزادی فلسطین و نابودی رژیم اشغالگر قدس 📝 زهرا یوسفان 📖 اسماء دست به میله‌ی فلزی گرفت و روی پا‌های نویی که امروز تازه صاحبش شده بود‌، ‌ایستاد. پیراهن سبز بلندی را که زن‌عمو ماریه داده، پوشیده است. دلش می‌خواست بدود توی باغ زیتون و دامن توردار بلندش را بدهد دست باد. این یک ماه که اسرائیل نابود شده، دنیا رنگ زندگی گرفته است. برگ‌های سبز درخت‌های زیتون دوباره روییده‌اند و بوی نان تازه و غذا به کوچه‌ها برگشته است. اسماء توی دلش دعا می‌کرد دکتر‌های ایرانی تا آخر ماه اینجا بمانند، تا به زن‌عمو کمک کنند بچه‌اش را بدنیا بیاورد. بعد از آن روز که سه تا دخترش زیر آوار گم شدند، تمام امید زن‌عمو ماریه، بچه‌ی توی شکمش بود. عمو یک متر جلوتر ‌ایستاده و آغوش باز کرده است. چشم‌های پرذوق عمو، مثل چشم‌های باباست. اسماء توی آن چشم‌ها، بابا و مامان و برادر‌هایش را می‌دید. حتی مریم سه‌ماهه که توی آغوش مادر خوابیده است. پا‌هایش جان گرفت، آن وزنه‌های پلاستیکی آویخته به پای قطع شده‌اش، حالا سبک‌تر شدند. پایش را بالا آورد و به جلو پرتاب کرد. عمو خندید و گفت: «طیب... أنتِ بطلة». 📝 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
‌🖥 | از دهه‌ی شصت تا نود 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است. 📝 لعیا محسنی: صبح روز عید غدیر وقتی از خانه بیرون آمدم با صحنه‌ی غم‌انگیزی روبه‌رو شدم: نیروهای مردمی جشن غدیر داشتند پرچمهای رنگی را برمی‌داشتند تا به جایش پرچم عزای سردارهای شهیدمان را بگذارند. در دلم، در مغزم، یک موج منتشر شد، یا زینب! امان از دل زینب! چند روز گذشت. تهاجم دشمن حیله‌گر و فریبکار بیشتر شده بود. با خود می‌اندیشیدم که در این جنگ چه کاری از ما زنان ساخته است؟ زمان جنگ هشت ساله، نوجوان بودم. عصرها گاهی می‌رفتم مسجد محل و آجیل و خشکبار را در کیسه‌های نایلونی کوچک برای رزمندگان بسته‌بندی می‌کردم یا از مدرسه نخ بافتنی می‌گرفتم و لباس می‌بافتم. چند روز گذشته بود دلم می‌خواست کاری بکنم ولی این جنگ مثل جنگ هشت‌ساله نبود که جبهه جنگ یک طرف باشد و سمت دیگری برای پشتیبانی. تلفنم زنگ خورد؛ خواهر‌زاده‌ام که دهه شصتی است گفت: «خاله یکی از موکبهای اربعین ستاد پشتیبانی تشکیل داده و برای نیروهای نظامی که آشپزخانه‌شان تعطیل شده روزانه غذا طبخ می‌کنند و کمک نیاز دارند.» رفتیم برای خرد کردن گوشت، پاک کردن سبزی، پیاز، سیب زمینی و... نوه‌ی خواهرم که پسری نه ساله است برایمان پادویی می‌کرد و وسیله ‌می‌آورد و می‌برد. حالا منِ دهه چهلی همراه خواهرزاده دهه‌ی شصتی، دختر دهه هفتادی‌ام و نوه‌ی خواهر دهه نودی‌ام، در یک قاب در خدمت انقلاب اسلامی و دفاع از نظام اسلامی زیر پرچم ایران عزیز درحال خدمت بودیم. زنده باد ایران وجمهوری اسلامی. پاینده باد رهبرحکیم و مقتدر. 🗓شماره ٣١ 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥روایت‌های زنانه از قلب ایران ❤️یک ماه بعد از نابودی اسرائیل 👈خنده‌ای که دیگر درد ندارد 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از فردای آزادی فلسطین و نابودی رژیم اشغالگر قدس 📝 طیبه مهدی‌زاده 📖 دندان‌درد امانم را بریده بود. توهم پیری زده بودم. حالا می‌فهمم هرچه خستگی و ضعف داشتم از همین بود. می‌نشینم روی مبل و گوشی‌ام را باز می‌کنم. پیامک بسیج شهر رسیده: «امروز پنجمین کاروان جهادی به کشور فلسطین اعزام شد.» دوست دارم پیام را ببوسم. به جایش می‌گویم الحمدلله. خوشحالم که همسرم با این کاروان رفته. به قول خودش اگر برای جنگ لازم نشد، به جایش برای جارو زدن خاکستر اسرائیل لازم شد برود. فضای مجازی را باز می‌کنم. خبر کاروان‌هایی که از شهرهای دیگر اعزام شده‌اند، ذوق‌زده‌ام می‌کند. و بعد خبر کاروان‌هایی که پیاده‌ از هر جای دنیا راه افتاده‌اند سمت قدس. ماشاءالله از لبم نمی‌افتد. خبر بعدی خبر مردم عراق است که از دیوار تمام پایگاه‌های نظامی آمریکا در کشورشان بالا رفتند. مردم قطر هم برای امروز وعده دادند. دیگر روی مبل بند نمی‌شوم. باید بروم مسجد. مامان گفت امروز جشن سی‌امین روز نابودی اسرائیل را مفصل‌ می‌گیرند. خنده لبم را کش می‌دهد. خنده‌ای که دیگر درد ندارد. سرم تیر نمی‌کشد. راحت شدم. همش فکر می‌کنم چرا زودتر این دندان را نکشیدم؟! 📝 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥روایت‌های زنانه از قلب ایران ❤️دو ماه بعد از نابودی اسرائیل 👈دوباره مدرسه 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از فردای آزادی فلسطین و نابودی رژیم اشغالگر قدس 📝 نرگس جلیل‌بال 📖 داریم جان می‌گیریم. مثل مریضی که غدهٔ سرطانی‌اش را تازه محو کرده‌اند. هنوز لاغر و استخوانی است و موهای سرش یکی یکی سر می‌زند. دو ماه از سقوط رژیم صهیونیستی می‌گذرد. آن روز که مدرسه زیر بمباران رژیم خراب شد، من شاگرد اول کلاس بودم. شاید هم آلا. هر بار که برگه‌های امتحان را می‌گرفتیم، اول توی صورت آلا نگاه می‌کردم ببینم خوش‌حال است یا ناراحت؛ که نمرهٔ کداممان بالاتر شده. بعد سر همان چند صدم، برای هم چشم و ابرو می‌آمدیم و می‌خندیدیم. من دوست داشتم پزشک شوم. ولی آلا عاشق مدرسه بود. می‌گفت می‌خواهم معلم شوم و همیشه توی مدرسه بمانم. فردا مدرسه‌ها را دوباره باز می‌کنند. ساختمان جدید مدرسه، چنگی به دل نمی‌زند. نیمه‌ویران است. اما خیالمان راحت است که دیگر قرار نیست بریزد. من هنوز هم دوست دارم پزشک شوم. دل توی دلم نیست که دوباره سر کلاس بنشینم. بدون دلشوره. نمی‌دانم حالا باید با کی سر چند صدم نمره‌ها چانه بزنیم و رقابت کنیم. از روزی که آلا به آرزویش رسید و برای همیشه در مدرسه ماند، دیگر رقیب سرسختی پیدا نکردم. 📝 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh