eitaa logo
ریحانه
32.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
230 فایل
ریحانه؛ بخش زن و خانواده رسانه KHAMENEI.IR 📲ارتباط با ما👇 @reyhaneh_contact
مشاهده در ایتا
دانلود
🖥 | خدای امیدواری در بیابان‌های سرد 👈 سرکار خانم الهام حیدری، همسر شهید حسن طهرانی‌مقدم در گفتگو با رسانه ریحانه KHAMENEI.IR درباره ویژگی‌های اخلاقی و چگونگی تعامل این شهید با خانواده👇 🔹 بعد از جنگ، کارش بیشتر شده بود. نیامدن‌ها، مسافرت‌های طولانی به شهرستان‌ها، آزمایش‌ها و تست‌ها در بیابان‌ها برقرار بود. می‌گفت: «نمی‌دانی شب‌های بیابان چقدر سرد است، سرما تا مغز استخوان آدم می‌رود.» چون باید تست‌ها را خارج از شهر انجام می‌دادند. اکثر تست‌هایی هم که در سال‌های اول انجام می‌شد، ناموفق بود. برای همین، خیلی‌ها این را موازی‌کاری می‌دانستند و قبول نداشتند. ولی ایشان به خاطر تحقیق‌ها و پژوهش‌ها مصمم بود و باور داشت که این مسیر باید جهادی پیش برود. 🔹 خود ایشان اصلاً، خدای امیدواری بودند. یعنی بارها و بارها شکست در کارشان بود، اما اعتقاد داشت که این کار نظرکرده است و ما باید «ید قدرتِ بازوانِ رهبر انقلاب اسلامی» باشیم. آن زمان که حضرت امام زنده بودند، هنوز حاج حسن به مرحله‌ی بومی‌سازی نرسیده بود، بیشتر، کار عملیاتی موشک‌هایی بود که از جاهای دیگر می‌فرستادند. بعدها رهبر انقلاب هم از امیدواریِ کارِ حاج حسن می‌گفتند، چون دائماً خط‌های جلوتر را به او نشان می‌دادند. حاج حسن امیدوار بود، چون دلِ رهبرش امیدوار بود. دائماً می‌رفتند و گزارش‌های کاری‌شان را در زمان‌های مختلف می‌دادند. حضرت آقا برایشان هدف می‌گذاشتند و ایشان باید خودشان را به آن هدف می‌رساندند. الان هم روش حضرت آقا همین است، با پزشکان، معلمان، اساتید دانشگاه صحبت می‌کنند، برایشان هدف می‌گذارند. ولی خیلی از گروه‌ها به آن هدف حضرت آقا نگاه نمی‌کنند، مثل یک سخنرانی رد می‌شوند. حاج حسن نمونه‌ی کسی بود که ذوب در ولایت بود، هدف‌های حضرت آقا را می‌دید و طبق آن عمل می‌کرد. 🔹 شهید حاجی‌زاده در یکی از دیدارهایی که منزل ما داشتند، با حاج‌آقا صحبت می‌کردند. ایشان می‌گفت برکت عجیبی در این کار هست. خیلی از کارها از صفر و زیرِ صفر شروع شد، اما هیچ کاری مثل این، برکت نداشت. فقط به خاطر اخلاصی بود که نفرات اولیه داشتند، از جمله خودِ حاج حسن که این کار را آغاز کرد، پرورش داد و برکت داد. این مجموعه کاملاً زیر نظر رهبر انقلاب اسلامی بود. از پایه تا بنا، هرچه آقا می‌گفتند، حاج حسن تلاش می‌کردند انجام دهند. حتی در نقطه‌زنی موشک‌ها، به جایی رسیده بودند که در دهه‌ی هشتاد، موشک‌ها به هدف می‌خوردند ولی چند ده متر اختلاف داشتند. حضرت آقا فرمودند اینجا نقطه‌ضعف است، بروید درستش کنید. آن‌ها ماه‌ها و شاید سال‌ها روی آن کار کردند. تمام فنون و تخصص‌ها را به‌کار بستند تا دقتِ موشک‌ها کامل شود. چرا؟ چون، این قضیه، هدف اعلام شده از طرف رهبر انقلاب اسلامی بود. و این شد. موشک‌ها دقیقاً به هدف خوردند، همان‌طور که مدنظر بود، و ما عملاً دیدیم که به نتیجه رسید. الحمدلله رب‌العالمین.   🔹 بله، ایشان خدای امیدواری بود. شکست‌های زیاد داشتند، دوستان بسیاری را از دست دادند؛ چون در آزمایش‌ها و کارهایی که انجام می‌دادند، خطر زیاد بود. اما خودش همیشه می‌گفت: «این کار به دست امام زمان است و نیت، نیتِ علی‌بن‌ابی‌طالب علیهماالسلام. ما شهید می‌دهیم ولی به تعداد کم. چون مسیر را باید برویم. خیلی از کشورها برای رسیدن به این جایگاه، کشته‌های زیادی دادند، ما کمتر دادیم و به اینجا رسیدیم.» و خودش هم در نهایت، کشته‌ی همین علم و همین مسیر شد، خودش با نزدیک چهل نفر از بچه‌هایی که در بیابان کار می‌کردند. 🔍 متن کامل را از اینجا بخوانید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 | از آرایش مو تا هدیه به باغبان 👈 سرکار خانم الهام حیدری، همسر شهید حسن طهرانی‌مقدم در گفتگو با رسانه ریحانه KHAMENEI.IR درباره ویژگی‌های اخلاقی و چگونگی تعامل این شهید با خانواده👇 🔹 وقتی حاج حسن بود، درِ خانه‌اش همیشه به روی همه باز بود. جوان‌ها تا ساعت ده و یازده شب جلوی خانه‌ی ما بودند. این‌قدر با جوانان اُخت بود. یک روز بیدار شدم دیدم نیست. گفتم ای وای! کجا رفت؟ اطراف را نگاه کردم. خب، این در معرض خطر بود. ساعت یک‌ونیم نصف‌شب بود. دیدم ماشینش دم در است. یک مقدار راه رفتم، دیدم ساندویچ به دست آمد. گفتم کجا بودی این موقعِ شب، آن هم بدون محافظ؟ گفت علی کار داشت. گفتم علی نصف‌شب نمی‌داند که تو صبح کار داری؟ گفت نه، باید با او صحبت می‌کردم. اگر بچه‌ای یا مشکلی داشت، خودش را موظف می‌دانست که به او انرژی مثبت بدهد، با او صحبت کند، مشکل مالی‌اش را حل کند، راه زندگی را به او نشان می‌داد. مثلاً یکی می‌خواست انتخاب رشته بکند، حاج‌آقا راهنمایی‌اش می‌کرد. یکی می‌خواست ازدواج کند، باید در انتخاب همسر کمکش می‌کرد. بعد که ازدواج می‌کرد و می‌خواست بچه‌دار شود، حاج‌آقا سیسمونی می‌داد! بعد هم اگر خانه می‌خواست، برای او دنبال خانه می‌رفت. ما می‌گفتیم: «یعنی هنوز روی پای خودش نایستاده است؟» می‌خندید و می‌گفت: «این‌ها همه از طرف خدا آمدند.» چون یک صندوقی هم داشت که با کمک خیرین اداره می‌شد و از همان‌جا کمک می‌کرد. یک روز از مسجد آمد، لباسش را عوض کرد. گفتم حاج‌آقا، برای چه لباس عوض کردی؟ داری بیرون می‌روی؟ گفت: «این از لباسم خوشش آمده، دارم می‌روم لباسم را به او بدهم!» یعنی این‌قدر مهربان و بخشنده بود. واقعاً هرچه بگویم کم گفتم. 🔹 بعد شما فکر نکنید خانمی که چنین همسری دارد حسودی‌اش نمی‌شود! چرا، من خیلی حسودی‌ام می‌شد، ولی خب باید با این شوهر چه کار می‌کردم؟ این تیپش بود دیگر. ببینید، مثلاً یک روز در شهرک یک باغبان مشغول کار بود، روز عید بود، حاج‌آقا خودش را مرتب کرده بود، عطر زده بود، سوار ماشین شدیم. دیدیم چیزی وسط بوته‌ها تکان می‌خورد. گفت: «نگه دار!» گفتم برای چه؟ دیرمان شده! اما او پیاده شد، به سمت باغبان رفت، بغلش کرد، با اینکه عرق از سر و رویش می‌ریخت، بوسیدش و گفت: «عیدت مبارک!» در کیفش همیشه پولِ نو می‌گذاشت، چند تا از آن‌ها را درآورد و در جیب او گذاشت. ببینید چقدر لذت داشت! وقتی حاج‌آقا شهید شد، همین باغبان‌های شهرک، تعمیراتی‌ها، سربازهای شهرک، نمی‌دانید چطور گریه می‌کردند. این‌قدر در دل‌ها نفوذ کرده بود. واقعاً می‌گویند «فرمانده‌ی دل‌ها»، حاج قاسم هم همین‌طور بود، شهید احمد کاظمی، شهید غلامعلی رشید و شهید ربانی هم همین‌طور بودند. همسر حاج قاسم سلیمانی می‌گفت: «شب که به خانه می‌آید، ظرف‌ها را می‌شوید! حتی اگر چند تا ظرف باشد، می‌شوید، کابینت‌ها را هم مرتب می‌کند.» 🔹 این‌ها مردهای عجیب و غریبی بودند. چون اتصالشان به بی‌نهایت بود؛ اتصالشان به اقیانوس بود و اقیانوس کم نمی‌آورد. چون اتصالشان به ولایت بود. اولاً حضرت آقا را دیده بودند، بزرگیِ حضرت آقا را دیده بودند. نشستن با حضرت آقا توفیقاتی دارد، ارتباط با سیدحسن نصرالله همین‌طور. ما یک‌بار لبنان رفته بودیم، بچه‌های حزب‌الله می‌گفتند نگذارید بفهمند شما خانواده‌ی شهید طهرانی‌مقدم هستید، چون اگر بفهمند، نمی‌گذارند از جایتان بلند شوید! هر شب یک جا دعوتتان می‌کنند. اینجا همه شهید طهرانی‌مقدم را می‌شناسند! چرا؟ به خاطر جنگ سی‌وسه‌روزه. همان موشک‌هایی که حاج حسن به کمک سردار سلیمانی و دیگران فرستاده بود، باعث شد آن‌ها در لبنان نجات پیدا کنند. 🔍 متن کامل را از اینجا بخوانید. رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 | او به آرامش رسید 👈 سرکار خانم الهام حیدری، همسر شهید حسن طهرانی‌مقدم در گفتگو با رسانه ریحانه KHAMENEI.IR درباره ویژگی‌های اخلاقی و چگونگی تعامل این شهید با خانواده👇 🔹 شش، هفت ماه قبل از این‌که ایشان به شهادت برسد، حس می‌کردم قرار است اتفاقی بیفتد؛ ولی نه اتفاقِ شهادت. پیش خودم همیشه فکر می‌کردم قرار است عده‌ای علیه او کاری بکنند. چون آن زمان، زمانی بود که یک‌دفعه یکی را، مثلاً به خاطر اینکه دروس دانشگاهی نخوانده یا دو تا خانه دارد، شخصیتش را خرد در جامعه می‌کردند. سال‌های بین ۸۹ تا ۹۰ این‌طور بود؛ ترور شخصیت می‌کردند. من هم فکر می‌کردم قرار است این‌طور با او رفتار شود. بعد در حیاط می‌رفتم، راه می‌رفتم، دستم را به آسمان می‌گرفتم و دعا می‌کردم. می‌گفتم خدایا! من از حاج حسن بدی ندیدم، هیچ‌چیز جز خوبی، عزتمندی، آبرو، کرامت ندیدم. خدایا، به عزت و جلالت قسم، آبروی حاج حسن را حفظ کن. کسی نتواند آبروی او را ببرد. چون می‌دانستم دارد کار بزرگی انجام می‌دهد، با تمام وجودم می‌فهمیدم. چون گاهی می‌گفت: «کاری را که من می‌کنم، فقط حضرت آقا می‌داند.» یعنی بزرگیِ کار را می‌گفت، نه اینکه دیگران اطلاعی نداشته باشند. 🔹 من آن روز حوزه بودم، آن روز روزه گرفته بودم. اصلاً از صبح حالم خوب نبود، به‌سختی کلاس‌هایم را اداره کردم. به حدی حالم کسل و خسته‌کننده بود که همکارانم می‌گفتند امروز اصلاً یک جوری هستی! همیشه خودم با ماشین می‌رفتم، ولی آن روز ماشین نبرده بودم. چند بار طرف آب و آشپزخانه رفتم، چیزهایی که معمولاً در دفتر می‌آوردند، نخوردم. با خودم گفتم خجالت بکش زن، سن و سالی از تو گذشته. اما می‌دیدم یک به‌هم‌ریختگی دارم. گفتم حالا بخورم هم، حالم خوب نمی‌شود، ولش کن، نمی‌خورم. ظهر شد، تا ساعت دوازده کلاس داشتم. نماز ظهر را هم خواندم. یکی از خانم‌ها مرا رساند، مسیرش با من یکی بود. در ماشین گفتم: «چند وقت است اضطراب شدیدی دارم، فکر می‌کنم قرار است اتفاقی بیفتد.» حتی گریه کردم. من که هیچ‌وقت گریه نمی‌کنم، خیلی سخت اشکم درمی‌آید، ولی آن روز بغضم ترکید. گفتم: «اصلاً یک احساس عجیبی دارم.» آن خانم گفت: «نه بابا! حاج‌آقا سالیان سال است در این کار است.» خودش هم همسرش سپاهی بود. گفتم: «می‌دانی هر روز صبح چه فکر می‌کنم؟ فکر می‌کنم هر روز صبح می‌رود روی چندین تُن مواد منفجره کار می‌کند، خدایی نکرده اگر اتفاقی بیفتد...» گفت: «این چه حرفی است می‌زنی؟ این چیزها شیطانی است!» بعد هم خندید و موضوع بحث را عوض کرد. 🔹 من خانه آمدم. بچه‌ها آن روز خانه‌ی ما بودند. دخترم ازدواج کرده بود، پسر بزرگم هم خانه بود. نشستیم و کمی صحبت کردیم. یک‌دفعه دیدیم لوسترها حرکت کرد و خانه تکان خورد. من بلند شدم و خندیدم، گفتم: «دوباره این بسیجی‌ها یک کاری کردند! شاید یک نارنجکی زدند!» خیلی بی‌تفاوت رد شدم. بعدازظهر قرار بود مهمانی کوچکی برویم دیدن یکی از آشنایان که از کربلا آمده بود. چون عید غدیر بود، قبلش هم عرفه بود. آن روز مصادف شده بود با ایام عرفه و عید غدیر، یعنی ۲۱ آبان. تلویزیون ما هم آن روز نمی‌گرفت. هر کاری کردم اخبار ساعت دو را گوش بدهم، نشد. رفتم خوابیدم، نگو این قضیه اتفاق افتاده و همه می‌دانند، الا من! بچه‌ها هم نمی‌دانستند، اما بقیه می‌دانستند. من استراحتی کردم و بلند شدم، شیرینی خامه‌ای گرفتم و رفتم خانه‌ی آن بنده خدا که از کربلا آمده بود. 🔹 نماز خواندیم و دختر بزرگم که همراه من بود ــ چون خانه پدرشوهرش رفته بودیم ــ گفت: «بابا! این چه صدایی بود که آمد؟» پدر شوهرش گفت: «صدای کار حاج حسن بود.» همین جمله را که گفت، من تا ته خط را فهمیدم. چون هر روز با خودم تکرار می‌کردم که او دارد روی چندین تُن مواد منفجره کار می‌کند. بعد دخترم گفت: «خب بابا چه شد؟» اما بلافاصله من گفتم: «من می‌دانم، تمام شد. چون کاری که او دارد، کافی است یک اتفاق کوچک پیش بیاید، تمام می‌شود.» دخترم گفت: «نه مامان!» گفتم: «من مطمئنم. اصلاً نمی‌خواهد چیزی بگویید، من مطمئنم.» با اطمینان کامل گفتم، مثل کسی که تازه به آرامش رسیده. چون تمام این سال‌ها منتظر ترور بودم. گروه‌های مختلفی می‌خواستند ایشان را ترور کنند. ما چندین بار اثاث‌کشی فوق‌العاده کرده بودیم، از این‌جا به آن‌جا. با این‌که در تهران بودیم، از دست منافقین آرامش نداشتیم. دائماً خانه عوض می‌کردیم. آخرین‌جا همین منزل آخر بود که ما را آوردند، گفتند برای اطمینان این‌جا باشید. خب، من تازه آرام شده بودم. سی سال تلاش کرده بود تا به این نتیجه برسد، چرا باید ناراحت باشم؟ یعنی راحت قبول کردم. 🔍 متن کامل را از اینجا بخوانید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 📲 @khamenei_reyhaneh
هدایت شده از ریحانه
13.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 از نمازهای اول وقت تا همت بلند 🔸 روایت حضور رهبر انقلاب در منزل شهید حسن طهرانی‌مقدم 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 📲 @khamenei_reyhaneh
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: نشستن در کنار والدین شهدا را برای خود سعادت می‌دانم ➕ لحظاتی از حضور رهبر انقلاب در منزل خانواده‌ی شهیدان اعلمی؛ دی‌ماه سال ۹۴ 🌷 «» روایت‌هایی از رهبر انقلاب درباره فرهنگ ایثار و شهادت 💻 Farsi.Khamenei.ir
ریحانه
🖥 وحشت یومیه ❤️ روایت‌های زنانه از غزه 📝 انگار که یک بچه فقط زمین خورده باشد‌. انگار که زانویش خراش کوچکی برداشته باشد. انگار که موقع درست کردن کاردستی، اشتباهی دستش را بریده باشد. انگار که زخمش آنقدرها هم عمیق نباشد. انگار که خودش دردی نداشته باشد و بخواهد با لبخند و آرامش، پدر نگرانش را تسلی بدهد. بعضی چیزها آنقدر عجیبند که موقع دیدنشان، نمی‌توانی به چشم‌هایت اعتماد کنی. مدام فکر می‌کنی اشتباه دیده‌ای. چند بار باید برگردی، از اول تماشا کنی و مطمئن شوی این چیزی که جلوی چشم‌های توست آوار است، سقف خانه‌ای‌ست که فروریخته و این آدم، با همین لبخند و همین تکان سر، واقعاً یک دختر بچه است که زیر آوار مانده. بعضی چیزها انگار روی زمینی که ما روی آن زیست می‌کنیم، اتفاق نیفتاده‌اند. سنگ و خاک و پوست و گوشت آدم همان است، اما انگار همه‌ی اینها، جای دیگری، خارج از جو این زمین و ظرفیت ما آدم‌ها گرد هم آمده‌اند. این تکه فیلم، از ترک‌های روی دیوار تا لحظه‌ی لبخند، برای من قابل درک است. درد به جانم می‌نشاند، اما قابل درک است. اما خودداری این دختر، آرامشش و وحشتی که توی چشم‌هایش نیست، تمام معادلات دنیا را برایم عوض می‌کند. یادم می‌آید که همین وضعیتی که او به آن لبخند می‌زند، یک وقتی از مرگ برای من ترسناک‌تر بود. از روز اول جنگ دوازده روزه، من آداب خواب شب را در خانه‌مان تغییر دادم. امن‌ترین فضای خانه را پیدا کردم. شب‌ها در نزدیک‌ترین فاصله‌ی ممکن به بچه‌ها می‌خوابیدم. توی محاسبات احمقانه و مذبوحانه‌ام، اگر سقف خانه می‌ریخت، هر سه‌تامان نزدیک به هم باقی می‌ماندیم، چسبیده به هم زیر آجر و آهن حبس می‌شدیم. دوازده روز تمام، بزرگترین ترس من مرگ نبود. وحشت و درد ماندن زیر آوار بود. چیزی در این چند ثانیه فیلم هست که با چشم دیده نمی‌شود: تبدیل شدن اتفاقات هولناک به یک امر روزمره، جابه‌جا شدن مرزهای شجاعت آدمی‌زاد، بلند شدن قد یک کودک تا نقطه‌ای خارج از دسترس آدمیزاد... آدمیزاد کوچک، آدمیزاد ترسو. ✍🏻 شقایق خبازیان، رسانه «ریحانه»؛ 💬 مجموعه روایت «می‌نویسم تا صدای غزه باشم» 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 پیشرفت جامعه از دل خانواده 🔸 جامعه‌، بدون بهره‌مندی کشور از نهاد خانواده‌ی سالم، سرزنده و بانشاط، اصلاً امکان ندارد پیشرفت کند. 🔰 رهبر انقلاب، ۱۳۹۰/۱۰/۱۴ 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 📲 @khamenei_reyhaneh
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 سه سلامتی که آینده را می‌سازند 🔸 امروز جوانهای ما بایستی، هم سلامت جسمی، و هم سلامت معنوی، و هم سلامت فکری را با هم داشته باشند و برای خودشان نگه دارند. سلامت جسمی را با ورزش و با تغذیه‌ی مناسب؛ سلامت معنوی و قلبی را هم با توجّه به خدا، با نماز، با دعا، با توسّل، با یاد شهدا؛ سلامت فکری را هم با کتاب‌خوانی تأمین کنید. 🔰 رهبر انقلاب، ۱۳۹۵/۰۹/۲۳ 🗓 انتشار به مناسبت هفته کتاب و کتاب‌خوانی 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 📲 @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🖥 به باران قسم ❤️ روایت‌های زنانه از غزه 📝 دعا کرده بودیم باران بگیرد. برای خودمان و شما. و بیشتر شما. و حتی اربابمان حسین(ع) را قسم داده بودیم به تشنگی علی اصغرش… دعا کرده بودیم باران بگیرد بلکه کمتر از زندان روباز شما ویدئو درز کند که با هرچه در دست دارید، دنبال قطره‌ای آب می‌دوید. حالا آسمان، دیر، اما بغضش نشتر خورده و روی سرتان زار زده… این باران نیست! آسمان زار زده! و سرپناه شما برای گرفتن اشک آسمان کافی نیست… من فکر اینجایش را کرده بودم. من هربار که فکر می‌کردم کاش غزه باران بگیرد، به همین فکر می‌کردم که بعد شما چه می‌کنید؟ خانه‌ای نمانده که! یعنی نگذاشتند بماند… با خودم فکر می‌کنم برادر کوچکت چند باران را دیده؟ بعد از ۷ اکتبر به دنیا آمده یا قبلش؟ به هوای آب‌بازی رفته توی آب یا… این یا چقدر درد دارد! راستی مادرت کجاست؟ این استیصال مجسم، که سرمان فریاد می‌کشد، ما مسلمین را شرم‌مان می‌دهد و می‌گوید سؤال می‌شویم، به چشم‌های ترسیده‌ی برادرت فکر کرده؟ می‌داند بچه‌ها توی این سن و سال از صدای بلند می‌ترسند؟ می‌داند که بچه‌ها… شما چقدر همه معادلات را به‌هم زدید. تشنگی، ترس، صدای بلند… چقدر روضه‌اید! اما به همین باران قسم، به همین چشم‌های محزون برادرت که آتش می‌بارد، به همین نگاه تو که خودت را می‌خوری و لب ور می‌چینی، به درماندگی توی صدای پدرت، کسی می‌آید، کسی می‌آید، کسی دیگر، کسی بهتر، کسی که مثل هیچ کس نیست! ان‌شاء‌الله… بعد می‌بینی، چقدر باران خوب است! ✍🏻 زهرا خلیلی کلیشمی، رسانه «ریحانه»؛ 💬 مجموعه روایت «می‌نویسم تا صدای غزه باشم» 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 بروید با هم بسازید! 📝 بنای کار ازدواج، بر سازش دختر و پسر است؛ باید با هم بسازند. این «با هم بسازند»، معنای خیلی عمیقی دارد. من یک‌وقت خدمت امام رفتم، ایشان می‌خواستند خطبه‌ی عقدی را بخوانند؛ تا من را دیدند، گفتند شما بیا طرف عقد بشو. ایشان برخلاف ما - که طول و تفصیل می‌دهیم و حرف می‌زنیم - عقد را اول می‌خواندند، بعد دو، سه جمله‌ی کوتاه صحبت می‌کردند. من دیدم ایشان پس از این‌که عقد را خواندند، رویشان را به دختر و پسر کردند و گفتند: بروید با هم بسازید. 📝 من فکر کردم، دیدم که ما این همه حرف می‌زنیم، اما کلام امام در همین یک جمله‌ی «بروید با هم بسازید»، خلاصه می‌شود! حالا ما هم عرض می‌کنیم که شما دختران و پسران، بروید با هم بسازید. سازش، اصل است. 🔰 رهبر انقلاب، ۱۳۷۰/۰۴/۲۰ 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 📲 @khamenei_reyhaneh