🏴 الحسین یجمعنا
✍ #روایت_دیدار موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش سوم
🔹...واقعیت، پیش از این هم خودش را تحمیل کرده بود. وارد حسینیه شده بودیم و هنوز آقا نیامده بودند. برایم سوال شده بود که در چنین دیدار پیچیدهای که میزبان، ایرانی است و مهمان هم عراقی، حاضران در حسینیه زمان ورود رهبری چه میگویند!؟ طبعا انتظار نداشتم مثل دیدارهای مردمی خودمان، فارسی شعار بدهند. نمونهی مشابه قبلی این شکلی هم نبوده که تعیین کند چه باید گفته شود!؟ پس واکنش جمع چه خواهد بود!؟ واقعیت، همان حکم صادر شده جناب وجدان را تایید کرد زمانی که پیر و جوان عراقی از کتشلواریهایشان تا پیرمردهای دشداشهپوشِ عقال بر سر با حرارت فریاد میزدند لبیک یا حسین!... «زبان آنقدرها هم که فکر میکنی مانع پیچیدهای نیست آقای خبرنگار...» ببخشید ولی دوباره مجبورم صدای وجدان را منم!
🖼 ادامه در بخش چهارم
🔍 متن کامل را بخوانید:
khl.ink/f/43489
🏴 همراهی الیاسری با وجدان خبرنگاری
✍ #روایت_دیدار موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش چهارم
🔹...صحبتهای پرحرارت و البته طولانی الاعرجی که تمام میشود، مجری برنامه که به احترام مهمانان، مراسم را به زبان عربیِ زیبایی اجرا میکند از سیدهاشم الیاسری میخواهد پشت تریبون برود. پیرمردی مویسفید کرده و یحتمل در دهههای هفتوهشت زندگی با دشداشه و چفیهی عربی و عقال مشکیرنگ بر سر. آرام و شمردهشمرده حرف میزند. حرفهایش را تا حد زیادی میفهمم. حماسهی قبلی جناب مترجمِ همراه هم باعث شده که برای ترجمهی عین حرفهای الیاسری سراغش نروم. الیاسری نمونهی تیپیکال یک بزرگِ عرب است. انگاری که بزرگ یک قبیله باشد. به زحمت صحبت میکند، حرفش را با سلام به پیامبر(ص) و خاندانش شروع میکند و بعد هم معرفی خیلی کوتاه خودش و موکبش و حتی شمارهی عمودِ محل استقرارشان.
🔹این را هم میگوید که موکبشان هر سال در طریقالعلماء برپا میشود. ادامهی حرفهایش که از روی یک متن نوشتهشده میخواند در عین کوتاهی، سنگین و وزین است: «ما خادمان اهلبیت(ص) از جمهوری اسلامی تشکر میکنیم. آیتالله العظمی خامنهای هم در ثواب پذیرایی از زائران حسینی با ما شریک است. ایرانی و عراقی، ید واحده هستند.» الیاسری اینها را میگفت و من متوجه حرفهایش میشدم بدون اینکه سراغ جناب مترجم بروم یا آویزانش شوم. پر بیراه هم نمیگوید این وجدانِ مادرمرده که زبان آنقدرها هم که فکر میکنم مانع پیچیدهای نیست. رها کنم تا نیامده و صدایش را به تحقیر بلند نکرده!
🖼 ادامه در بخش پنجم
🔍 متن کامل را بخوانید:
khl.ink/f/43489
🏴 نقشههای عبث یک صدامِ نگونبخت
✍ #روایت_دیدار موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش پنجم
🔹...قبل از صحبتهای الیاسری چند نفری از ابتدا و انتها و میانهی جمع، بلند میشوند برای ابراز احساسات. چهار پنج نفری میشدند. عموماً شعر و شعار و ابراز احساسات و لابلایش هم شعار علیه آمریکا و صهیونیستها. دلِ پری از آمریکاییها دارند. حالا تصوّرش را هم بکنید این شعر و شعار با زبانی مثل عربی هم همراه شود که قابلیتهایش کلاه از سر هر زبانشناسی میاندازد. در ادامه هم قوت و فصاحت اعراب را هم بگذرید کنار موضوع تا گوشی دستتان بیاید فضا چقدر حماسی و درام است. از خدا پنهان نیست از شما هم نباشد برای منِ نوعی، قضیه یک وجه دیگر هم داشت.
🔹فکرش را بکنید. ۳۸ سال قبل که سردار خودخوانده قادسیه، اولین گلولهی توپ را به سمت همسایه شرقی شلیک کرد اگر به صدام میگفتند روزی خواهد رسید که جمعی از مردم عراق در روز روشن و جلوی چشم رسانهها در قلب تهران، مهمان رهبر جمهوری اسلامی خواهند بود مغزش سوت میکشید. افسوس که شیشه عمر صدام ۱۳سال قبل شکست و این روز را ندید. جوان عراقی با حرارت دارد خطاب به سیدعلی خامنهای ابراز احساسات میکند. لابلای حرفهایشان بسامد دو واژه هم خیلی بالاست: سلمان و سلیمانی! اوّلی یار ایرانی پیامبر(ص) بود و دومی سردار سرفراز این سالها! دیدی آقای روزنامهنگار!؟ دیدی زبان آنقدرها هم که فکر میکنی مانع پیچیدهای نیست!
🖼 ادامه در بخش ششم
🔍 متن کامل را بخوانید:
khl.ink/f/43489
🏴 یک بچه زرنگ ایرانی-عراقی
✍ #روایت_دیدار موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش ششم
🔹...مجری مراسم هم با عربی فصیح و زیبایش، ملاتِ بین سخنرانها میشود. بعد از مراسم پیاش را گرفتم. گفتند ظاهرا دو رگه ایرانی-عراقی است با اینحال اللهاعلم! حالا چه ایرانی-عراقی باشد چه نباشد توفیری در اصل قضیه نمیکند که هم فارسی را روان و سلیس صحبت میکرد و هم عربی را فصیح و یکدست. بچه زرنگی هم بود در نوع خودش. وسط چنین دیدار تاریخی و مهمی که ثانیه ثانیهاش حساس است، مسلط که باشی هیچ، وسط جلسه برای شهدای ایرانی و عراقی و لبنانی و یمنی، رندانه فاتحه و صلوات هم بگیری. بگذریم از شعر-روضهای که به زبان عربی خواند و قضیه تا سینه زدن هم داشت میرفت. تنها کسی که مجری در مصافش، شکستخورده بیرون آمد همان الاعجری بود که در ابتدای متن، ذکر خیرش رفت.
🖼 ادامه در بخش هفتم
🔍 متن کامل را بخوانید:
khl.ink/f/43489
🏴 به احترام مرجعیت عراق
✍ #روایت_دیدار موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش هفتم
🔹...علی عبدالحسین عبود را شاید بتوان با معیارهای اداریِ امروزی، استانداردترین سخنران مراسم دانست. نماینده خدّام اهلبیت(ع) و موکبداران بغداد و کاظمین. حرفهایش را از روی متن میخواند؛ شمرده و آرام و متین. لابلای حرفهایش ذکر خیری هم از آیتالله سیستانی میکند. صلوات بلند و محکم و به شیوهی عربی که جمع میفرستد، عمق نفوذِ مرجع بزرگ شیعیان عراق را نشان میدهد و حرمت و احترامی که برای او قائلند. این مهم البته در صحبتهای رهبری هم بدون سهم نبود، وقتی که آقا تشکر صمیمانه خودش و ملت ایران را به موکبداران عراقی ابلاغ میکردند و در این بخش، پرونده جدایی برای مرجعیت عراق هم باز کرد و همچنین در جای دیگر اشارهی مستقیمی هم به فتوایی که آیتالله سیستانی برای مبارزه با داعش صادر کردند. مبارزهای که به تعبیر آقا، امنیتی را فراهم آورده که حالا زیر سایهی آن، اربعین و پیادهروی اربعین دارد رشد میکند و میبالد و جهانی میشود.
🖼 ادامه در بخش هشتم
🔍 متن کامل را بخوانید:
khl.ink/f/43489
🏴 دستخطی برای دعوت به اسلام
✍ #روایت_دیدار موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش هشتم
🔹...پشتبندِ عبود، سعید الصافی میآید پشت تریبون. شاعر خوشذوق عراقی که ابیاتش نه فقط عراقیهای حاضر در جلسه که ما را هم به وجد میآورد. میدانم! الان دوباره میگویید دیدی زبان مانع پیچیدهای نبود! قبل از ابیات غرایش هم پشت تریبون گفت من به نمایندگی از مردم ایران و عراق به استکبار میگویم که حسین(ع) دوباره ما را با هم جمع کرده است. کنایه سنگینی خطاب به غرب و پسلههای پانایرانیسم و پانعربیسمشان که نانشان در نقار و تفرقهی بین فارس و عرب است. جناب الصافی منهایِ شعر زیبایی که سروده بود، خط قشنگی هم داشت. جناب مترجم که در حد ترجمه کردن عبارت «ایران، عمق اسلام است» به یاریمان آمده بود بعد از مراسم موفق شد الصافی را پیدا کند و متن دستنوشتهاش را از او بگیرد. به قول یکی از رفقا، به هر که این خط زیبا را نشان بدهی اسلام میآورد!
🖼 ادامه در بخش نهم
🔍 متن کامل را بخوانید:
khl.ink/f/43489
KHAMENEI.IR
🏴سلام بر حسین(ع) و روحهای پیوسته و رسیده به او
✍ #روایت_دیدار موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش نهم
🔹...دو نفر بعدِ از الصافی هم یکی مداح است و دیگری روحانی جوانی که روضهی سوزناکی به عربی میخواند و جمع را هم حسابی متأثر میکند. این را میشود از صدای گریه و سینهزنی جمع هم فهمید. توی آن وضعیت میروم توی نخ واکنش تصویربردار صداوسیما با آن دوربین بدقواره و بزرگی که روی سهپایه بزرگتری مستقر شده در سمت راست آقا! مداحی و روضهخوانی به زبان عربی بود. روح حرفهایگری آقای تصویربردار در ابتدای قضیه غلبه داشت بر علقهی قلبی. زاویه دوربین را مدام تغییر میداد تا قابهای بینقصی از آقا ببندد... در نهایت اما کم آورد و تسلیم شد. دو دستی چسبیده بود پشت دوربینی به اندازهی خودش و مدام با لنز ور میرفت. در همان حال اما آرام آرام اشکهایش روان شد؛ بعضاً تکانهای ریز شانهاش هم به چشم میآید. گاهگاهی که دستش رها میشد، سینهای میزد.
🔹قبول جناب وجدان! قبول! بعضی چیزها هستند که فراتر از زبان و قومیت و ملیت میایستند و کوچکی و ناقصی و نارسایی این خطکشیهای انسانی را بدجور به رخ میکشند. فهم این چیزها دانستن زبان نمیخواهد؛ معرفت میخواهد و خلوص و سادگی. اینشکلی که باشد دیگر فرقی نمیکند رهبر جمهوری اسلامی باشی یا جوان سادهای که از جنوب عراق راهی انتهای خیابان فلسطین شده یا تصویربرداری که از رسانه ملی آمده برای پوشش تصویری مراسم. همهشان میفهمند روحانی جوان عراقی پشت تریبون دارد با سوز از چه چیزی حرف میزند. بعضی مفاهیم مثل اقیانوس، آدمها را در بر میگیرند و خوش به حال آنهایی که در منتهای درجه معرفت، خودشان را میسپارند به این اقیانوسها و میرسند به روحهای بزرگ. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ...
🔍 متن کامل را بخوانید:
khl.ink/f/43489
هدایت شده از ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل ام یاسر!
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار خانواده شهیدان معصومه کرباسی و رضا عواضه با رهبر انقلاب
🔸بخش اول - عکسی از شهید سیّدعبّاس موسوی و همسرش امّیاسر روی میز کار من است که خیلی دوستش دارم؛ لای بوتهها ایستادهاند، دستشان در دستِ هم است، به افق دوری نگاه میکنند و خندهی قشنگی روی لب هر دویشان دیده میشود. زیرش نوشته: «امّیاسر رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة.» عکس را از پیرمرد خادمی گرفتهام که دو سال پیش، درِ مزارِ سیّدعبّاس را در روستای نبیشیث بعلبک برایمان باز کرد، بعد هم توضیح داد که سیّدعباس چطور خانهی کوچکی را که در این روستا داشت، حوزهی علمیّه کرد و توانست نیروهایی تربیت کند که هستهی اصلی حزبالله لبنان را تشکیل بدهند؛ نیروهایی که فقط یکیشان سیّدحسن نصرالله بود. ماشینِ صدمهدیدهی سیّدعبّاس را توی حیاط آرامگاه، داخل محفظهای شیشهای حفظ کرده بودند. امّیاسر بخش خواهران حوزهی علمیّه را اداره میکرد و آن روز، همراه همسر و فرزند چهارسالهاش سوار ماشین بودند؛ روزی که اسرائیل دیگر نتوانسته بود حضور سیّدعبّاس در لبنان را تحمّل کند و با بالگرد، ماشینش را گلولهباران کرد.
🔹چند روز پیش که فیلم حملهی پهپادها به ماشین معصومه کرباسی و رضا عواضه را دیدم، دوباره انگار نحوهی شهادت سیّدعبّاس برایم زنده شد. لابد عواضه خیلی برای اسرائیل هزینه درست کرده بود که پهپادهایشان را فرستادهاند تا درون جادّهها بگردند و پیدایش کنند. ولی دوست داشتم بدانم آیا زیرِ تصویرِ دوتاییِ آنها هم میشود نوشت «معصومة رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة؟» شاید به خاطر همین سؤالی که در ذهنم آمده بود، خدا طوری رقم زد که به دیدار خانوادهی این شهدا با حضرت آقا دعوت شوم و فرصتی باشد که از نزدیک، جواب سؤالم را پیگیری کنم.
🔎 متن کامل را از اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58074
هدایت شده از ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔹بخش اول - توی تقویم، مقابل تاریخ سیزدهم آبان نوشته است «روز ملّی مبارزه با استکبار جهانی»؛ امّا امروز توی صف بازرسی حسینیّهی امام خمینی(ره)، احساس میکنم این مناسبت کمکم دارد جهانی میشود. دختران ترکیهای جلوی من هستند و دختران لبنانی سمت چپم و هموطنانم که در همهی صفها به چشم میآیند. نام دختر جلویی من «گُزَل» است؛ همان «زیبا» به فارسی. حجاب کاملی دارد و یک چادر ایرانی هم به آن اضافه کرده؛ به جایش، من چادر لبنانی سر کردهام و دختر عربزبان بغل دستم حجاب ترکیهای پوشیده! توی صف، چشم میچرخانم و فکر میکنم «جهانی شدن» با هزار بدی یک خوبی هم داشت، آنهم اینکه ما و هممسلکهایمان هم توانستیم با هم جمع و به تعدادمان تقسیم شویم.
فضای حسینیّه امّا پُررنگتر از آن است که بتوانم به چیزی غیر از مناسبت «روز دانشآموز» فکر کنم. شور و هیجانی دارد که فقط از اجتماع نوجوانها برمیآید؛ مثل کَلکَلهای دخترانه و پسرانه برای شعار دادن.
🔹دارم مهمانها را نگاه میکنم و سر میچرخانم که سهجفت چشم کودکانه زل میزنند به من. سلام میکنم. پشتبند جواب، یکیشان میپرسد «خاله! چی مینویسی؟» میگویم «ماجرای امروز رو»؛ میگوید «میشه ماجرای ما رو هم بنویسی؟» بعد، شروع میکند با آبوتاب از احوالاتش از لحظهی انتخاب برای حضور تا همین لحظات نشستن توی حسینیّه تعریف میکند. مجبورمیشوم منبرش را کوتاه کنم. میپرسم «به نظرتون چرا میگیم "مرگ بر آمریکا"؟» حُسنا میگوید «چون داره غزّه و لبنان رو از بین میبره»؛ میپرسم «مگه اون اسرائیل نیست؟» فاطمه میگوید «مثل شاه که حرف آمریکا رو گوش میکرد، اسرائیل هم حرفش رو گوش میکنه»! کِیف میکنم از قدرت تحلیل دخترک دهساله. میپرسم «اگر "مرگ بر آمریکا" رو بخوایم با رفتارمون نشون بدیم، باید چیکار کنیم؟» بیتا میگوید «حجاب! حجابِ ما آمریکاییها رو عصبانی میکنه». قند توی دلم آب میشود...
🔎 متن کامل را از اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58246
📝 #روایت_دیدار | استاد تبیین و ابرهای تردید
👈 روایت خطحزبالله از دیدار اقشار مختلف مردم با رهبر انقلاب و سخنرانی حضرت آیتالله خامنهای درباره تحولات منطقه
🔹در سرمای صبح چهارشنبه، وقتی اتوبوسهای خالی در حاشیهی خیابان فلسطین پشتسرهم بهردیف پارک شدهاند، یعنی شهرستانیها زودتر از ما خودشان را رساندهاند. توی خیابان کشوردوست که میپیچم، انبوه جمعیّت و رفتوآمدها نشان از این دارد که درهای حسینیّه را به روی خستهمهمانهای شهرستانی باز کردهاند تا در سرمای پاییزی تهران، بیرون نمانند. پشت درها، تا چشم کار میکند، جمعیّت اینپا و آنپا میشود. همه از سرما توی یقههایشان فرو رفتهاند.
🔹کارت ورودم را که تحویل میگیرم، انتهای جمعیّت، پشت سر روحانی جوانی میایستم. شیخ مسعود با تعداد دیگری از طلبهها از آذربایجان آمده. دفعهی اوّل است که آمده دیدار. از فعّالان تربیتی تبریز است و با تهلهجهی شیرین آذری میگوید «چند ماه قبل هم شرایطِ آمدن فراهم شده بود، امّا ترجیح دادم که سهمیّه را به یکی از نوجوانهای مشتاق مسجد بدهم؛ امروز، بالاخره قسمت خودم شده.»
🔍 ادامه را بخوانید:
khl.ink/f/58567
هدایت شده از ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | به وقت داوری دل
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با قهرمانان ورزشی و مدالآوران المپیادهای علمی؛ ۱۴۰۴/۷/٢٨
🔸 حسینیه پر بود از گروههایی که لباسهایشان با هم هماهنگ بود. لباسهایی به رنگ پرچم ایران پوشیده و تازه روی صندلیها جاگیر شده بودند. نگاه خندان یکیشان مرا به سمت خودش کشید. گفت: «تا حالا براتون پیش اومده هم خوشحال باشید هم ناراحت؟»
ذرهبین ذهنم چرخید روی زندگی خودم، دنبال لحظهای شبیه به آن حس دوگانه میگشتم که صدایش آرامتر شد؛ مثل وقتی کسی بخواهد خاطرهای شیرین را در گوش رفیقش بگوید:
«وقتی توی مسابقات بودیم، همزمان خبر رسید که به کشورمون حمله شده. از یه طرف خوشحال بودیم که داشتیم مدال میآوردیم، از طرف دیگه دلنگران ایران بودیم.»
موهای بیرونمانده از زیر مقنعهی مشکیِ اتوکشیدهاش را به داخل هل داد و ادامه داد: «جنگ باعث شد برگشتمون به کشور سخت بشه. چهار روز بلاتکلیف بودیم تا بالأخره برگشتیم. وقتی پام به خاک ایران رسید، انگار بعد از سالها به خونهی پدری برگشته بودم.»
عشق به ایران مدالی بود که هیچ داوری جز دل نمیتوانست آن را بدهد.
👈🏻راوی: ندا پنجهباشی، دارندهی مدال نقرهی آسیایی در رشتهی والیبال نشسته زنان
✍🏻 فاطمه اکرارمضانی
🗓شماره ١
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
هدایت شده از ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | کاور امضاءشده با یک قواره چادر مشکی
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با قهرمانان ورزشی و مدالآوران المپیادهای علمی؛ ۱۴۰۴/۷/٢٨
🔸 چادر و روسری مشکیاش او را از بقیهی اطرافیان متمایز کرده بود. پرسیدم: «بهترین لحظهی زندگیت وقتی بود که قهرمان شدی؟» با دقت به چشمهایم نگاه کرد، ابروهایش را بالا انداخت و گفت: «نه. قشنگترین اتفاق زندگیم پارسال رقم خورد. همینجا وایستاده بودم و با آقا صحبت میکردم. همهی حرفهای دلم رو بهشون گفتم. هر بار نگاهشون میکردم، با دقت گوش میدادن. حس غروری که بعدش توی دلم نشست، باعث شد پُرشورتر ادامه بدم.»
🔹 نگاهش دور حسینیه چرخید، انگار دنبال رد آن لحظه میان جمعیت میگشت: «من کاور ورزشیم رو داده بودم تا برسونن خدمت آقا، برای امضاء. چند روز بعد، همون کاور امضاءشده، یه قواره چادر مشکی، انگشتر و سجاده برام فرستادن.» از نگاهش میشد فهمید آن دیدار برایش چیزی فراتر از افتخار ورزشی بود. شاید هر قهرمان، یک بار در زندگیاش، مدالی از جنس نگاه میگیرد.
👈🏻راوی: معصومه زارعی، کاپیتان تیم والیبال نشسته زنان
✍🏻 فاطمه اکرارمضانی
🗓 شماره ۵
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲@khamenei_reyhaneh