"زمزمهی محبت"
استاد، حقیر جمعه به مکتب آمدم، چون طعم محبت چشیدهام.
نگاه کودکانهام دوخته شدهاست به استاد نستوهی که حتی با وجود بیماری، خوابیده تدریس میکند.
او واژگان را هجا میکند و من خیره میشوم به لبهای پرمهرش اما منظورش را فهم نمیکنم، سکوت میکنم شاید یکبار دیگر درس امروز را تکرار کند.
استاد، حقیر درسهای ماندگار و خاطرات شیرینتان را آویزهی گوش خود و شاگردانم کردهام.
باران که میبارد تداعیگر خاطرات بخشندگی ابرمردانی همچون شماست.
باران که میبارد زمین زنده میشود و من امروز از لطف دیدار شما زنده شدم.
باران من ببار اما نه نمنم، بلکه مثل قدیمترها ممتد ببار و کلام مهرآمیزت را در قلبم حک کن.
من از خودم شکوه دارم که امروز باران میبارد اما بر زمین وجودم نمینشیند، این بار باریدنت با وقتهای دیگر متفاوت است، اینبار بارشات با بغض همراه است.
🖊دلگویهای از جواد حیدری در وصف جناب استاد حضرت آیتالله سید حسن شفیعی.
#زمزمهی_محبت
https://eitaa.com/joinchat/4071489550C59c970ae1b