eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
45.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
373 ویدیو
28 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
چو آفتاب رُخت را غبار ابر گرفت شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت جهان و کُن فیکونش در اختیار تو بود عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟ خمید قامت او زیر بار اندوهت اگرچه دست علی را عصای صبر گرفت پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد تو را ز دست علی در میان قبر گرفت تمام غربت خود را گریست در دل چاه که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هلال، مُنکسر از داغ قامت خم تو شفق، تصوّری از زخم‌های مبهم تو و ماه جلوه‌ای از رأس توست بر سرِ نی و شب، حکایتی از گیسوان درهم تو هنوز از نفَست بوی زندگی جاری است قسم به خون گلویت، در آخرین دم تو به میهمان خودت اشک شوق هدیه کنی خوشا به این کرَم تو، به خیرمقدم تو شبی به کنج حرم، خواب رفتم و دیدم تو باز کرده‌ای آغوش و، من هم «اسلم» تو به رغم مدعیانی که منع گریه کنند، نشسته‌ایم سر سفره‌ی فراهم تو مقام گوشه‌نشینان خاک جز غم نیست سلام لذت شیرین‌ زندگی غم تو حسین! کعبه شش‌گوشه‌‌ی تو قبله‌ی ماست زلال اشک محبان توست زمزم تو شبانه‌های من از حس بوسه لبریز است به خاک هیئت تو، ریشه‌های پرچم تو بهار چیست همان رستخیز پرچم‌هاست رسیده‌ایم به این جلوه از محرم تو گذشتم از همه نیل‌های شرک و نفاق عصای معجزه‌ام بود اسم اعظم تو میان زخم تو «هل من معین» تو جوشید تو خواستی شده لبیکِ اشک، مرهم تو صدا صدای تو و، گوش گوش نامحرم و نیست گوش دل من هنوز مَحرم تو... ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
زندگی سرریز شد بر روی من چون آبشار لابلای سنگ‌ها برخاستم چون چشمه‌سار در زلال چشم‌هایت خیره ماندم تا ابد چشم‌هایم را تو شستی از غبار روزگار تو مرا با چشمهای خود پر از خورشید کن تا بگویم از نگاهت قصه‌ای دنباله‌دار زاده‌ی موسی! نمی‌خواهی کلیم تو شوم؟ در نگاهت دیده‌ام برق تجلی بی‌شمار تا نباشم گردبادی سر به سر آشفتگی آه ای ابر محبت! بر وجود من ببار نیستم بیدی که از طوفان بلرزم بعد از این چون به من بخشیده‌ای احساس کوهی استوار وقتی اقیانوس تو جاری‌ست، جاهل بوده‌ام دل اگر بستم به رود و هوی و های جویبار در زمستان نیز آهنگ شکفتن جاری است وقتی از تو می‌رسد حس شکفتن با بهار از تو پنهان نیست رؤیایم خراسانی شده فکر کوچم؛ کوچ از این شهر، از این کوچه‌سار تا شنیدم که سه‌جا حتماً به دادم می‌رسی بعد از آن نه صبر دارم، نه تحمل، نه قرار! «تخته‌بند تن*...» که حافظ گفت، مقصودش منم! راستش این روزها افتاده‌ام فکر فرار پیله‌های وَهم دائم می‌تنم دور خودم... کاش بودم چون نسیمی، در به در دنبال یار دست خالی آمدم با کوله‌باری از گناه لطف تو کرده مرا بیش از همیشه شرمسار محو کاشی‌ها نبودم محو چشمان توأم تو نباشی، حوض و سقاخانه می‌خواهم چه کار؟ رزق من شعر است؛ آن را هر سحر تقسیم کن آه ای باران رحمت! بر سر شعرم ببار! شب ستاره، شب شکفتن، شب شروع روشنی است حکمتی دارد که باشد چشم من شب زنده‌دار هان، بخوان از چشم‌هایم راز آشوب مرا مثل آهوها شدم در چشم‌های تو شکار! مهربان من! پر از پژمردگی‌ها شد دلم لطف کن بر گونه‌ی این شعر لبخندی بکار سایه‌ای از نور تو افتاد بر روی سرم تو رهایم کرده‌ای از ظلمت شب‌های تار با حدیث سلسله، حِصن حصینی ساختی نطق «الّا»یِ تو شد برّنده مثل ذوالفقار راه را کج کرده‌ام از هرطرف سمت شما ای ولای تو صراط المستقیمِ آشکار تا بگیرد از شما اذن تشرف شعر من کوپه کوپه واژه‌ها در این قصیده شد قطار صبح جمعه، گوشه‌ی دارالولایه؟ صحن قدس؟ تو بگو، کی یا کجا این‌بار بگذارم قرار؟ ✍ * حافظ:«چگونه طوف کنم در فضایِ عالمِ قدس؟ که در سراچهٔ ترکیب، تخته‌‌بندِ تنم» 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ای ابر لطف! کی تو مرا می‌دهی عبور از این کویر گمشده تا جلوه‌گاه نور ماه و ستاره، محضر خورشید می‌رسند من ابر بی‌قرارم و بی‌بهره از حضور نقاره‌خانه شد دل من با خیال تو دائم تو را صدا بزنم تا دم نشور همدرد رنج خواهرتانم در این فراق زیر لب: السلام علی زینب الصبور باید دخیل پرچم سبز تو می‌شدم مثل نسیم آمدم از دشت‌های دور اذن دخول خواندم و «فاخلع» به روی لب با این تصور: آمده موسی به کوه طور اذن دخول خواندن من، روضه خواندن است در ذهن من مدینه چرا می‌شود مرور‌‌؟ این آفتاب، جلوه‌ای از چشم‌های توست بی حس آفتاب، جهان است سوت و کور حس می‌کنم جهان پُرِ لبخندهای توست در چشم آفتاب، تو را می‌کنم مرور در محضر امام دلم عرض می‌کنم: دست شماست بر سر ما تا دم ظهور گفتی حدیث و «فانفجرت اثنتی عشر» آتش گرفت قلب همه... «فارّ التنور»... دستی کشیده‌ای به روی چشم‌های من این چشم‌ها اگر که شده سوره‌های نور چشمم کویر و، در تب مرداد وَهم بود با زمزم عنایت تو شد چنین نمور این شعر چیست؟ ترجمه‌ی اشک‌های من قلبم پر از تلاطم یا حیّ و یا غفور با یاد چشم تو، قدح شعر می‌زنم هر شب که از کنار دلم می‌کنی عبور عمری‌است «لا اله» تو را جار می‌زنم باید که شعر من بشود دعبل غیور... این روزها کسی به دلم سر نمی‌زند شد دفتر قصائد من خانه‌ی قبور لطف تو بود و جهل من و ذره‌ای جنون آقا ببخش! شعر شد این بار هم جسور... ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e