eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
45.3هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
374 ویدیو
28 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌مناسبت ١٧ شوال، سال‌روز ؛ ؛ «هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان می‌داد در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان می‌داد اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش لبخند شیطان را به پیغمبر نشان می‌داد «یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر می‌پرسید آن روز ایمان مدینه امتحان می‌داد هرکس قدم پس می‌کشید و با نگاه خود بار امانت را به دوش دیگران می‌داد با شانه خالی کردن مردان پوشالی کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان می‌داد «رخصت به تیغم می‌دهی؟»... این را علی پرسید مردی که خاک پاش بوی آسمان می‌داد فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی آری همیشه پاسخش را مهربان می‌داد «هل من مبارز»... نعره گویا از جگر می‌زد فریاد او بر قامت شهری تبر می‌زد او می‌خروشید و رجز می‌خواند و بر می‌گشت او مثل موجی بود که بر صخره سر می‌زد کم کم هوا حتی نفس را بند می‌آورد نبض مدینه پشت خندق تندتر می‌زد زن‌ها میان خانه‌ها شیون به‌ پا کردند انگار تک‌تک خانه‌ها را نعره در می‌زد فریاد بغض بچه‌های شهر را بلعید ساکت که می‌شد، دیو فریادی دگر می‌زد یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید لب‌های شیرین علی حرف از خطر می‌زد فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید مثل عقابی در قفس که بال و پر می‌زد «هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز» خندید، بند از دست‌های شیر حق وا شد شمع شهادت شعله‌ور بود و خدا می‌دید پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن تا تیغه‌های ذوالفقار از دور پیدا شد تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد مثل عقابی در نگاه عَمرو می‌چرخید فرصت برای تیز پروازی مهیا شد اینک رجزها تن به لالی داده بودند و طوفانی از نام علی در دشت برپا شد اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد تا لا فتی الّا علی را آسمان می‌خواند لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد آری علی با ضربتی عالی اعلا شد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
به‌مناسبت ١٧ شوال، سال‌روز دلم غير ايوان پناهی نداشت دلم زائری بود و راهی نداشت دلم در بساطش جز آهی نداشت علی داشت آن را كه شاهی نداشت به دور امير كرم گشته‌ام صد و ده قدم در حرم گشته‌ام به او گفتم ای شاه! راهم بده امان نامه‌ای بر گناهم بده لياقت به يك دم نگاهم بده پناهی ندارم، پناهم بده صدا زد پريشانی‌ات با علی اگر خسته‌جانی بگو يا علی همين لحظه‌ها بود پيدا شدم علی گفتم و از زمين پا شدم شب و روز حيران مولا شدم گدا بودم او خواست آقا شدم دلِ من بدون علی بی كس است بميرم ببينم علی را بس است تحمل به اين نور لابد نبود ترک خوردن كعبه بی خود نبود و كعبه كه جای تَرَدُد نبود پس اين ها همه يك تولد نبود خدا خواست ثابت كند بر جهان علی هست يكتاترين در جهان فقيری كه انگشتر از او گرفت سليمان شد و ذكر ياهو گرفت زمين تخت او آسمان تاج او به دوش نبی بود معراج او اگر مدح او بر لبم جا گرفت يدالله دستان من را گرفت به من گفت از مرد خندق بگو بيا از علیٌ مع الحق بگو سه بار از نبی اذن ميدان گرفت علی هست پس مصطفی جان گرفت نبی گفت جانم به قربان او علی جان من هست و من جان او علی با خدا و خدا با علي علی يا خدا گفت، حق ياعلی اميری نداريم الّا علی اگر ناتوانی بگو يا علی 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
به‌مناسبت ١٧ شوال، سال‌روز اشک می‌بارید از چشمان سلمان مثل ابر گفت من یک قطره‌ام پیش تو ای دریای صبر! ای خوشا «اللهُ نور»ی که توئی پروانه‌اش خوش به حالش که تو دنیا آمدی در خانه‌اش همچنان از طرح آن روزم پشیمانم هنوز آن همه خندق چرا کندیم؟ حیرانم هنوز در سپاه ما مگر آن روز شیر حق نبود حاجتی دیگر به حفر آن همه خندق نبود خویش را در کام شیر انداخت او با پای خود تا پرید این سو و جولان داد «عمرو عبدِوُد» هی رجز می‌خوانَد و هی بی قراری می‌کنی وای از آن ساعت که تو قصد شکاری می‌کنی «لا فتی»! پیش آمدی «لا سیف» در دستان تو گفت احمد: نه، ولی نه از هراسِ جانِ تو گفت نه، تا دیگری با «عمرو» رو در رو شود گفت نه، تا دست آن پر ادّعاها رو شود دیدمت شیر جوان! تا ‌آمدی غرّان ز رَه گفتی: اِنّی فارِسٌ، سَمَّیتُ اُمّی حیدَرَه عمرو! آن «هل من مبارز» شد صدای آخرت خوب می‌بینم که می‌چرخد اَجَل دورِ سرت گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود اسم آن‌ها که علی ابن ابی طالب نبود در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان! دور دور ماست دیگر، ما یلان آسمان قلب حق در سینه‌ی من در پس این جوشن‌ست جنگ با «قهار» تکلیفش از اول روشن ست آمدم تا جان بگیرم یا که از جان بگذرم آمدم با ضربتی از جن و انسان بگذرم روز خندق را همان روز الستم می‌کنی خون فرقم را تو می‌ریزی و مستم می‌کنی فرق من باز و سپر باز و دهانِ تیغ باز با سه لب، لبیک می‌گویم در این راز و نیاز باده مست و باده نوشان مست و ساقی مستِ مست مست می‌چرخد به دورش عالمی ساغر به دست پس «الا یا ایها الساقی ادر کاساً» عظیم تیغ را برگیر، بسم الله رحمن الرحیم برق هیبت در نگاهت چشم او را خیره کرد ناگهان گردی به پا شد که هوا را تیره کرد تا به راه انداختی آن گِردباد حیدری عمروْ جای جنگ شد مبهوت آن جنگاوری دم به دم چرخیدی و چرخاندی آن تیغِ دودَم هم چپ و هم راست بودی، پلک تا می‌زد به هم در زمین با لرزه‌ی گامت قیامت می‌کنی «یا قسیم النار و الجنة»! چه قسمت می‌کنی؟ می‌زنی شمشیر هم چون آذرخشی مرگ‌بار نه، نمی‌فهمد زبانی عمروْ، الا ذوالفقار تیغ با آن وزن در دستان تو مثل پَرَست پر درآورده‌ست، حق دارد، به دست حیدرست یک نفس بر عمروْ می‌تازی و او درمانده‌ است تیغ هم مثل سپر در دست دیگر مانده است هر چه دارد در دفاع از جان خود رو می‌کند پیش تو شیر قدیمی کار آهو می‌کند باورش می‌شد اگر رزم تو در بدر و اُحُد پیش تیغت وا نمی‌ماند این چنین در کار خود گفت با خود بی رقیبم چون که دیگر حمزه نیست او نمی‌دانست سیف الله، بعد از این علی‌‌ست باورش شد پنجه‌ها وقتی اسیر شیر بود باورش شد قدرت بازویت امّا دیر بود تیغ برّان بود، امّا تیغِ ایمان را زدی پای او نه پایه‌های کفر و عصیان را زدی نقشه‌ی اهل تکاثر باز نقشی شد بر آب شَر به خاک افتاد و سر خم کرد پیش بوتراب آمدی چون عید نو تا قفل زندان بشکنی دیو مردم خوار را چنگال و دندان بشکنی پای آن دیو سیه از روی زانو شد دو نیم چیست پا، وقتی نیاید در صراط المستقیم؟ مثل بُت آن کوهِ آهن بر زمین افتاده بود کفر بر پای امیر المومنین افتاده بود عمروْ!، عُمرت غرورت از کفت بیرون کشید عبدِ «وَد» بودی و عبد «رَب» تو را در خون کشید خویش را بر باد با دستان خود دادی چرا؟ عمروْ! ـ چشمت کورـ با حیدر در افتادی چرا؟ عرش هم تکبیر گفت از شور پیکارت علی! عقل انگشتش به لب، وامانده در کارت علی! در دلم توفان اسرار تو دامن می‌کشد وای اگر گویم، ابوذر تیغ بر من می‌کشد آن که پیش ضربتش اعمال ما فانی‌ست کیست؟ آن که می‌داند در این عالم که حیدر کیست، کیست؟ من کم آوردم، ببین لبریز شد دریای من باز هم با چاه رازت را بگو مولای من ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر دَم ز ولایش نزنم، می‌میرم گر پَر به هوایش نزنم، می‌میرم در هَر نفسی علی‌علی می‌گویم یک‌لحظه صدایش نزنم، می‌میرم@dobeity_robaey
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن چشم امید من به دوتا قطره اشک بود این چشمه خشک مانده، تو آن را نمور کن هرشب بساط ساز من آماده بوده است امشب بساط سوز مرا جفت و جور کن فرزند هیأتی مرا زیر پرچمت از چشم شور مردم بی روضه دور کن ما مُرده‌ایم بی تو و بی کربلای تو فکری به حال مردم اهل قبور کن کردی سفارش آن دو ملک را؛ ولی حسین گاهی هم از کنار مزارم عبور کن پرونده‌ام پُر است از اعمال بد؛ ولی تو صفحه‌های نوکری‌ام را مرور کن ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
اینکه هنوز پشت درم، اینکه سائلم یعنی بزرگواری تو هست شاملم چشم‌ات گرفت چشم مرا در مقام اشک ناقابلم اگرچه، نشستی مقابلم آنقدر در اتاق خودم روضه خوانده‌ام گاهی حسین می‌شنوم از وسائلم من با دلم چقدر برای تو سوختم دلخوش به این امید، بیایی به محفلم گفتم به عشقِ اُم بنین بعد مُردنم هر هفته شنبه روضه بگیرند منزلم محکم اگر برای تو بر سینه می‌زنم مشغول گردگیری آئینه‌ی دلم قبله‌نمای قلب من اصلاً به سمت توست یومیه پنج مرتبه سوی تو مایلم :: ای کاش ماجرای گلویت دروغ بود دنبال یک نشانه میان مقاتلم از بس برای تشنگی‌ات گریه کرده‌ام از روضه‌ی گرسنگی‌ات حیف غافلم ✍سروده گروه 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
خاک قدمش آب حیات است حسین مهریه‌ی مادرش فرات است حسین غرقیم به دریای معاصی امّا شادیم که کشتی نجات است حسین ✍ @dobeity_robaey
جز رحمتِ چشمانِ تو، دنیا چه می‌خواهد تشنه به غیرِ آب، از دریا چه می‌خواهد حالا که موسایم شدی، راهی نشانم دِه غیر از نجات، این قوم از موسی چه می‌خواهد شاید بپرسی از چه دنبال دَمَت هستم دل مرده نوعاً از دَمِ عیسی چه می‌خواهد پیغام و پس پیغام یعنی یادِ ما هستی مجنون جز این پیغام، از لیلا چه می‌خواهد پیراهنی بفرست؛ شاید زنده ماندم من جز دلخوشی، یعقوبِ نابینا چه می‌خواهد تا کیسه‌ی ما پُر شود احسان تو کافی‌ست مِسکین به جز خیرات از آقا چه می‌خواهد چیز مهمی نیست این که ما چه می‌خواهیم باید ببینیم آن جناب از ما چه می‌خواهد! :: ای انتقامِ پهلویِ پُشتِ دَرِ خانه! غیر از ظهور تو مگر زهرا چه می‌خواهد.. ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
دردهایم غالباً پیش تو درمان می‌شود با کریمان کارهای سخت آسان می‌شود پلک بر هم می‌زنی و روز را شب می‌کنی چشم اگر برداری از دریا، بیابان می‌شود خوب می‌دانم جهان وابسته‌ی الطاف توست در حقیقت ابر با اذن تو باران می‌شود بی گمان وقتی بیایی از سر شرمندگی پشت ماه روی تو، خورشید پنهان می‌شود دستِ پُر برگشته هرکس دستِ خالی آمده هر چه کم آورده‌ام اینجا فراوان می‌شود هرکسی آمد به “قم” اما نیامد "جمکران" وقت برگشتن به شهر خود پشیمان می‌شود خوش به حال روزه‌داری که به امید کرم در کنار سفره‌ات افطار مهمان می‌شود روز جمعه نامه‌ی اعمال مارا وا نکن حتم دارم واکنی، حالت پریشان می‌شود در قیامت دلخوشم اما به لطف جد تو ضامن من نیز "آقای خراسان" می‌شود ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
از جهانی که پر از تیرگیِ ما و من است می‌گریزم به هوایی که پُر از زیستن است می‌گریزم به همان‌جا که همه می‌گویند هرکه از آینه‌ها دم بزند، خویشتن است می‌گریزم به جهانی که پُر از یکرنگی است به جهانی که پُر از گریه‌کن و سینه‌زن است همه یکپارچه، یکدست سیه پوشانند برتن مردم این طایفه، یک پیرهن است به همان‌جا که نَفَس قیمت دیگر دارد اشک‌ها درّ نجف، سینه عقیق یمن است به همان‌جا که در آن باد صبا بسته دخیل به عبایی که پر از رایحه‌ی پنج‌تن است چه خراسان، چه مدینه، چه عراق و چه دمشق هرکجا پرچم روضه‌ست، همان‌جا وطن است دم من زندگی و بازدمم زندگی است تا که روی لب من ذكر حسین و حسن است قلب، آن است که لبریزِ محبت باشد تا ابد خانه‌ی اولاد على، قلب من است ✍️ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
امام مسلکش از مردمِ زمانه جداست امام مظهر احقاقِ حقِ دینِ خداست امام گرچه خودش بنده‌ی خداوند است درست مثلِ خداوند، بی همانند است یقین بدان که مُبری زِ شک و تردید است امام سایه ندارد، امام خورشید است امام کعبه‌ی سیار، و خَلق حُجاج‌اند خلایقند که او را همیشه محتاج‌اند خلایقند که باید به او سلام کنند به کعبه واجبِ شرعی‌ست احترام کنند خلایقند که باید گرامی‌اش دارند امام اوست، ولو خلق عمامه بگذارند اگرچه خلق بدونِ امام محرومند امام و خلقِ جهان لازمند و ملزومند اگرچه خلقِ جهان را ز اوست شأنیتی به هر امامِ جماعت، سزاست جمعیتی اگرچه دینِ خداوند بی نیاز از ماست بدونِ مردم دنیا، امام هم تنهاست! سر خلافت اگر خَلق اختلاف کند امام چاره ندارد مگر مَصاف کند بنا به نص روایت، امام چون کعبه‌ست که واجب است جهان گِرد او طواف کند مطیع امرِ امامت همیشه پشت ولی‌ست اگرچه خَلق علیه وی ائتلاف کند مطیعِ امرِ ولی بینِ کوچه‌ها باید بنا به‌خواست او تیغ را غلاف کند غلاف گفتم و بازویی آمده یادم مگر که قافیه اینک مرا معاف کند قیام همت و عزمی رفیع می‌خواهد امامِ شیعه، محب نه! مطیع می‌خواهد! امامِ شیعه به تاریخ، خوش نگشته دلش دمی به همهمه‌ی شیعیانِ مُنفعلش به شیعه‌ی خود امامی علاقه‌مند نشد بخاری از دم آن شیعه گر بلند نشد امام، شیعه‌ی خود را عزیز می‌خواهد سرِ برهنه و شمشیرِ تیز می‌خواهد حدیثِ دین خدا، حرف تیغ و پیکار است اطاعت از ولی‌ُالله سخت دشوار است مطیع، بهرِ اطاعت همیشه آماده‌ست چنان که حضرت صادق نشان‌ ما داده ست * روایتی‌ست که خالی ز هرچه اشکال است ثقه‌ست چون سندش مُنتَهیُ الآمال است که بود حضرت صادق به خانه دورانی رسید محضر او شیعه‌ای خراسانی گلایه کرد به حضرت، که یا امام ششم! برای معرکه آماده‌اند این مردم نظر کنید مساجد پُر از مسلمان‌اند کنون که شکر خدا شیعیان فراوان‌اند به خَلق، حُجت خود را دگر تمام کنید زمان آن نرسیده‌ست تا قیام کنید؟! سخن رسید بدین‌جا، کلام کامل شد غلامِ خانه‌ی حضرت به خانه داخل شد امام گفت بیا و اطاعت از من کن تنورِ خانه‌ی ما را بیا و روشن کن همین که گشت تنور از حرارتش آذین خلیل‌وار برو بینِ شعله‌ها بنشین غلامِ خانه که هارون مکی است اسمش بدون اینکه ببینند ترس در جسمش بدون حرفِ اضافه در آن تنور نشست امام صادق دربِ تنور را هم بست پس از گذشتِ زمانی میان خوف و رجا  امام گفت فلانی! تنور را بگشا همین که باز شد آن از شراره‌ها گلگون غلام، سالمِ سالم پرید از آن بیرون! امام گفت فلانی! عجیب ترسیدی! نظاره کن که چنین است شیعه! فهمیدی؟ تویی که دعوی یاری شیعه‌ها داری بگو که شیعه‌ی اینگونه چندتا داری؟ رها ز همهمه ی شیعیان صوری باش اگر که شیعه شدی، شیعه‌ی تنوری باش * تنور گفتم و دیدم قلم صبور نبود تنورِ حادثه تنها همین تنور نبود دوباره در تب و تابی عجیب افتادم تنور گفتم و آمد حکایتی یادم تنورِ حضرتِ صادق اگر گلستان شد تنورِ خولیِ ملعون ز شعله سوزان شد تنور حضرت صادق اگر که عِلم افروخت سر حسین میان تنور خولی سوخت سر عزیز خدا و تنور آن فاسق در آن زمانه کجا بود حضرت صادق؟ سری که بود سرآمد به کل مافیها سری که خُفت به دامانِ حضرت زهرا سری که دل ز تمام فرشته‌ها می‌بُرد سری که خنده‌ی آن دل ز مرتضی می‌بُرد سری چنان که به شب‌های شامیان کوکب سری که بود فقط روی شانه‌ی زینب سری که بود چنان خطبه‌ی نَبی، سخنش سری که گریه نمودند پنج تن به تنش چرا تمامی موهاش سخت سوخته‌اند؟ سر عزیز خدا را چه‌سان فروخته‌اند؟ صدای قرآنش را شنیده‌ای خولی؟ به چند درهم سر را خریده‌ای خولی؟ کشیده مسح ز خون بر سر و گرفته وضو کدام دست، دو دندان شکسته است از او؟ ✍️ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e